اگر میخواهید با اصول اصلی و اولیه داستانگویی عمیقا آشنا شوید، پیشنهاد میکنم این کتاب را به دقت بخوانید. اگر چه این کتاب در مورد فیلمنامهنویسی نگاشته شده است اما آنچه در این کتاب درباره پیرنگ (Plot) و شخصیتپردازی آمده است، به کار همه نویسندگانی که به هنرهایی علاقه دارند که در آن به نوعی داستانی تعریف میشود (داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه و...)، میآید. من در این سلسله مطالب، برای آنهایی که حوصله خواندن چنین کتابی را ندارند (و چه بد که ندارند)، چند نکته مهم را یادآوری میکنم.
اما اول، تعریف حادثه محرک؛ حادثه محرک، نخستین حادثه مهم داستان است که علت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی است. این حادثه یا از تصمیم شخصیت به وجود میآید یا حادثهای خارج از اراده اوست.
شما برای اینکه داستانی را تعریف کنید، چارهای ندارید جز اینکه آن را از جایی آغاز کنید. این مسئله حتی در برخورد ما در طول روز با دوستان و آشنایان در هنگام باز کردن سر صحبت هم صادق است. هیچکس علاقه ندارد اجراهای تکراری زندگی ما را مثل بیدار شدن هر روزه از خواب، سر کار رفتن هر روزه، غذا خوردن هر روزه و... بشنود.
خود ما هم به طور معمول، این بخش از زندگیمان را برای کسی تعریف نمیکنیم بلکه آن دسته از ماجراهای زندگیمان را برای دیگران تعریف میکنیم که با حادثهای غیرمعمول برای ما همراه باشد؛حادثهای که حداقل برنامه آن روز از زندگی ما را اندکی به هم ریخته باشد. مثلا اگر یک روز صبح بعد از پیاده شدن از تاکسی که ما را به محل کار یا تحصیل برده، متوجه شویم فراموش کردهایم کیف پولمان را بیاوریم، روزی را پشت سر خواهیم گذاشت که به احتمال زیاد با روزهای معمول پیشین متفاوت است. بنابراین، هم خودمان رغبت داریم ماجراهای آن روز را برای دیگران تعریف کنیم و هم احتمالا دیگران رغبت شنیدنش را دارند.
بنابراین هر داستانی با یک اتفاق آغاز میشود. اما چه اتفاقی؟ اگر قرار است قهرمان داستان ما در پایان داستان بمیرد، نمیتوانیم اولین حادثه مهم داستان را با اتفاقی بیربط با مرگ پایانی قهرمان شروع کنیم. مثلا صفحات زیادی را درباره فوتبال بازی کردن او سیاه کنیم در حالی که این بازی در سرنوشت قهرمان ما هیچ دخالتی ندارد. اگر اولین اتفاق مهم داستان با فوتبال بازی کردن شخصیت اصلی شکل میگیرد، حتما باید این ورزش در مرگ او نقش اصلی را بازی کند.
اشتباه نکنید، حادثه محرک، اولین حادثه داستان نیست (که البته گاه هست) بلکه همانطور که در تعریف آمد، نخستین حادثه مهم داستان است که علت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی است.مثلا در رمان مشهور «جنایت و مکافات» نوشته «فئودور داستایفسکی»، حادثه محرک، زمانی رخ میدهد که «راسکولنیکف» (شخصیت اصلی رمان) زنِ رباخوار و خواهرش را میکشد.
همان طور که میدانید تا پیش از این، ما چندین فصل از این رمان را خواندهایم که در آن راسکولنیکف اتفاقات زیادی را پشت سر گذاشته است اما اولین اتفاق مهم رمان، همین واقعه قتل پیرزن رباخوار و خواهرش است. در رمان «بینوایان» نوشته «ویکتور هوگو»، اولین اتفاق، دزدیدن نان به دست ژانوالژان است. اما این دزدی، سرچشمه اتفاقات بعدی رمان نیست. حادثه محرک در این رمان، زمانی رخ میدهد که کشیشی که ژان، شمعدانیهای او را دزدیده، انکار میکند که او دزد است. این اتفاق،سرچشمه تمام اتفاقات بعدی رمان است و در واقع ژان به خاطر این اتفاق است که وقایع بعدی زندگی خود را شکل میدهد.
در رمان جنایت و مکافات، حادثه محرک از تصمیم شخصیت نشات میگیرد و در رمان بینویان، حادثه محرک، خارج از اراده اوست. این دست شماست که در میان دو نوع اصلی حادثه محرک، کدام را انتخاب کنید. البته از آن جایی که در ادبیات مدرن بر خلاف ادبیات کلاسیک، شخصیتپردازی از پیرنگ، اهمیت بیشتری دارد، بهتر است حادثه محرک شما در پی تصمیم شخصیت باشد.
ولی این یک قانون همیشگی نیست. مثلا در رمان «محاکمه» نوشته فرانتس کافکا (که از پیشروترین نویسندگان مدرن است) حادثه محرک، خارج از اراده قهرمان اصلی شکل میگیرد. در این رمان، به شخصیت اصلی خبر میرسد که قرار است در دادگاهی به محاکمه برسد. در ادامه، تمام اتفاقات عجیب و غریب داستان در پی همین حادثه شکل میگیرد. بد نیست به عنوان تمرین، چند داستان کوتاه و یا رمان مشهور که از خواندن آن لذت بردید را انتخاب کنید و با دقتی دوباره، حادثه محرک و نوع آن را بیابید.
درباره این که حادثه محرک، بهتر است در چه زمانی از داستان رخ دهد و اینکه ویژگیهای یک حادثه محرک مورد قبول چیست، در هفتههای آینده به طور مفصل بحث خواهیم کرد.