برای الگو قرار دادن زندگی دیگران حتما لازم نیست جویای نام افراد خارجی باشیم، در کشور خودمان قهرمان‌هایی زیستند که همه‌ زندگی خود را وقف خدمت به کشورشان کردند، یکی از این قهرمانان بزرگ، قهرمان بزرگ‌تری هم در خانواده داشت که به‌خاطر بزرگواری هرگز نخواست از نام شهیدش بهره ببرد.

همشهری آنلاین- نصرالله حدادی / تهران‌شناس: وقتی سخن از کارآفرینان و مردان صنعتی دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی به میان می آید نام اصغر قندچی هم قطعا در میان آنهاست. یکی از مردان پر تلاشی که سبب گسترش بخشی از صنعت در ایران شد. از اصغر قندچی به عنوان پدر صنعت کامیون سازی ایران نام می‌برند.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

برادر او شهید «احمد قندچی» یکی از سه دانشجویی بود که در جریان اعتراضات دانشجویی در زمان پهلوی دوم، توسط گارد ارتش شاهنشاهی به شهادت رسید. اصغر قندچی ده سال از پدرم کوچکتر بود و ۱۲ سال بعد از پدر نیز زندگی‌ کرد. دوستی عجیبی بین پدرم و اصغرآقا، از دهه بیست شمسی، تا واپسین سال‌های حیات پدر، وجود داشت. پدر، حرف اول و آخرش، افکار و اعمال او بود و اصغرآقا نیز وقتی خبر درگذشت پدر را به او دادم، دست‌هایش را به هم مالید وآهی کشید و گفت: اوستا حداد، مُرد!؟ آخ، آخ، آخ! خدا بیامرزدش آقانصرالله، از روزی که اوستا حداد بازنشسته شد، تا امروز، خواستم از چوب اوستا حداد بتراشم، نشد، بابات فقط آهنگر نبود، شرافتِ آهنگری بود! و گویا آرزوی مردان مرد در این دیار بوده که آرزوهایشان را از چوب بتراشند و به نظاره آن بنشینند!


اصغرآقا نیز همانند پدر، از ابتدای جوانی تا واپسین سال‌های حیاتش، محلِ کارش"دروازه قزوین"بود و هر دو "استادکارِ ماشین‌های سنگین"و بخصوص ماکِ آمریکایی بودند. در ابتدای دهه پنجاه اصغر آقا به پدر گفته بود: بیا پیش خودم، ایران کاوه، مثل اون وقت‌ها که جوون بودیم، باهم کار کنیم. پدر، که عمری را در گاراژهای مختلف خیابان قزوین به شغل آهنگری و مکانیکی مشغول بود، با آغوش با زپذیرفته بود تا اینکه طوفان انقلاب وزیدن گرفت.


اصغر آقا که با حسین میردامادی شریک شده بود و گاراژی را برای تعمیر و مونتاژ خودروهای سنگین "سَرِ پُلِ امامزاده معصوم" به نامِ ایران کاوه را راه انداخته بودند، علاوه براین، واردکننده کِشنده‌های ماک از آمریکا بودند، راضی به مونتاژ-به قولِ خودش سرهم‌بندی و یا گَلِ هم‌کردن- نبود و ابتکار به خرج داده بود و با ساختن کفی‌های بلندتر و قویتر، و تقویت "ریش" بین کشنده و کفی، از آسیب رسیدن به این کامیونها در جاده های پُردست‌انداز ایران جلوگیری کرده بود و باعث شده بود، هم باربیشتری بتوانند رانندگان این گونه تریلی‌ها حمل کنند، و هم دیگر شاهد "قیچی کردن " کفی " از "اسب"نبودند و بارهای سنگین، این گونه به سلامت به مقصد می‌رسیدند.
اصغر آقا، که به خاطر ابتکاراتش، مورد تشویق دربار شاه قرار گرفته بود در ماه‌های پایانی حیات رژیم شاه، برای دادن سفارشات لازم کارخانه‌اش به آمریکا رفته بود، قصد بازگشت به ایران را داشت که، رژیم سرنگون شد و دوستانش به او گفتند:نرو، می‌گیرنت، ها!
اصغر آقا گوش نداد و به ایران آمد و در هیجانات روزهای اول انقلاب، کارش به مصادره اموال و اوین کشید و افتاد، اما او که دل در گرو ایران داشت و "ایران کاوه" را راه انداخته بود، می‌دانست این روزها می گذرد و همه چیز درست خواهد شد؛ چراکه با شروع جنگ از او خواستند تا "تانک‌بَر"ها را راه اندازی کند.
اصغرآقا به مقامات مسئول گفته بود: خودروهای روسی"اگزوز سربالا" هستند و خیلی دود می کنند و دشمن با دیدن دود، شما را مورد هدف قرار می‌دهد، باید اگزوز آنها را پایبن آورد و کاری کرد که کمتر دودکنند و به پول نیازداریم! مسئولین گفتند:پولی‌آنچنان در کار نیست و اصغرآقا گفته بود: خودم سرمایه می‌گذارم و روی امثال پدر حساب کرده بود.
با کار و تلاش بسیار ده ها کشنده قوی و "کمرشکن" آماده شدند و تانک‌ها را به جبهه‌ها رساندند تا دشمن بعثی، بیش از این به تجاوزش ادامه ندهد و سپس به عقب رانده شود. او با ابتکار عمل بدیع خود، مجموعه‌ای از خودروهای سنگین روسی، آمریکایی و آلمانی-و حتی لیلاند انگلیسی- را به قول خودش "گَلِ هم کرد" و روانه جبهه‌ها ساخت و هرکس این خودروهای سنگین را می‌دید، از خود می پرسید: اطاق ماک، موتور روسی، با گیربکس آلمانی و دیفرانسیل -که خودش به آنها می‌گفت: دفدنسیال-انگلیسی، مگه میشه!؟ و شده بود، چون اصغرآقا باور داشت که می‌شود. گویا آوازه کارهای او به گوش امام خمینی رسیده بود، و ملاقاتی هم دست داده بود وتمجیدی شده بود: اصغر قندچی، تا آخرین روزهای عمرش(هفتم مرداد۱۳۹۸)، همچنان علاقمند بود لباس کار بپوشد و آهنگر و مکانیک باقی بماند، با تمام ابتکارهایش اگر کسی از او درخواست کار می‌کرد، تنها یک شرط داشت: دست‌های پینه‌بسته. و به خواهان کار می‌گفت: کفِ دستاتو ببینم، و اگر پینه بسته بود، می‌گفت: برو توی کارگاه!
می گفت:این دستا به کار می‌آن، و نون حلال به خونه می‌بَرَن و اعتقاد داشت، در محیط کار باید روحیه‌ بالا داشت و با هرحرفی، کار را به زمین نگذاشت.


من حتی تا آخرین روزهایی که پدر با او همکاری داشت، نمی‌دانستم که احمدقندچی -یکی ازسه یارِ دبستانی، در ماجرای ۱۶ آذر سال۱۳۳۲، و قربانی در پای نیکسون معاون رییس جمهورآمریکا- برادر اوست! یک روز به پدر گفته بود: برادر من، شهید شده و آن روز که از زبان مرحوم پدرم، این حرف را شنیدم، فهمیدم احمد قندچی، برادر اصغر قندچی بوده!
او در دوران رژیم گذشته، به رغم اینکه برادرش، به دست عوامل پهلوی، به شهادت رسیده بود، اعتقاد داشت باید به مملکت در هر شرایطی خدمت کرد و پس از پیروزی انقلاب نیز بر همین اعتقاد بود، و به رغم نامهربانی‌ها، مهربانی‌ها کرد، و تاییدها و تمجیدها از او، در همان زمان و بعدها و تقدیر از او با "نشان امین الضرب" باعث نشد تا فراموش کند: ایران را باید همچون کاوه آهنگر، دوست داشت و در راه وطن جان داد.
این روزها، اگرگذرتان، به حوالی پل امامزاده معصوم(ع) درخیابان قزوین افتاد،می توانید نشانی از او در همان حوالی بگیرید.
ای کاش، به همت سازمان زیباسازی شهرداری، سردیسی ازاین مرد وطن پرست ساخته شود و در برابر کارگاه او نصب شود تا آیندگان بدانند: ایران را باید، در هر شرایطی دوست داشت. چنین باد!