همشهری آنلاین _ لیلا باقری: مبدا را میگذارم پیچ شمیران، وسط ازدحام که تنه به تنه آدم است و تا دلتان بخواهد خشت قدیمی، میروم تا سعدی و راه جنوب میگیرم و کمی بعد طبق عادت از کوچهای که نمیشناسم راه میافتم سمت بهارستان و از وسط میدان میگذرم و در انتها جایی میایستم که رو به در عمارت بهارستان باشم تا خوب در و دیوار مجلس قدیم را سیر کنم و هزارباره خیالم توپی را مونتاژ کند نزدیکی عمارت... اما خودآگاه مرا بیرون میکشد و رویم را برمیگردانم سمت آدمها، هرکسی پرشتاب در پی کاری، راه را میگیرم به سمت سپه سالار که نارونی چشمم را میگیرد؛ تماشایش میکنم نه با چشم سر فقط که دست میکشم روی پوستِ خستهاش و آن زمختی پیچ و تاب برداشته بین رنگ به رنگ قهوهای... بعد دلتان بخواهد، چنان دقایق طولانی در نرم غلتیدن قطرههای آب در حوض میدان غوطهخوردم انگار دنبال مولکول گمشدهای باشم.
بعد رفتم سمت سپهسالار و چون آیینی قدیمی یادم آمد که این خیابان سرتاسر سنگفرش روزگار باغی بوده است آباد و هیچ کارم نبود به کفشهای رنگبه رنگ دلخوش پشت ویترین اما هیچ رخبامی از نظرم دور نماند، این رقص آجرها در انتهای دیوار و ظرافت بنای خوش ذوق که رج آخر را زود نزده که تمام شود و گل از سر رو بشوید که در زدن رج آخر را هر کدامشان یک جور عشقبازی کردهاند با خشت و توی تن دیوار رقصاندهاند که کمربندی چشمنواز از هنر
آجرچینی محافظی باشد بین ساختمان و بام که محافظی باشد دربرابر گزند نم و رطوبت بارش و گرد و غبار و هم مدفوع پرندهها و دیگر چیزها. میشده آجرچینی سادهای باشد تنها با کارکرد محافظت اما حواس معمار به چشم رهگذران بوده که در هر جزء زیبایی ببیند، آنهم متنوع که تکرار چشم را خسته و دل را میزند.
در یک کوچه ندیدم رخبامی که تکراری باشد. جدای از اینکه اصلا در شهرهای مختلف به دلیل نوع اقلیم، شکلها و مصالح و اسمهای جورواجوری هم دارد؛ مثلا شیرسر در اصفهان، شرفی توی یزد، شرفه در تبریز، هره در مناطق خشک، کله شیری توی گیلان و مازندران یا دامنه برای مناطق کوهستانی و پر باران!
این بار که در کوچههای قدیمی گشتید به این رج آخر نگاه کنید، شاید شما هم «گُردهماهی» را دیدید، آنجا که آخرین جداره نما و قسمتی از بام را به شکل گرده ماهی یعنی منحنی، شکل دادهاند تا علاوه بر کاهش فرسایش رخبام، به خروج آب، نظم و نسق بدهد. یا «دندانه موشی» که یک لایه آجر رگی رخبامی به کار بردند، یعنی همان آجرهای مستطیل شکلی که پهنای آن در نما دیده میشود. این لایه آجر، در برخی مواردی به تنهایی و ساده، گاهی به صورت آجرهای مُهری و در بعضی بناها به همراه لایهای از کاشی به کار رفته است. این کاشیها معمولا جوری قالب زده شدهاند که در نما به شکل دندانه موشی دیده میشوند و در مواردی که آجر مُهری بکار رفته، حالت دندانه موشی تنها به صورت نقشی روی آجر به چشم میخورد.
دلم پر شوق میشود از این فهم آنقدر که یکجا، دور از چشم آدمها، نبش دیواری سن و سال دار را که رخ و رخبامش دوداندود شده بود و کمتر پیدا بود چرخش و چینش آجرها، ایستادم و دو دست چسباندم به دیوار و بغلش کردم که شاید کمی غمتنهایی، جدا افتادگی، طرد شدگی از دلش بزدایم و بگویم با مرام، هنوز بین اینهمه نمای رومی و شلخته و درهم و تکراری، تو چشم و چراغ و سالاری هنوز، باش، حتی اگر خسته و دود اندوه و تک افتاده بین دیوارهایی چون تخته پاره جدا جدا از هم و بی پیوستگی در معنا و زیبایی و کاربرد دیوار در گذشته.
کاش میشد همه این شهر را نه... همه ایرانشهر را از شمال تا جنوب سفت توی بغلم بگیرم تا این غم فرو نشیند، این همیشه، این جوشان چشمه وقت تماشا که نه فقط چشمانم که پنج حس طبیعی و ششمی شهودی را هم رمق و نسق میکشد. حالم احوال خداحافظی با رفیقی است که شاید بار بعد نبینمش، که نزار است، که جواب شده است، در گذر از کوچه و پس کوچهها چشمم پر است از تیزی شیشههای شکسته طبقه بالای خانههای طهران قدیم، بالا خانهها، شاهنشینها، و خیالم حتم میکند قمریها کفترچاهیها داخلشان لانه کردهاند و نوک زدهاند به گلبرگ ظریف گچکاری اتاق که نازکدستِ هنرمند کچکار ساعتی را از عمرش گذاشته برای پرداختش یا پنجه کشیدند روی آن قاب پر گل و بته دور بخاری و تخم گذاشتهاند روی آن پیش بخاری که اوسا گذاشته بالای بخاری تا هوای گرم یکراست بالا نرود و پخش شود توی اتاق و سوخت کمتری بخواد صاحبخانه برای گرم شدن، وقتی گرما با یک مانع در سطحی نزدیک به کف زمین هم میماند تا دو هوایی پایین سرد و بالا گرم، کمتر شود و همین اصلا به فکرم انداخت طاقچهای بزنم بالای شوفاژ خانه.
برمیگردم و کمتر آدمی دیدم جز از گوشه چشم و به جبر بودن در میدان دید، البته برای برآوردن نیت تماشای آدمها چندتایی را هم تماشا کردم، دانه میریختند برای کفتر و قمری؛ رسم و باوری قدیمی که میگوید دانه ریختن برای پرنده حاجت روایت میکنند، هرچه بگویی دور بریزید این عادت را عافت دارد برای خود پرندهها و آدمها و ماشینها و بناها، گوششان بدهکار نیست، حاجت میخواهند لابد ازشان که خدایا زودتر این خانه مانده از تهران قدیم را از گزند باد و آب و آتش فرو بریز تا بدهیمش دست بساز و بفروشی که چندطبقه بالا بیاورد با نمای رومی؛ همین سنگهای کرمی بی نمک و بیمزه و یک دست که سازندهاش هیچ پیوندی ندارد با آن که رخ بامش را رقصان و طناز میزد چون تاجی بر سر خانه و کاشانه. دستش خالی از ظرافت و پر از طرحهای تکراری آماده است که زود میزنی و زود میسازی و زود میفروشی و زود به سود میرسی و چه سود از معماری پیوند بریده از آدم و شهر و آب و خاک.
تیتراژ: رضا سمائینیا
تدوین: عاطفه حسینزاده