تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۳۸۸ - ۱۴:۱۹

نفیسه مجیدی‌زاده: «چرا»، یک قصه طولانی بود که از کودکی آغاز شد. به نوجوانی رسید، جوان شد، بزرگسال شد، به پیری رسید؛ اما نمرد.

 در هر سن تغییر کرد. در ذهن خیلی‌ها فرسود و در ذهن‌های دیگری زنده شد. در ذهن و سن نوجوانی پرسش‌ها به بلوغ می‌رسند و نوجوان می‌شوند. شما پرسش‌های بالغ شده خود را کجا نگه می‌دارید؟ گوشه ذهن‌تان؟ روی کاغذ یا در وب‌سایت‌تان؟ شاید هم آن را می‌پرسید. فقط می‌پرسید یا دنبال پاسخ هم می‌روید؟ از چه کسی پاسخ می‌خواهید و... می‌بینید، همه چیز تبدیل به سؤال می‌شود. حتی لید یک گزارش!

* * *
روانشناس: «در هر سنی با توجه به دوره شناختی هوش، انسان به موارد خاصی توجه می‌کند و همان، باعث طرح پرسش می‌شود. وقتی پدر و مادر، پاسخ‌های کلیشه‌ای و تکراری به سؤال نوجوان می‌دهند نوجوان در دوره‌ای که باید با پرسش و پاسخ ارتباط اجتماعی را یاد بگیرد و جست‌وجو کند، از ورزش ذهنی دور می‌ماند و نمی‌تواند بعضی علت و معلول‌ها را بررسی کند. در این سن چون نوجوان، از خودو اطرافیان نزدیکش  فراتر می‌رود و به رابطه خود و جامعه و جهان توجه بیشتری می‌کند پاسخ به سؤال‌هایش اهمیت مضاعفی پیدا می‌کند. نباید او را در همان سؤال نگه داشت تا از ادامه جست‌وجو باز بماند.»

* * *
خُب خانم عبادتی، این که برای پدر و مادرها بود. برای نوجوان‌ها چیزی بگویید: «نوجوان هم وقتی این مسئله را بداند، یعنی همین که در باره خودش، سنش و نوع سؤال‌هایش بداند و بعد هم متوجه این مسئله باشد که در همه حال اولین مرجع او برای پاسخ به سؤال‌ها پدر و مادر هستند سؤال‌هایش را  ابتدا از آنها و یا از معلم‌ها می‌پرسد. در صورتی که به جواب نرسید، آن وقت تازه باید بیشتر تلاش کند تا پاسخ مسئله‌ای را که والدینش هم نمی‌دانند  او پیدا کند و آنها را نیز آگاه کند.

پاسخ به هر سؤال را هم باید از مرجع و کارشناس مربوط به همان رشته پرسید. پیدا کردن مرجع‌ و کارشناس هم آن‌قدرها کار سختی نیست. این کار را می‌توانند از راه مدرسه، معلم‌ها و یا اقوام و آشنایان انجام دهند و مرجع‌های پاسخ‌گویی به پرسش‌هایشان را پیدا کنند. ضمن اینکه برای رسیدن به بعضی پاسخ‌ها باید کمی صبر کرد.»

* * *
حالا سؤال‌هایت را بپرس:

- سارا: من می‌خواهم از «زمان» سر در بیاورم.

- مریم: چرا من همیشه باید بگویم چَشم؟

- مونا: چرا پدر من که راننده تاکسی است بازنشسته نمی‌شود؟!

- سپهر: چرا نمی‌توانم آن‌طور که می‌خواهم لباس بپوشم؟

- سما: چرا این‌قدر نمره مهم است؟

- محمدرضا: چرا کنکور وجود دارد؟

- فرید: چرا در کتاب‌های درسی باید مسائلی را که اصلاً به ما مربوط نمی‌شود بخوانیم؟

- الهام: چرا هر کاری می‌کنم نمی‌توانم اعتماد مادرم را جلب کنم؟

و... ده‌ها چرای دیگر.

* * *
حالا زود برو دنبال پاسخ پرسش‌هایت. می‌گویی چرا؟

از دیدگاه روانشناسی، در صورتی که سؤالی در ذهن انسان بی‌جواب باقی بماند، چون پرونده آن سؤال در ذهن بسته نشده، خود به خود و ناخودآگاه این مسئله در سایر مسائل زندگی فرد، تأثیر می‌گذارد و او همواره دنبال پاسخ می‌گردد.

البته در بعضی موارد ممکن است گذشت زمان و تجربه زندگی، پاسخ پرسش او را بدهد و یا ممکن است در زندگی، آدمی پیدا شود که بتواند پاسخ پرسش او را درست و کامل بدهد. اما اینها فقط احتمال است و بهتر است پرسش‌های منطقی خود را بدون پاسخ نگذارید. از ما گفتن!

* * *
معلم: «البته آموزش و پرورش ما روی حافظه پروری کار می‌کند. بچه‌ها سؤال‌های از قبل تعیین شده را می‌خوانند و نمره می‌گیرند. اگر به ذهن دانش‌آموز مطلب یا پرسش جدیدی برسد، نمره نمی‌گیرد و بعضی معلم‌ها هم تخصص برخورد با نوجوانان را ندارند و پاسخ پرسش‌ها را نمی‌دانند و یا می‌گویند این سؤال‌ها مربوط به درس نیست، وقت نداریم و...»

* * *
خب، آقای معلم، این که در باره معلم‌ها بود، بچه‌ها چه کار کنند؟« مشکل این است که بعضی از نوجوان‌‌ها به معلم‌های خود اعتماد ندارند برای همین، دلیلی نمی‌بینند از کسی که به او اعتماد ندارند، سؤال بپرسند. من گاهی در کلاس درس به بچه‌ها می‌گفتم سؤال بپرسید و حتی برای نوع سؤال‌هایشان نمره می‌گذاشتم و فکر می‌کردم از این راه حرکتی می‌کنند اما به جز عده اندکی که همیشه پویا هستند، بقیه بچه‌ها طالب رکودند. شاید بعضی از معلم‌ها نتوانند با نوجوانان درست ارتباط برقرار کنند، اما بچه‌ها می‌توانند به معلم‌هایی که خواهان رابطه منطقی و پرسش و پاسخ هستند، اعتماد کنند و سؤال‌هایشان را از آنها بپرسند.»

* * *
از نوجوان‌ها پرسیدیم سؤال‌هایتان را با چه کسی مطرح می‌کنید؟

پاسخ‌ها این بود: پدرم، برادر بزرگ‌ترم، دوستم، خاله‌ام، یکی از دوست‌هایم، دختر دایی‌ام و...
و بعد پرسیدیم آیا پاسخ درست هم برای سؤال‌هایتان می‌گیرید؟

پاسخ دادند: گاهی وقت‌ها، نه، درست که فکر می‌کنم او هم چیزی نمی‌داند، بله، نه، فقط درددل می‌کنیم و یا فقط با هم سؤال‌هایمان را مطرح می‌کنیم بدون پاسخ و...

* * *
معلم می‌گوید: «در کلاس‌ها بارها گفته‌ام سؤال‌هایتان را بپرسید، من اگر هم پاسخش را ندانم از کارشناس‌ها می‌پرسم و جواب درست  را برایتان می‌آورم، اما آنها کمتر می‌پرسند. حتی درباره خود درس هم هر وقت می‌گویم سؤال بپرسید، هیچ‌کس سؤال نمی‌کند اما گاهی به محض اینکه اولین سؤال مطرح می‌شود، ده‌ها سؤال دیگر به میان می‌آید. هیچ‌کس نمی‌خواهد اولین نفر باشد که می‌پرسد.

البته همیشه هم اولین هنجارشکن پیدا می‌شود و سؤال‌ها هم مطرح می‌شود. گاهی هم همه منتظرند تا کسی سؤال بپرسد تا بقیه از مسئولیت پرسش رها شوند و نفس راحتی بکشند. آنها حتی از نگاه پرسشگر معلم که به دنبال سؤال می‌گردد هم فراری‌اند.»

برچسب‌ها