تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۳۸۵ - ۰۴:۲۱

جیم کاب- ترجمه ناژین صفوی مقدم: ما برای فهم محافظه‌کاری و سنت باید بدانیم که تفاوت محافظه‌کاران با چپ‌گرایان و آزادی‌خواهان چیست؟

تقابل‌های اولیه در سیاست‌ معمولاً با موضوعات بنیادین نهاد اجتماعی سروکار دارد. آیا پارلمان یا پادشاه، پاپ یا امپراتور، برتر هستند؟ اجتماعی محلی بهتر است یا ملت و یا یک بوروکراسی فراملی؟

این موضوعات به همان اندازه که برای ما اهمیت دارند برای شوالیه‌ها و بی‌موها نیز حائز اهمیت بودند. بنابراین تبیینی ساده از تقسیم‌بندی‌های بزرگ در اندیشه سیاسی حال حاضر آن است که عقاید در باب این‌که چگونه باید جوامع سامان یابند بسیار مختلف و متفاوت است.

شیوه‌های اصلی سامان بخشیدن جامعه امروزین، بوروکراسی، بازارها و سنت‌ هستند. هرچند که آن‌ها بسیار با هم متفاوت هستند. بوروکراسی سازمان‌هایی اجرایی ایجاد می‌کند که اشیاء را در یک نظم کنار هم می‌گذارد و تصمیم می‌گیرد که آن‌ها باید چگونه باشند. بازارها تحت یک رژیم مالکیت خصوصی و ارتباط آزاد اجازه می‌دهند تا نظامی از خواست‌ها و نیازهای انسانی ایجاد شود.

 احتمال‌سوم - سنت - نظام‌ها و ‌ترتیباتی‌از ‌نگره‌ها

اعمال ‌و‌عقایدی که درطول‌زمان‌درزندگی‌جامعه‌رسوخ‌یافته‌ اند،مرجع خود قرار می‌دهد. سه اصل سازمانی فوق با یکدیگر تداخل و تمانع ندارند و هرجامعه مدرنی باید آن‌هارا داشته باشد. از بوروکراسی نمی‌توان رها شد و تلاش‌ برای خلاص شدن از دست بازارها همواره قرین شکست بوده است و نه بوروکراسی و نه بازارها نمی‌توانند بدون سنت که آن‌ها را حمایت و راهبری می‌کند- وجود داشته باشند. درواقع، بوروکراسی و بازارها خودشان می‌توانند تبدیل به سنت شوند. با این وجود گاهی این سه اصل با یکدیگر تصادم و تضاد پیدا می‌کنند.

برای مثال، در حیات خانواده، اقتضائات سنت معمولاً در تقابل با اصول ارتباط آزادانه و یا دولت رفاه است. وقتی که چنین تعارضاتی روی می‌دهد، یک اصل از میان سایر اصول باید انتخاب شود و همین اصل در ابتدا یک جهت‌گیری سیاسی می‌یابد. بنابراین یک تمایز مبنایی در بین چپ‌گراها، آزادی‌خواهان و محافظه‌کاران معاصر این است که چپ‌گراها طرفدار بوروکراسی، آزادی‌خواهان طرفدار بازار و محافظه‌کاران طرفدار سنت هستند.

این مسئله در مورد آزادی‌خواهان –و نیز در مورد محافظه‌کاران- بسیار واضح و آشکار است. در عین حال که محافظه‌کاران همیشه نمی‌گویند که معیار آن‌ها سنت است، با این وجود توسل به مواریث و سنن آن‌ها را از سایرین متمایز می‌کند. چپ‌گراها معمولاً از پذیرش این‌که آن‌ها طرفداربوروکراسی هستند، ابا دارند زیرا این کلمه (بوروکراسی)کلمه کثیفی تلقی می‌شود و به روابط آن‌ها با نهضت‌های ضداقتدارگری لطمه می‌زند. هرچند که سیاست‌ها و برنامه‌های چپ‌گراها همه را به تردید در این مورد وا می‌دارد.

امروزه چه چیزی از P.C –عمل مثبت و توزیع اقتصاد- برای چپ‌گراها و برنامه‌هایشان مهم‌تر است و چه ‌کسی می‌تواند آن‌ها را بدون بوروکراسی دست و پاگیر تصور نماید؟

این سه گرایش در مورد محل عرضه عقاید، با هم بسیار تفاوت دارند. یک دلیل این است که عقاید واضح ساده که ظاهراً به همه چیز پاسخ می‌دهند، از عقاید پیچیده که توام با ابهام است بهتر عمل می‌کنند. در نتیجه طرفداران بوروکراسی –چپ‌گرایان- غالباً در پی آسان‌ترین هستند. بوروکراسی یک شیوه آشکار به‌کارگیری دانش تخصصی برای حیات جمعی و حل تمام مشکلات احتمالی آن، به سادگی در تفکر تکنولوژیک که امروزه حاکم است جفت و جور می‌شود، به نحوی که کسانی که حامی آن هستند در تصورشان نیز نخواهد گنجید که یک فرد آگاه و با شعور با آن مخالفت نماید.

 به علاوه، چپ‌گراها بر مدارس و رسانه‌ها بسیار نفوذ دارند و بنابراین دیدگاه‌ها، باورها و آموزه‌های چپ‌گرا به طور گسترده‌ای تبلیغ می‌شود. اما آن‌چه که به فروش می‌رود همیشه آن چیزی نیست که حقیقت دارد.

تجربه و نظریه اقتصادی هر دو اثبات کردند که طراحی مرکزی و کنترل نمی‌تواند آن‌چه را که مورد انتظار مردم است، انجام دهند. آزادی‌خواهان و لیبرال‌های کلاسیک مدرن توانسته‌اند مدعیات بوروکرات‌ها را با اثبات ضرورت وجود بازارها برای آزادی، رونق و رفاه و سایر چیزهای خوب رد کنند. هرچند که گاهی این اثبات کردن‌ها، جامه تصاویر خیالی فرصت، انتخاب و خلاقیت اقتصادی را به تن می‌کند. این گروه از مردم با توجه به قلت عددی خود نسبت به مخالفین یک حضور عقلانی دارند و بر تعداد طرف مقابل اثر گذاشته‌اند. مزیت آن‌ها وضوح، نیرو و پالایش استدلال‌هایشان و نیز شکست‌های آشکار مدیریت بوروکراتیک بوده است.

محافظه‌کاران نسبت به آنان دوران سخت‌تری داشته‌اند، زیرا آن‌ها مشغول چیزهایی بوده‌اند که ارائه آشکارشان از مهندسی اجتماعی یا بازار بسیار دشوارتر است. چپ‌گراها و آزادی‌خواهان می‌کوشند تا جامعه را به مثابه یک کل تصور نمایند. چپ‌گراها می‌خواهند آن دسته سیاست‌های اجتماعی را برقرار نمایند که برابری، رونق اقتصادی، امنیت و نظایر آن را بهبود بخشد. آزادی‌خواهان درصدد تاسیس نظامی هستند که در آن افراد آزادانه اهداف خود را از طریق مبادله تعقیب کنند. هر دو گروه یک دیدگاه نهادینه آشکار و مجموعه‌ای از معیارها دارند که از آن به جامعه می‌نگرند و موقف خود را تشریح می‌نمایند.

هر عمل اجتماعی را که فرض کنیم، آن‌ها می‌توانند بگویند که محل آن کجاست و چه معیارهایی بر آن حاکم است و این کار را با رجوع به اصل عالی خود می‌کنند. این‌ها مزایایی هستند که به آن‌ها برتری‌های متعددی اعطا می‌کند. برخلاف آن‌ها، محافظه‌کاران به زندگی جامعه از درون نگاه می‌کنند. آن‌ها بیشتر نگران اعمال اجتماعی هستند تا دیدگاهی که خود آن اعمال از یک منظر متحد خارجی نشات می‌گیرند. زیرا آن‌ها اعمال اجتماعی را به تعبیر خود می‌پذیرند و طبیعی قلمداد می‌کنند که هر جنبه اساسی از زندگی به یک بنیان و اصل نهایی بازگردد.

 بنابراین محافظه‌کاران اجازه می‌دهند که زندگی خانوادگی، دین و سیاست، زندگی خانوادگی، دین و سیاست باقی بمانند و هریک با ارزش درونی و حوزه عمل خاص خود رفتار کنند.

به این دلیل است که محافظه‌کاران نه مذهب را با سیاست اشتباه می‌کنند و نه این‌که آن را قویاً از زندگی مردم طرد می‌نمایند. انکار هر اصل بسیط برای اندازه‌گیری همه چیز، محافظه‌کاری را از ورطه نخبه‌گرایی افراطی نهفته در نهادهای اجتماعی فوق‌الذکر نجات می‌دهد و بهره‌مندی و مشارکت را به جای یک صحت خطابی، مبنای جامعه قرار می‌دهد. همچنین به همین دلیل است که محافظه‌کاران تمایل دارند تا اعمال فطری و ذاتی را –در تطابق با معیارهای درونی خود- به جای تلاش برای اصلاح آن‌ها -در تطابق با بعضی اصول مقبول کلی – بپذیرند.

به عنوان مثال آن‌ها الزامی ندارند تا همه نهادها را دموکراتیک کنند. آن نقیصه پاسخ‌های کلی، به بحث مورد نظر کمکی نمی‌کند. محافظه‌کاران معمولاً درانتقاد از مخالفین خود بهتر عمل می‌کنند و این کار را غالباً به جای این‌که از راه یک مورد مثبت انجام دهند، بر اصولی مبتنی می‌کنند که پیشنهادهایشان خود فریبنده و برپایه فهمی نادرست از حیات بشری است.

مهم‌ترین مشکلی که آن‌ها با آن مواجه هستند - صرف نظر از فقدان یک تئوری ساده برای تشریح و تبیین همه چیز- این است که عادت به پذیرش سنت غالباً برای مردمان کنونی بسیار عادت عجیب و دشواری است. چرا ما باید چیزی را که مربوط به گذشته است قبول کنیم؟ امروزه غالب مردم تجربه کردن، مشاوره با یک متخصص و یا جست‌وجو در اینترنت را از صرف عمل کردن به آن‌چه که قبلاً انجام می‌شده است، عقلانی‌تر و منطقی‌تر می‌دانند. با این وجود، احتمالاً هرچه ما رو به عقب رویم، بیشتر می‌دانیم.

محافظه‌کاران همواره عادت داشته‌اند که با توسل به پشتکار و استمرار –ونه هیچ چیز دیگر- به اهداف خود نائل شوند. زمانی که مبانی فکری مخالفین افراطی است، استمرار دلیل خوبی تلقی نمی‌شود و هنگامی که گذشته بی‌اعتبار شده پایبندی دیگر دلیلی محسوب نمی‌شود. به علاوه حمله به سنت خود یک واقعیت است و به نظر می‌رسد که مخالفت با آن افراطی شده است.

بنابراین محافظه‌کاران امروزه نمی‌توانند فقط بگویند که «این همان است که ما انجام می‌دهیم و همه چیز بدپیش می‌رود». مانند هرکس دیگری آن‌ها مجبورند به آینده و روبه‌جلو فکر کنند و برای عقاید خود دلیل ارائه نمایند. درواقع تا آن‌جا که سنت‌های مدرنیته ضدعقلانی شده‌اند، محافظه‌کاران باید به یک معنا افراطی باشند. چپ‌گرایانی که محافظه‌کاران را افراطی می‌نامند.

 دلیلشان این است که می‌توانند به این اتهام آب و رنگ دهند. بنابراین برای محافظه‌کاران نمی‌توان کف زد. آن‌ها باید بر علیه سنت‌های خاص مدرنیته و به نفع اصل سنت و معیارها و سنت‌های جامع‌تر و قدیمی‌تری که برحیات بشری در همه ابعاد مانند زندگی خانوادگی و امور عادی روزمره سایه گستر شده است، دلیل اقامه نمایند.

 بازار و بوروکراسی به سنت نیازمند هستند. آن‌ها اصلاً برای بهتر عمل کردن نیازمند کل مرکبی از عادات، رویکردها و اعتقادات –که با چیزهایی مانند نظامات خانواده، تعهدات و دستورات مذهبی و معیارهای قابل احترام هدایت و تایید می‌شوند- هستند. چنین چیزهایی خودشان براصول بازار یا دموکراسی، تأثیرگذار نیستند. آن‌ها به طور غیر رسمی - ودر شیوه‌های غیر قابل طراحی و کنترل- رشد می‌کنند و عادات و رویکردهای مردمی را که با یکدیگر زندگی کرده و برای مدتی طولانی به هم وابسته هستند، رقم می‌زنند. بنابراین آن‌ها اصالتاً سنتی هستند. آن پاسخ، غالباً نوعی محافظه‌کاری حداقلی را پیشنهاد می‌کند که در میان چپ‌گراهای سرخورده یا آزادی‌خواهانی که اوکشات یا‌هایک را خوانده‌اند، دیده می‌شود.

 آرمان‌های چپ‌گرا و آزادی‌خواهانه تا زمانی‌که مردم دارای فهمی از عادات، - صداقت، پشتکار، مقاومت و روحیه مشترک- نباشند -که برای عمل صحیح و عادلانه بوروکراسی‌ها، بازارها و نهادهای خودگردان ضروری است- به دست نخواهد آمد. آن ادراکات و عادت‌ها تنها وقتی مهم تلقی می‌شوند که جزئی از سنت پایدار و مرجع مردم در زندگی بشوند.

اما آن‌چه که مورد نیاز است، چیست؟ به نظر می‌رسد که احتمالاً چیزی بیش از توقع محافظه‌کاران حداقلی باشد. مقایسه‌ای با سوسیالیسم و اقتصاد بازار آزاد می‌تواند مفید باشد. در یک زمان سوسیالیست‌ها متقاعد شدند که بازارها –البته اگر تلاش کنند که یک «بازار اجتماعی» سازگار با ایده‌ئال‌های سوسیالیسم ابداع کنند- ضروری هستند، اما معلوم شد که آن غیر ممکن است.

اگر اصل کنترل مرکزی اعمال شود بازارها به شدت آسیب‌ می‌بینند. اگر اصل قرارداد به رسمیت شناخته شده و رواج یابد، باید از سوسیالیسم صرفنظر نمود. در حالی‌که بوروکراسی می‌تواند برای اهداف جزئی مثمرثمر باشد، شکست تلاش‌ها برای نجات سوسیالیسم نشان می‌دهد که در اقتصاد مدرن، بازار باید نقش راهبری و پیشگام داشته باشد. از منظری عقلانی، آزادی‌خواهان نیز استدلال‌های خود را در برابر چپ‌‌گرایان دارند.

ظاهراً در مورد تلاش برای ایجاد نوعی سنت‌گرایی –که جزء تابع نظام اساساً چپ‌گرا یا آزادی‌خواه است- رسیدن به نتیجه مشابهی قطعی است. چپ‌گرایی و آزادی‌خواهی به طور متعادل بر آرمان‌های فردی در درون چارچوب منظمی که چنین چیزهایی را به ارمغان بیاورد، تاکید دارند. بنابراین پذیرش سنت یعنی پذیرش مقدار قابل توجهی از اعتماد و بنابراین نیازمند وفاداری به چیزی بزرگ‌تر از فردیتی است که نمی‌تواند کاملاً عقلانی شود. آن وفاداری به گذشته شبیه نیست، بویژه زمانی ‌که به برابری و تعادل و علاقه شخصی گرایش داشته باشد. چیزهایی مانند پیشوا‌گرایی و عشق به خانواده، موضوعات حساب و کتاب و یا رجحان شخصی نیستند.

اگر فداکاری اصیلی مورد نیاز است –مانند زمان جنگ- آیا می‌توان آن را در چارچوب منظمی از علائق شخصی جست‌وجو کرد و آیا عدالت به اندازه کافی انگیزه لازم خواهد بود؟ آیا آن نیاز می‌تواند برای تحریک حتی وفاداری عمومی و زندگی باثبات خانوادگی در یک جامعه قابل تحمل، کافی قلمداد شود؟ به نظر می‌رسد که پاسخ منفی است.

 سنت –عادت پایبندی به جامعه و آرمان‌های آن- برای برقراری نظم عمومی در درون نهادهای اجتماعی مانند بازارها و بورورکراسی‌هاست که می‌تواند عمل کند. نتیجه می‌شود که سنت نمی‌تواند با ارجاع به ملاحظات بازار یا بوروکراسی –که ضرورت فرعی هستند- تایید و توجیه شود اما باید به هرحال حق مرجعیت آن حفظ شود. از آن‌جا که جامعه نمی‌تواند با اصول ساده آشکار عقلانی شود، بنابراین شعائر اجتماعی باید تا حدود وسیعی با واژه‌های خودش تعبیر و قبول شود.

اما هر یک از ما چه دلیل شخصی داریم که سنت را یک مرجع مقتدر تلقی کنیم؟ آیا این به دلیل آن نیست که ما باید این کار را به عنوان اعضای یک جامعه انجام دهیم، چرا که نظام دیگر اجتماعی، محال خواهد بود؟ در مورد سنت‌های بدچطور؟ مطمئناً پایبندی نباید کورکورانه باشد! پاسخ در طبیعت زندگی بشر یافت می‌شود.

پذیرش سنت یعنی پذیرفتن زندگی برمبنای یک کل. جانشین آن شکل نوینی از زندگی را بر مبنای معرفت عالی‌تر ایجاد می‌نماید. بنابراین زندگی بسیار پیچیده، ظریف و فراگیرتر از آن است که با آن شیوه‌های فرعی و جانبی بازسازی شود. انسان باید برای ایجاد یک رفاه بیشتر از راه خواندن آن‌چه که متخصصین می‌گویند، تلاش نماید.

بیشتر چیزهای پیچیده که نمی‌توانند به طور واضح تحلیل شوند، مستلزم پذیرفتن یک سنت و فرهنگ خاص هستند. ما آن چیزها را با تقلید، انجام دادن و مشارکت در سنتی که آن‌ها را تعریف می‌کند می‌شناسیم. بدون سنت، اعمال پیچیده آدمی ابداً نمی‌تواند وجود داشته باشد. برای مثال ما نمی‌توانیم وارد گفت‌وگو و مکالمه با انسان‌ها شویم بدون این‌که بپذیریم و انجام دهیم که آن چیزها زبانی خاص را تشکیل می‌دهند و در نهایت فرمانبردارانه یک سنت خاص را قبول کنیم.

 در مورد فعالیت‌های سطح بالا نظیر سیاست،دین و رهبری زندگی به طور عام، ابداع‌ها و تخصیص‌های انسان با اعمال نشات گرفته از یک چارچوب کلی ترکیب نخواهند شد. یک دولتمرد و یک قدیس همان کسانی نیستند که ادیان یا سیاست خوانده باشند و متخصص شده باشند. همچنین همان کسانی نیستند که ادعا می‌کنند باید پیشوای آن مسائل بوده و هرچه می‌خواهند انجام دهند. آن‌ها کسانی هستند که با زندگی دینی و سیاسی –همان‌طور که در یک سنت عالی خاص زندگی می‌کنند- به طور عادی مواجه می‌شوند. چگونه می‌تواند غیر از این باشد در حالی‌که چنین فعالیت‌هایی آن‌قدر پیچیده و ظریف هستند که هیچ کس نمی‌تواند تمام اصولشان را بیان کند و بنابراین آن‌قدر گسترده و شامل هستند که یک منظر بیرونی در باب آن‌ها محال است؟

 ابداعات به اصطلاح مردان بزرگ، تنها انجام آن چیزی بوده است که از قبل مهیا شده بود. واشینگتن و لینکلن از نظر ما، از سر وفاداری به کشورشان عمل کردند و می‌خواستند یک امر خوب را استوار سازند. مسیح آموزه‌های خود را برقانون و پیامبری بنا نهاد و آرمان او تنها اجرای آن‌ها بود. چگونه می‌توان چنین مردانی را با روبسپیر، لنین و هیتلر –یعنی کسانی که جوامع را تخریب کرده و به اسم نظم نوین، ابداعاتی انجام دادند- مقایسه نمود؟

زندگی به پایبندی وابسته است. زندگی کردن مانند یک انسان یعنی پذیرفتن و تبعیت از سنت. ما بدون تبعیت از سنت‌هایی که زندگی اجتماعی ما را از قبیل عادات، رویکرد، عقاید و غیره می‌سازند، به بچه‌هایی می‌مانیم که توسط گرگ‌ها محاصره شده‌اند. در حالی‌که اصلاً نمی‌دانند آن حیوانات چیستند و هیچ هدفی به جز برآوردن غرائز خود ندارند. تنها به این دلیل است که ما در این جهان می‌دانیم کیستیم و چه می‌خواهیم. اگر مرجعیت سنت را انکار کنیم و در آن صورت جهان را از دست داده و نازل‌تر از یک انسان خواهیم شد.

اما در مورد سنت‌های بد. می‌دانیم که آن‌ها فقط در سنت‌های دیگر بد تلقی می‌شوند. معیارهای نهایی خیر، زیبایی و حقیقت اساسی‌تر از آن هستند که مجزا شده و از بیرون مورد بررسی قرار گیرند، زیرا ارتباط ما با آن معیارها، جزئی از آن چیزی است که هستیم و آن‌ها فراتر از دستیابی ایده‌ئال‌ها و تخصص ناقصی هستند که مدرن‌ها را به بناکردن همه چیز بر اقتصاد، علوم اجتماعی و انتزاع‌های صوری مانند برابری تشویق می‌کند. ما بدون در نظر گرفتن آن اشکال زندگی که معیارهای نهایی را در بردارد قادر به شناخت آن‌ها نیستیم.

آن اشکال زندگی که خیر، زیبایی و حقیقت را در بردارد نمی‌توانند ابداع خصوصی ما باشند. برداشت و تلقی ما از اشیاء نهایی، به طرز اجتناب‌ناپذیری تجارب و تعهدات ما را بازنمایی و منعکس می‌کند.

برای دسترسی به درجه قابل قبولی از عینیت و اعتماد، باید معیارهای نهایی ما تجارب و تعهدات سایرین را نیز در نظر بگیرد و با شیوه دائمی زندگی که قابلیت آموزش درس‌های بسیار و بازتاب آن‌ها در عمل را داشته باشد، ترکیب شود. به طور خلاصه، آن‌ها باید بخشی از سنت‌ فراگیر باشند. وفاداری به سنت برای توانایی ما در معنا بخشیدن به اشیاء – با رجوع به معیارهای نهایی که بر طبق آن اعتماد و وثوق تایید شود- ضروری است.

بنابراین، پای بندی به سنت –به نحو تناقض‌آمیزی- برای اصلاح سنت ضروری است. اتکاء به سنت، ما را توانا می‌سازد که دریابیم واقعیات خیلی قابل اعتنا نیستند. ما باید دقیقاً مانند بوروکراسی به بازارها و سنت‌ بازارها احترام بگذاریم و سنت را به مثابه امری معطوف به راهنمایی اعمال خود تلقی کنیم زیرا سنت معیار اراده ما نیست. از طریق جهت‌گیری به سمت امری متعالی است که سنت مرجعیت نهایی خود را باز می‌یابد.

جامعه بشری، در خاتمه، –همان‌طور که محافظه‌کاران نیز فهمیده‌اند- همواره تا حدودی مذهبی است. زندگی بشر نمی‌تواند در جهانی که در هیچ شیوه قابل اعتمادی معنا ندارد، ادامه یابد و جهان برای ما از راه سنت معنا می‌یابد. نتیجه می‌شود که سنت حالت طبیعی انسان است و انسان در بطن اعماق وجود خود نمی‌تواند از آن دست بکشد.

اما –شاید کسی سئوال نماید- اگر ما همواره به یک معنا سنتی باشیم و اگر سنت حتی اصلاح سنت را نیز توضیح دهد، در آن صورت فایده و نکته بحث درباره سنت چه خواهد بود؟ پاسخ این است که اکنون ضرورت قبول سنت انکار شده است و این انکار تمام اندیشه و عمل ما را تحت الشعاع قرار می‌دهد. نبرد برای سنت موضوع مورد حمایت انسان نیست بلکه تنها کارکردهای طبیعی جامعه انسانی را بهبود می‌بخشد.

تاکید دوره مدرن بیش از حد معطوف به تکنولوژی است و در این راستا هدف همان تطبیق با اراده انسان است. مشکل به کارگیری این رویکرد در زندگی بشر به عنوان یک کل این است که ما تنها می‌توانیم اعمال خود را در رجوع به معیارها و واقعیت‌هایی که خود آن‌ها را ابداع نکرده‌ایم، معنا بخشیم. کاربرد مستقیم اراده در واقعیت اجتماع از طریق بوروکراسی باید مجموعه‌ای از توافق‌های ضمنی اراده‌های افراد را در بازار بپذیرد و متعاقب آن باید مجموعه وسیع‌تری –یعنی جهان انسانی که توسط ادراکات، تجارب و عادت‌های انسان از طریق سنت ایجاد شده –را نیز بپذیرد.

زندگی سیاسی مدرن بر بر چنین ضرورت‌هایی تکیه دارد. تنها تفاوت‌هایی که مطرح است، مربوط به کارکرد اقتصاد یا موقعیت بوروکراتیک است. سن، جنس، مذهب، موقعیت خانوادگی و فرهنگ با پایگاه‌ اجتماعی بی‌ارتباط هستند و شانس‌های زندگی دیگر ارزش‌های اجتماعی، اخلاقی یا اقتصادی تلقی نخواهد شد.

این مبتنی بر دیدگاهی است که عناصری نظیر فرهنگ –عادات، رویکردها، پندارها و معیارها، پیش‌فرض‌ها، روابط، پای‌بندی‌ها و خاطرات جمعی که شخص در یک مجموعه می‌یابد- اصلاً نباید حائز اهمیت باشند و اگر آن‌ها مهم باشند، باید به عنوان یک موضوع عملی بی‌اهمیت با آن‌ها رفتار کرد. چنین نیازی انکار مشروعیت سنت را نیز به دنبال دارد. جهان باید آن چیزی باشد که ما وادارش می‌کنیم باشد نه آن چیزی که پیامد شیوه‌های حیاتی است که مردم آن را بسط داده‌اند.

تمام فرهنگ‌ها برابر هستند؛ یعنی همه آن‌ها با هر چیزی که مهم است –به جز طبقه‌بندی بوروکراتیک‌- بی‌ارتباط هستند. چنین تلاش‌ها و رویکردهایی، ضدانسانی و جاهلانه هستند و پیامدهای آن‌ها کاملاً در سیاست و فرهنگ آمریکایی مشهود است.

الغای اهمیت فرهنگ، هرگز آزادی‌خواهی نیست، بلکه انسان را به سرکشی و ناسازگاری با جامعه سوق می‌دهد. یک بازسازی تحسین‌آمیز از نقش سنت و حیطه‌های اصل انتزاعی مورد نیاز جدی است؛ به نحوی که بوروکراسی، بازارها، سیاست و سایر حوزه‌های فعالیت بتوانند در شیوه ظریفی از زندگی –که تمام واقعیت انسان را بپذیرد- عمل نمایند. به خاطر آن بازسازی تحسین‌آمیر است که امروزه محافظه‌کاری قدعلم کرده است .

 Turnabou

برچسب‌ها