مرتضی مجدفر: نقدی بر طرح بازنشستگی پیش از موعد فرهنگیان.

نخست: زنگ زده بود که بگوید بازنشسته شد. از نخستین سال‌های دهه 60 او را می‌شناختم. ابتدا به‌صورت غیررسمی کار می‌کرد و وقتی قرار شد همراه با نیروهای فراوان دیگری که چون او بودند، رسمی شود، به سبب مسئولیتی که آن سال‌ها در آموزش‌و‌پرورش یکی از مناطق جنوبی تهران عهده دار بودم، حکم رسمی شدنش را امضا کردم. به‌دلیل لیاقتی که در کار تدریس و معاونت از خود نشان داد، ابتدا مدیر مدرسه راهنمایی و سپس دبیرستان شد. طی این سال‌ها، با سختی‌های فراوان و همراه با کار مدرسه‌ای، در رشته مدیریت آموزشی لیسانس و سپس فوق لیسانس گرفت. سال‌ها در سمت مدیر مدرسه ماندگار شد و بعد‌ها که به دلایلی در همان منطقه مشکل پیدا کرد، به یکی از مناطق شمالی شهر منتقل و در همان جا نیز به سمت مدیریت مدرسه برگزیده شد.

فکر نمی‌کردم که 25سال به این سرعت سپری شده باشد. از این گذشته، حیف بود که به این زودی بازنشسته شود. این 5 سال باقی مانده، دوران ثمردهی تجارب گذشته بود و آموزش‌و‌پرورش نمی‌بایست به راحتی او را از دست می‌داد. پرسیدم:‌‌ «خانم! مگر از کار کردن خسته شده‌اید‌؟» گفت: «اصلاً! ولی از برخورد‌های نامناسب، چرا. هفته قبل جلسه مدیران منطقه بود. یکی از مسئولان که سخنرانی می‌کرد، آن قدر مدیران را تهدید کرد و با شداد و غلاظ سخن گفت که بعد از جلسه، حدود 15 نفر از مدیران مدرسه‌ها تصمیم گرفتیم از فرجه بازنشستگی پیش از موعد استفاده و درخواست بازنشستگی کنیم. چنین نیز کردیم و جالب این بود که با بازنشستگی 10 نفرمان بدون کوچک‌ترین پرس و جو و حرف و حدیثی موافقت شد. فکر می‌کنم بس است دیگر!»

دوم: کارشناسی ارشد روانشناسی تربیتی دارد و قاعدتاً یا باید روانشناسی درس بدهد  یا در امور مشاوره کار کند. سال‌ها، علاوه بر آموزش‌و‌پرورش، در دانشگاه‌ها و مراکز تربیت معلم نیز تدریس کرده است. تا‌کنون قریب به 30جلد از آثارش که عمدتاً نیز پرفروش، خواندنی و علمی هستند، منتشر شده است. با وجود 25 سال تدریس و کار مدیریتی و اجرایی در آموزش‌و‌پرورش و انتشار کتاب، هنوز کاشانه‌ای برای خود ندارد و با وجود آنکه بسیاری از سازمان‌ها و نهاد‌های غیرآموزشی- پرورشی متقاضی بهره‌گیری از خدمات او هستند، ترجیح می‌دهد در دستگاه تعلیم و تربیت باقی بماند. خودش را معلم- نویسنده معرفی می‌کند و انصافاً قلم بسیار توانا و نگاه تیزبینی دارد.

در 3-2 سال گذشته، هر سال در فصل سازماندهی مدارس، مشکلاتش اوج می‌گیرد. به او می‌گویند ساعات تدریس روانشناسی که بسیار کم است، لطفاً بیا و جامعه‌شناسی تدریس کن   یا در فلان جا مشغول کار شو  یا برو به بهمان مدرسه مشاور باش. البته او خود می‌گوید من مشاوره بلدم، ولی مشاوره نخوانده‌ام. روانشناسی تربیتی، آن قدر رشته جامع‌الاطرافی است که بتوان در یک منطقه برای بهره گرفتن از تخصص یک دانش آموخته این رشته‌، جایی دست و پا کرد.

چند روز پیش گفت: «درخواست بازنشستگی دادم و موافقت شد!»
این دوست و همکار گرامی، به‌رغم اینکه از بازنشسته شدنش اظهار رضایت می‌کند، از اینکه آموزش‌و‌پرورش این قدر مکانیکی عمل می‌کند و برای برخی از مسئولان، مهم این است که بالاخره بتوانند برایت در جایی درسی دست و پا کنند، ناراحت بود. از این گذشته، بغض فروخورده او را می‌توان به راحتی شناسایی کرد: پاک باخته‌ای با 25سال تدریس، تالیف و کار عملی در آموزش و پرورش!

سوم: آقای x (البته می‌توان همین سناریوی واقعی را در مورد خانمی با علامت اختصاری y نیز بیان کرد) امسال بیست و نهمین سال خدمتش را سپری می‌کند. اگر اغراق نکنم در 29سال، حدود 5 منطقه و قریب به 33 مدرسه عوض کرده است. بله! تعجب نکنید او طی 29سال خدمتش، تنها توانسته در 25 مدرسه تا آخر سال باقی بماند و در 4 مدرسه دیگر، حتی نتوانسته‌اند تا آخر سال او را تحمل کنند و از این‌رو منطقه مجبور شده وسط سال تحصیلی، او را به مدرسه دیگری بفرستد.

او به‌رغم اینکه دانش آموخته یک رشته مشخص است، ولی اصلاً معلوم نیست، چه چیزی درس می‌دهد. ظاهراً همه چیز درس می‌دهد، ولی تمام تلاش او این است که به هر طریقی شده، مازاد شود. خودش می‌گوید: در مازاد شدن لذتی هست که در تدریس کردن نیست. اینکه آدم هی برود و بیاید، کسی هم نتواند از لحاظ قانونی کاری بکند و آخر ماه هم مجبور باشند که حقوقش را بدهند، مگر بد است؟

او خودش را یک آدم زرنگ می‌داند و وقتی به او می‌گوییم: ‌چرا این همه در راهروهای مناطق ول می‌گردی؟ 29 سال سابقه داری (البته خودش می‌گوید من 29 سال سابقه ندارم؛ 29 سال است سابقه‌دارم!) و به راحتی می‌توانی با مزایای 30 سال بازنشسته شوی، تازه 3-2سال گذشته هم می‌توانستی چنین درخواستی بکنی و از این حرف‌ها... می‌گوید: خیلی نمی‌شود به این چیزها اعتنا کرد. خدا را چه دیدید شاید چند سال بعد مصوبه‌ای تصویب کنند و وضع بازنشسته‌ها چنین و چنان شود. آن موقع اصلاً معلوم نیست آن بخشنامه تبصره نداشته باشد. ممکن است بگویند تمام بازنشسته‌ها، به جز آنهایی که به‌صورت ارفاق سنوات بازنشسته شده‌اند، می‌توانند از این مزایا بهره‌مند شوند.

بله آقای x کارهایی هم دارد؛ رسیدگی به ساخت و ساز آپارتمان‌های کوچکی که با 3-2 نفر از همکاران مازاد دیگر، طرح ساخت آنها را ریخته‌اند. آنها هر 4-3ماه یک بار، یک خانه کلنگی دور و بر همان منطقه‌ای که کار می‌کنند، می‌خرند و پس از ساخت و ساز، می‌فروشند. مشتریانشان هم عمدتاً از معلمان آموزش‌و‌پرورش و همکاران خودشان است. البته اینکه چرا آقای دبیر روانشناس تربیتی نتوانسته است یکی از این آپارتمان‌های نقلی را برای خودش تهیه کند، هیچ ربطی به آقای x ندارد.

آقای x اصلاً پاک باخته نیست، بغض فروخورده هم ندارد، در تمام این سال‌ها، اصلاً خودش را زحمت نداده و اذیت نکرده است. او آخرین کتاب تربیتی را 29 سال پیش خوانده است؛ آن موقع که به قول خودش جوان بود و خام و در دانشگاه تربیت معلم، درس معلمی می‌خواند. او به کسانی که معتقدند آموزش‌و‌پرورش یک کار علمی است، نیشخند می‌زند و معلمانی را که به کار تالیفات و پژوهش می‌پردازند، با کمی مِن‌و‌من، دیوانه می‌پندارد.

هر سه موقعیتی که تصویر شد، واقعی است و پشت هر یک از آنها، یک اسم با مشخصات شناسنامه‌ای و کاری خوابیده است.

چند سال پیش که آموزش‌و‌پرورش طرح بازنشستگی پیش از موعد فرهنگیان را با اعطای سنوات ارفاقی برای بازنشستگی مطرح کرد، در وهله اول به‌دنبال آن بود که از تورم نیروی عجیبی که گرفتارش شده بود، رهایی یابد و بسیاری از نیروهایی که عنوان نامناسب مازاد(اگرچه هیچ انسانی نمی‌تواند مازاد باشد) بر آنها اطلاق می‌شد، با طیب خاطر و با 30 روز حقوق بازنشستگی، آموزش‌و‌پرورش را ترک کنند تا جا برای نیروهای کیفی‌تر فعلی و نیز جذب نیروهای جوان و کارآمدتر بیرونی باز شود. ولی در عمل، کمتر چنین شد.

البته عده‌ای از معلمان مازاد و غیرکیفی- که بعد‌ها نیز اکثراً از بازنشستگی‌شان اظهار پشیمانی کردند- با این طرح از آموزش‌و‌پرورش رفتند، ولی عملاً طرح تبدیل شد به فرار نیروهای کیفی به مدرسه‌های غیردولتی و نیز سایر سازمان‌هایی که پرداختی مناسب‌تر و ابزارهای انگیزشی مناسب‌تری داشتند.

در برخی مناطق و شهرستان‌ها از طرح استفاده ابزاری کردند و هرکسی- عمدتاً از مدیران- را که نمی‌خواستند با آنها کار کنند، به استفاده از مزایای طرح رهنمون ساختند. در بعضی جاها نیز-  مانند نمونه‌های نخست و دوم این یادداشت- که نمی‌توانستند نیروهای کیفی را تحمل کنند، از طرح به منزله مصداقی از مهرت حلال، جانم آزاد! استفاده کردند.

قرار بود طرح بازنشستگی پیش از موعد، گرهی از مشکلات آموزش‌و‌پرورش را باز کند و زمینه‌ای فراهم آورد تا با خارج شدن نیروهایی که به هر حال سربار سازمان تعلیم و تربیت محسوب می‌شدند، این نهاد برای بهسازی و تحول خود نفسی تازه کند و قدم بر راه پویایی بگذارد. ولی آن طور که شواهد امر نشان می‌دهند این طرح موجب شده است بر نیروهای کیفی چوب حراج زده شود و زمینه‌ای به‌وجود‌آید تا آنها به هر نحو ممکن از سازمان آموزش‌و‌پرورش فرار کنند.

اکنون، به‌رغم بازنشسته شدن تعداد فراوانی نیرو، هنوز مشکل معلمان مازاد باقی است و در بسیاری از رشته‌ها (به‌ویژه در بخش مردان) کمبود‌های قابل توجهی مشاهده می‌شود. به‌نظر می‌رسد همه تصمیمات مهم، وقتی در آموزش‌و‌پرورش عملیاتی می‌شوند، به‌دلیل مشکلات فراوانی که در این دستگاه وجود دارد، با آسیب‌های فراوان به مرحله اجرا در می‌آیند.

حال که این مصوبه اجرا شده و نیروهای کیفی از دست رفته را نمی‌توان دوباره بر سرکار و کلاس‌های خود برگرداند، بهتر است ترتیبی اتخاذ شود تا تصمیمات اداری در آموزش‌و‌پرورش، همواره با آسیب‌شناسی‌های فراوان به اجرا درآیند و تمهیداتی فراهم شود تا اجرای چنین تصمیماتی، خود تبعات جدیدی بر جای نگذارد. اگر راه خطاهای مکرر را در این نهاد سرنوشت ساز در توسعه کشور ببندیم، قطعاً خواهیم توانست آن را در مسیر بالندگی و تحول قرار دهیم.