همشهری آنلاین- بهاره خسروی : در این بخش محمد فرجزاده، از اهالی قدیمی محله راهآهن بهصورت اجمالی به معرفی تعدادی از این شهدای شاخص پرداخته است.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
حمید آزرمی
حمید آزرمی جوانترین شهید محله راهآهن است که در زمان شهادت ۱۷ سال داشت. حمید در عملیات مرصاد، در اسلامآباد غرب، سه روز بعد از دومین اعزامش به جنگ در آخرین عملیات رسمی دفاعمقدس در سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید. قصه شناسایی پیکر پاک این شهید از سوی پدرش خاطره مشترک خانواده شهید علیرضا فرجزاده است.
ماجرا از این قرار بود که علیرضا با برادر بزرگتر حمید (مجید) همکلاسی بودند که خبر شهادتش را اعلام میکنند. دایی شهید فرج زاده و پدر شهید آزرمی برای شناسایی پیکر علیرضا راهی معراج شهدا میشوند که در آنجا با تابوتی با نام حمید آذری بچه سهراه آذری برخورد میکنند. پدر شهید آزرمی اصرار میکند تا حتماً چهره این شهید را ببیند. وقتی در تابوت را باز میکند با پیکر پسرش مواجه میشود که به دست منافقان به شهادت رسیده بود.
پیکر پاک این شهید در قطعه ۲۶ شهدای بهشتزهرا(س) آرام گرفته است.
هاشم جعفری معیری
هاشم جعفری معیری خرداد ۱۳۰۹ در شهر تبریز متولد شد. بعد از سپری کردن دوران تحصیلات ابتدایی همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. سال ۱۳۳۲ در رشته پزشکی دانشگاه تبریز پذیرفته شد و بعد از فارغالتحصیلی ۱۷ سال بهعنوان پزشک عمومی بهداری خلخال، رئیس درمانگاه خلخال، کفیل بهداری آذرشهر، رئیس بهداری آذرشهر، پزشک بهداری دماوند و رئیس بهداری میانه در وزارت بهداری فعالیت داشت، اما بعد از مدتی به دلیل مخالفت با رژیم پهلوی برای بازنشستگی اقدام کرد تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. او بعد از این اتفاق مهم در سال ۱۳۵۸ بهعنوان مدیرکل بهداری استان تهران مشغول به خدمت شد و یک سال بعد هم بهعنوان رئیس هیئتمدیره و مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی منصوب شد. معیری با تأسیس حزب جمهوری اسلامی تا لحظه شهادت به همکاری با این تشکیلات انقلابی و اسلامی ادامه داد و در هفتمتیرسال ۱۳۶۰ به همراه ۷۲ یار انقلاب به شهادت رسید.
حسن امیریفر
این شهید میان اهالی جبهه و رزمندگان به عمو حسن شهرت داشت. او سال ۱۲۹۵ متولد شد و در زمان شروع جنگ ۶۴ ساله بود. عمو حسن در محله راهآهن دکه یخفروشی داشت و با شروع جنگ تحمیلی دکهداری را رها کرد و با تن کردن لباس رزم راهی میدان جنگ شد. عموحسن در هر بخش مشغول به کارمیشد، لحظهای بیکار نمیماند. در اردوهای صبحگاهی حتی بیشتر از جوانان در پادگان دوکوهه میدوید. عموحسن را میشد در بخشهای مختلف جبهه پیدا کرد. تبلیغات، تدارکات، پشتیبانی، آشپزخانه و البته ایستگاههای صلواتی؛ او هر جایی که میتوانستکاری انجام دهد حضور داشت. به قول بچهها یک جبهه بود و یک عموحسن؛ او سرپرست مهربان آشپزخانه، مسئول تبلیغات لشکر ۲۷ و حکمران تیم روحیه بود. شهادت آرزویش بود و در هفتاد سالگی همزمان با عملیات کربلای ۴ در شلمچه به آروزی دیرینهاش رسید و شهد شیرین شهادت را نوشید.