بسیارى از محققین فلسفه سیاسى، اوکشات را بانفوذترین متفکرمحافظهگرایی معاصر به حساب مىآورند.هرچند که عدهاى هم بر این اعتقادند کهمحافظهکارى او بسیار خاص و غریب است و با هیچیک از مکاتب محافظهکارى رابطهاىروشن ندارد.
با مطالعه سوابق فکری اوکشات این امر به خوبى دیده مىشود که روش کار وى بیشتر متمرکزبر مقالهنویسى است.از اینرو هم، برخى وى را بیشتر یک مقالهنویس دانستهاند تا یک فیلسوف و خود این امر یکى از وجوه محافظهکارى وى را مشخص مىسازد چرا که بسیارى ازمحافظهکاران از نگارش آثارى که در آن به نظریهپردازىهاى دور و دراز دست بزنند و از آنطریق به قلمرو انتزاعیات بیفتند اجتناب مىکنند. برخى از آثار مهم اوکشات عبارتند از: تجربه و وجوه آن،عقلگرایى در سیاست و مقالات دیگر. در باب مهمترین ویژگىهاى اندیشهسیاسى وى که برگرفته از سنت محافظهکارى است،میتوان به اولویت تجربه و سنت باتلقى خاص اواز عقلگرایى روشنگرى، نقد اولویت انتزاعگرایى بر تجربه سیاسی و دفاع از اجتماع مدنى در برابر دولت و سیاست ایدئولوژیک اشاره کرد.
عقیده عمومى و رایج بر این امر استوار است که استخراج اصول کلىتوصیفى از روش محافظهکارى ناممکن است و یا اگر ناممکن نباشد، لااقل تلاش براى این کارناامیدکننده و بىارزش است، اما من با این ایده، موافق نیستم. البته ممکن است که این امر حظى از حقیقت را دارا باشد که سیره محافظهکارى را نتوان بهآسانى به صورت یک ایده کلى درآورد، ولى مگر این قضیه، تنها به محافظهکارى محدودمىشود و مکاتب دیگر از این قضیهبرى هستند؟ به هرحال هدف من در این جا ارائه یکعقیده یا دکترین نیست بلکه بیشتر، بیان یک موضع و گرایش است.
به طور خلاصه مىتوان گفت که محافظهکار بودن به مفهوم ترجیح یکسرى حالاتو شرایط ویژه بشرى نسبت به شرایط دیگر، فکر کردن و رفتارکردن در موقعیتها و حالاتویژه و در نهایت، عامل ایجاد انواع انتخابها است.
بر خلاف تصور رایج، محافظهکارها بیشتر در زمان حال به سر مىبرند تا در گذشته. یعنى از نظر آنها- که من هم آن را تایید مىکنم- چیزى که واجد ارزش است، زمانحال است و این حال، به خودى خود داراى ارزش و اعتبار است. پس از نظر ما، زمان حالنه به خاطر ارتباطش با یک روزگار باستانى دور و نیز نه به خاطر ستایشبرانگیز بودنش، بلکه دردرجه نخست به خاطر آشناتر بودنش براى ما (نسبت به موقعیتى که براى ما آشنا نیست و معلومنیست چه خواهد شد) ارزشمند است.
پس حال را دریابید و حتى اگر بىروح و کسلکننده به نظر مىرسد، سعى نمایید که کمى ازآن استفاده کرده و حداقل لذت را از آن ببرید. البته اگر وضعیت حال ما، بسیار مغشوش باشد معمولا گرایش به سمت کاوش درگذشته زیاد مىشود، ولى به هرحال فکر مىکنم که هنوز چیزهاى زیادى براى لذت بردن وجود دارد و هنگامى که خطر از دست دادن امورى که درزمان حال وجود دارد، بیشتر شود این میل به لذت هم فزونى مىیابد. بهسان مردى که به از دستدادن چیزى که برایش ارزشمند بوده آگاه است ولى فکر از دست دادن آن نهتنها میللذتجویى او را کم نمىسازد بلکه بسیار غنىتر هم مىکند.
البته نه آنقدر غنى که او را نسبتبه از دست دادنش بىتفاوت کند. اینگونه لذت بردن از زمان حال در مورد افراد پیر،طبیعىتر است. نه به این دلیل که آنها نسبت به از دست دادن امور حساستر هستند بلکه به اینعلت که منابع حداقلى دنیاییشان را غنیمت مىشمرند و بنابراین کمتر آنها را ناقص و ناکافى مىدانند.
اما در برخى افراد هم این گرایش( لذت بردن از زمان حال)، بسیار ضعیف است، چون آنها اکثرا از چیزى که جهان به آنها ارائه مىدهد، بىخبرند و زمان حال برایشان تنها به منزله اقامتی بىجا و بىموقع تلقى مىشود. پس، در یک تعریف کوتاه و موجز مىتوان گفت کهمحافظهکار بودن عبارتست از ترجیح امور: 1- معلوم به مجهول، 2- آزمودهها بهناآزمودهها، 3- حقیقى به اسطورهها 4 - واقعى به احتمالى5 - محدود به نامحدود، 6 - نزدیک بهدور، 7 -کافى به ناقص است و در نهایت مرجح دانستن خنده حال برسرخوشى آرمانى است. پس، محافظهکارى چنانچه واضح است، در برابر تغییرات زندگى معناپیدا مىکند، چرا که تغییرات، حالاتى هستند که ما خود را با آنها مطابقت مىدهیم و محافظهکارى، نشانه دشواری ما در انجام این کار و توسل ما به تلاش براى انجام آن است.
این تغییرات، البته تنها بر کسانى بدون تأثیر است که از چیزى که دارا هستندباخبر نیستند و نسبت به حالات خود بىاحساس هستند.وگرنه این تغییرات، براى محافظهکارها که به وضعیت سابق تمایل دارند دردناک است والبته براى کسانى که وابستگىهایشان زودگذر است و نسبت به عشق و محبت غریبهاند، خوشایند است. پس، فرد محافظهکار همواره افسوس امور قبل از تغییرات را مىخورد.
حال، این تغییرات مىتوانند امورى مانند مرگ دوستان، خواب شیرین، ترک رسوم رفتارى، ازدست رفتن توانایىهاى لذت برده شده و... باشند؛ یعنى تغییرات بدون جبرانی که فرد داراىخلق و خوى محافظهکارانه افسوس آنها را مىخورد. البته این فرد در تطبیق خود با امورتغییریافته، مشکل دارد، نه به خاطر این که چیزى که از دست داده بهتر از هر چیز شایستهاصلاح بوده است و نه به این علت که امر جایگزین شده، دیگر شایسته لذت بردن نیست،بلکه به این دلیل که آن چیزى که از دست داده است، امرى بوده که او واقعا از آن لذت مىبردهو آموخته که چگونه از آن لذت ببرد و جایگزین آن، چیزى است که او دیگر به آن وابستگىندارد، و سرانجام، او تغییرات کوچک و آرام را از تغییرات بزرگ، قابل تحملتر مىیابد. پسمحافظهکار بودن بر خلاف تغییر کردن نیست -که ممکن است یک خصیصه فردى باشد- بلکه حالت انطباق ما با تغییرات است.
باید توجه داشت که اصولا هر تغییری، تهدیدی براى هویت است و در عین حال علامتىاز زوال است و این را هم باید توجه داشت که هویت انسانى همانند قلعهاى نیستکه در آن پناه بجوییم، ولى تنها وسیله دفاعى ما در برابر نیروهاى خصمانه تغییرات است.
این نکته شاید جالب باشد که «ماسایىها» هنگام عزیمت از محل قدیمى به مکانامروزینشان در کنیا، نام تپهها، دشتها و رودخانههایشان را به همراه خود بردند و به تپهها،دشتها و رودخانههاى کشور جدیدشان منتقل کردند و با چنین حیله محافظهکارانهاى ازخجالت زوال رهایى یافتند و رنج تغییرات را در خود حس نکردند. فرد با حالات محافظهکارى (شخصى که به شدت هویتش را حفظ مىکند) نمىتواند نسبت به این تغییراتبىتفاوت باشد. او این تغییرات را به واسطه اختلالات ایجاد شده توسط این تغییرات،داوری میکند و البته منابعاش را جهت برخورد با آنها گسترش مىدهد.
ایده نوآوری نشانه اصلاح و ترقى است. با وجود این فرد داراى حالت محافظهکارى، خود را بهعنوان یک بدعتگر پرشور نمىشناسد و مستعد اندیشیدن در این باب نیست که چیزى درحال رخ دادن است، مگر این که تغییرات بزرگی در جریان باشد.
او بر این امر، آگاه است که تمام ابداعات، الزاماً حامل ترقىو پیشرفت نیستند و فکر مىکند که ابداع بدون ترقى به طور سهوى و ابلهانه طراحى شده است.حتى زمانى که یک ابداع به عنوان پیشرفتی متقاعد کننده خود را مىستاید، او(شخصمحافظهکار) قبل از پذیرش آن، به آن ادعاها دوباره مىنگرد، و چون هر ترقىاى مشمول تغییر است، درهمگسیختگى به وجود آمده، همیشه در مقابلسود پیشبینى شده، قرار مىگیرد و اصولاً ابداع یک عمل دو پهلو است که در آن زیان و سودآنقدر بهم نزدیکند که پیشبینى نتیجه نهایى، مشکل میشود و چیزى هم به نام ترقى غیرکیفى وشایسته وجود ندارد. ابداع فعالیتى است که تنها ترقى مطلوب را ایجاد نمىکند، بلکه ترقى جدیدی را هم به وجود مىآورد. تغییر کلى هم، همیشه از تغییر طراحى شده، گستردهتراست و به راحتى هم، قابل پیشبینى نیست. پس هر جایى که ابداعى صورت مىگیرد بایدتوجه داشت که همیشه تغییرات ایجاد شده به مراتب بیش از تغییرات درنظر گرفته شده است وسود و زیان توامان با هم وجود دارد و این سود و زیان به طور مساوى میان افراد تحتتأثیرآن، توزیع مىگردد. در نتیجه ممکن است تغییرى صورت بگیرد که در زمانی سودش هشت برابر تغییراتطراحى شده باشد، اما همیشه خطر خنثى شدن شان توسط تغییرات بدتر وجود دارد.
پس، فرد محافظهکار چنین نتیجه میگیرد: 1- هرابداعى مستلزم چند سود احتمالى و ضرر معین است و نشان دادن این که تغییر ارائهشده داراى سود کلى است یا خیر، بستگى به ابداعگر آینده دارد؛ 2 - او بر این اعتقاد است کهابداع بیشتر به رشد شبیه است و کمتر منجر به غلبه ضرر مىگردد؛ 3- او فکر مىکند کهابداعى که در واکنش به نقصی ویژه باشد، به منظور جبران عدم تعادل خاصی شکل گرفته و ازمقتضیات و ابداع ایجاد شده بواسطه اندیشه تکاملگرا، بسیار مطلوبتر است؛ 4- او آرام گام بر میدارد و نتایج جارى را مشاهده کرده و قضاوتهاى مناسبی صورت میدهد و 5 - سرانجام، او معتقد است که فرصت و موقعیت مهم است.پس، موقعیت مطلوبتر را براى ابداع موجود در نظر مىگیرد.
این در حالى است که تغییر طراحى شده به امر ملحوظ،محدود باشد و توسط نتایج غیرمطلوب و غیرقابل کنترل از بیننرود.پس موضع فرد محافظهکار پیرامون لذت، مثبت و درباره تغییرات و ابداع، آرام و انتقادى است؛ یعنى این دو نهاد همدیگر را حمایت میکنند و فردداراى این روحیه (محافظهکار) معتقد است که یک امر خوب معلوم به نفع امر بهتر مجهول، رها نمىشود. او عاشق امور دشوار و خطرناک وماجراجو و اهل ریسک نیست. بنابراین، وى هیچ انگیزهای برای ملوانى در دریاهاى نامعلوم ندارد.
بسیارى بر این اعتقادند که گرایش محافظهکارانه ریشه در طبیعت انسانى دارد؛ چرا کهاصولا هر تغییرى خستهکننده است و هر ابداعى هم نیاز به تلاش و کوشش فراوان دارد و درمجموع انسانها بیشتر مستعد تنبلىاند تا این که اهل ریسک و خطر و بر اینعقیدهاند که اگر بشریت یک راه غیررضایتبخش براى سپرى کردن در جهان نیابد، اصولامستعد مشکلدار شدن نیست پس طبیعتا همه ابناى بشر از ناشناختهها بیمناکند و ایمنى را بهخطر ترجیح مىدهد.
درواقع مىتوان گفت که انسانها در مجموع ابداعگرایان بىمیلىهستند و اگر هم تغییرات را مىپذیرند، نه به این علت است که آنها را دوست مىدارند بلکه بهاین علت است که تغییرات امورى غیرقابل اجتناب هستند. به افسانههاى قدیمى هم که بنگریم متوجهمىشویم که در بسیارى از آنها هشدارهاى زیادى علیه ابداع وجود دارد و اصولاً مىتوان گفتکه اکثر ضربالمثلها و امثال و حکم ما پیرامون سلوک زندگى محافظهکارانه دور مىزنند واشکهاى زیادى هم توسط بچهها در تطبیق ناخواستههایشان با تغییرات ریخته شده است.
البته موقعیت نوجوانى، تجربهگرایى و ماجراجویى را اقتضا مىکند و همه ما وقتى جوان هستیم برایمان چیزى مطلوبتر از تغییر کردن وجود ندارد. ولى در طول زمان و با بالاتر رفتن سن برتعداد افراد مخالف تغییرات افزوده مىشود. با این حال اگر یک غریبه غیرمتعصبویژگىهاى ما را در طول 5قرن گذشته مورد قضاوت قرار دهد، شکى نمىکند که ما همگىعاشق تغییرات هستیم و مىپندارد که همه ما، براى ابداع میل نداریم و آنقدر به هویت خود،بىتفاوتیم که به آن توجه نمىکنیم. چون بهطورکلى جذبه هرامر جدید به مراتب بیشتر ازراحتى امور آشناست.
ما اصولا فکر مىکنیم که چیز مهمى در حال رخ دادن نیست مگر این کهابداعات بزرگى در پیش رو باشد و این نکته که امور غیرقابل بهبود، باید رو به زوال برود. یک تعصب مثبت هم در این میان وجود دارد که حاکى از این است که هر تغییرى در نهایت منجر به بهبودى خواهد شد و کل پیامد فعالیتهاى ابداعى رو به سمت بهبودى وترقى است و آن هزینهاى که در راه ایجاد تغییرات مىپردازیم، کاملا بجا و منطقى است.
ما همگى جویای حرص و طمع هستیم. هیچ چیزى براى بیشتر طول کشیدن ترقى احتمالى در جهانى که هر امری درگیر بهبودى پى درپى است، وجود ندارد. پارسایان به سرعت مىگذرند ومىروند، وفادارىها به تدریج محو مىشوند، گامهای تغییر به ما علیه وابستگىهاىعمیق هشدار مىدهند و ما مىخواهیم بدون توجه به نتایج، هر چیزى را یکبار تجربه نماییم.رقابتهاى شدیدى براى هرچه به روزتر شدن میان افراد به وجود آمد. چشمها همواره برمدار الگوهای جدید در هر امرى مىگردد.
به هرحال این را باید در نظر گرفت که شخصیت یا طبیعت ما داراى دیگر اجزاء (علاوه برحرص براى تغییرات) هم است و ما عارى از انگیزه گرامى داشتن و حفظ کردن امورنیستیم ولى شک کمى در مورد مقدم بودنش وجود دارد و در این موارد، مناسب است که یکگرایش محافظهکارانه ظاهر شود. آرى، امروزه محافظهکارى به جد نادیده گرفته مىشود،نه به این علت که چیزى که محافظهکاران مىگویند لزوما غلط است، بلکه به این دلیل که امروزهآن (محافظهکارى) را خارج از موضوع قلمداد مىکنند و محافظهکاران را به عنوان اشخاصغریب، ترسو، بدون هدف، مطرود، منفعل و بهسان یک مرتجع تحقیر مىکنند.
باتمامى این حرفها، فکر مىکنم که هنوز چیزهاى زیادى براى گفتن وجود دارد؛ یعنىحتى در چنین شرایطى که جو به شدت علیه محافظهکارى عمل مىنماید، باز هم موقعیتهایىموجود است که در آن، این گرایش، نهتنها مناسب به نظر میرسد، بلکه عالى هم است. ارتباطاتى هم وجود دارد که در آنها به طور غیرقابل اجتناب، ناگزیر از به کار بردن رویه محافظهکارانه هستیم. یکى از آن موقعیتها، انجام دادن فعالیتهایى است که در آنها تنهالذت زمان حال وجود دارد نه سود، جایزه یا نتیجه خود آن تجربه. هنگامى که این فعالیتهابه عنوان علائم این گرایش شناسایى مىشوند، محافظهکار شدن فاش مىگردد، البته نه به عنوانخصومتی متعصبانه در برابر دیدگاه مترقى و شایسته، بلکه به عنوان گرایشی مناسب در یک حوزه وسیع فعالیت انسانى.
فرد داراى این گرایش برجسته، مانندکسى است که ترجیح مىدهد درگیر فعالیتهایى شود که در آن محافظهکارى کاملا مناسباست، نه مانند فردی که محافظهکاریش را بر کل فعالیت انسانى تحمیل مىکند. به طور خلاصه، اکثر ما، محافظهکارى را مثل یک گرایش مناسب درباب سیره انسانى، رد مىکنیم ولى هنوزیک نوع سلوک انسانى وجود دارد که در آن این گرایش نهتنها مناسب است بلکه شرط لازم وکافى است. هرچند که این را هم نباید از نظر دور داشت که یکسرى روابط انسانى بزرگ هموجود دارد که در آن اینگونه گرایش محافظهکارانه، یعنی زمانى که لذت در جهتخودخواهى صرف یک طرف باشد،مناسب نیست، مانند روابط نوکر و ارباب، مالک و مباشر، خریدار و فروشنده، مدیر ونماینده و....
مثلا مشترى یا خریدارى که یک فروشنده را در برآوردن خواستههایش ناتوانمىبیند و مثلا فروشنده را وادار مىنماید که انبارش را بزرگتر نماید و به جاى دیگرى ببرد وآن فروشنده ناتوان سعى نماید که موارد دیگرى را به مشترى ارایه دهد تا او را قانع سازد، امثال آن روابطى هستند که در چند نتیجه، باید شکل گیرد و هر طرف، این روابط،درگیر توانایى دیگرى براى تهیه خواسته موردنظر مىشود.
پس محافظهکار بودن در این روابط، همان لذت بردن از چیزى است که در دسترس وحاضراست، البته بدون توجه به عدم ارضای هر خواستهاى. ولى دستهای دیگر از روابط هم وجود دارد که در آنها هیچ نتیجهاى متصور نیست؛یعنىاز آن روابط به خودى خود و بهعلت آن چیزى که هستند، لذت برده مىشوند ولذا داراى اهمیتاند، نه الزاما براى آن چیزى کهایجاد مىکنند. این روابط، همان روابط دوستانهاند و دلبستگى ناشى از یک اشاره آشنایىاست که در اشتراک متقابل شخصیتها زیست مىکند.
درواقع دوستان، الزاما به علت امور مشترکشان با هم مربوط نیستند، بلکه در درجه اول و شاید، فقط به واسطه لذت جویی ازهمدیگر بههم مربوط مىشوند و شرط این لذت هم، همان پذیرش سریع آن چیز و عدم حضورهر میلى براى تغییر یا بهبود است. یک دوست، شخصى نیست که طرف بتواند به آن اعتمادکند و در یک حالت و رفتار معین عمل نماید و خواستههاى مشخصى را برآورده سازد و یاداراى توانایىهاى مفید و یا کیفیتهاى قابل قبولى باشد و عقیدههاى قابل پذیرشى داشته باشد بلکه او، کسى است که داراى تصور و خیال خاص خود است و با همدردى، شادى، وفادارى و علاقهاش، به روابط دوستانه بعد تازهاى مىدهد.
یک دوستنمىتواند جایگزین کس دیگرى شود و درواقع در جهان، میان مرگ یک دوست وبازنشستگى یک شخص از شغلش تفاوت بارزى وجود دارد. رابطه دوست با دوستدراماتیک است و سوداگرایانه نیست، مثال کراوات یکى از این موارد آشنا است، نه فایدهمندی آن در یک رابطهای خاص. درواقعحقیقت دوستى کمتر از حقیقت دیگر تجربهها نیست.
البته تجربههاى دیگرى همچونمیهنپرستى و تجربه گفت وگو هم وجود دارد که هرکدام، حاکى از یک حالت محافظهکارانه به عنوان شرط لذت بردن از آنهاست.
به هرحال همواره فعالیتهایى هم وجود دارد-نه الزاما روابط انسانى- که ما به علت وجود پاداش، به آنها نمىپردازیم، بلکه به علت شادى و لذتى که ایجاد مىکنندبه آنها رو میآوریم. و این هم نمونه دیگرى است از گرایش و خلق و خوى محافظهکارانه.
مثلا، اگرماهیگیرى را درنظر بگیرید، فعالیتى است که فقط به منظور سود ناشى از گرفتن ماهى صورتنمىگیرد، بلکه در بسیارى از مواقع ماهیگیر این کار را به خاطر نفس خود ماهیگیرى انجاممىدهد-و البته فرد ماهیگیر هم کمتر دستخالى به خانه بازمىگردد- و در این حالت اینفعالیت، یک تشریفات محسوب مىشود و البته یک گرایش محافظهکارانه. البته در بسیارى ازموارد دیده مىشود که برخى ماهیگیران در به کار بردن لوازم مفیدتر و بهتر براى ماهیگیرى وروشهاى جدیدتر براى آن، اهمیت بیش از اندازه مىدهند. در صورتى که اگر امر مهم در اینجا لذت بردن از مهارت ماهیگیرى است، نباید در مورد به کار بردن یا نبردن بهترین لوازمبراى ماهیگیرى نگران باشیم و حتى به گرفتن یا نگرفتن ماهى آنقدر اهمیت بدهیم.
پس دریک کلام، تمام فعالیتهاى ناشى از آشنایى با انجام یک کار-و نه موفقیت در عمل آن- جزو علائمگرایش محافظهکارى است.
البته امروزه مىتوان گفت که مدگرایى یا عشق به مد که همان لذت سرکش در تغییر - بهخاطر نفس خود تغییر- است، یک فعالیت فراگیر ضد محافظهکارى است؛ ولى بازمىگویم که در عین حال، هنوز موقعیتها و فعالیتهایىوجود دارند که در آنها هنوز گرایشهاى محافظهکارانه حرف اول را مىزنند، یعنى در هرجایى که ثبات سودمندتر از بهبود باشد، یقین باارزشتر از تفکر، خطاى مقبول برتر از حقیقت مباحثهاى، و بیمارى رنجآورتر از بهبودى، و در نهایت قانونمدارى بهتر از خطر عدم قانونباشد، گرایش محافظهکارانه مناسبتر از دیگر گرایشها مىشود.
این را هم باید در نظر گرفت که در اکثر فعالیتها، تمایزی میان پروژه موردنظر و ابزارمورد استفاده براى آن دستاورد، وجود دارد. البته این، یکتمایز مطلق نیست،بلکه معمولا پروژهها توسط ابزار در دسترس، کنترل مىشوند و در مواقعنادرى ابزارها با پروژه ویژهاى تناسب دارند و چیزى که در یک موقعیت، یک پروژه محسوب مىشود، در موقعیت دیگرى بسان ابزار قلمداد مىشود. البته یک استثناء هم در اینمیان وجود دارد، که آن هم شاعر شدن است.
به طورکلى گفته مىشود که گرایش ما در مقابل ابزارها نسبت به پروژهها محافظهکارانهتر است و به عبارتى دیگر، معمولا ابزار نسبت به پروژهها کمتر مورد ابداع و نوآورى قرارمىگیرند. چون -به غیر از موارد نادر- ابزارها براى تناسب با یک پروژه معین طراحى نشدهاندکه سپس به گوشهاى پرتاب شوند، بلکه آنها براى یکسرى از پروژههایی طراحى شدهاند. این امرقابل فهم است، چون اکثر ابزارها براى مهارتهاى مورد استفاده به کار مىروند و مهارت، از آشنایى و روش انجام کار جدانشدنى است.
اکثر ابزارها، نسلها بدون تغییر ماندهاند، برخى دیگر البته داراى تغییر و تبدیلقابلتوجهى بودهاند و انبوه ابزارها هم توسط ابداعات جدید گستردهتر شدهاند و توسط طرحهاى نوین پیشرفت کردهاند. آشپزخانهها، کارخانهها، محل کار، ساختمانها و ادارات حاکىاز ترکیب مشخصى از تجهیزات تازه ابداع شده و مورد آزمایش هستند. وقتى کارى در جریان است یا پروژهاى در دست احداث- مانند دایرکردن یک شرکت،کراواتبستن، فروشماهى، بیمه یک مشترى، بستهبندى یک کنسرو و...- ما آن پروژه را یکموقعیت تلقی میکنیم.
این در حالى است که باید در مورد ابزارى که مورد استفاده قرار مىدهیم، محافظهکار باشیم. درواقع اگر پروژه بزرگ باشد، آن را به فردى مىسپاریم که داراى دانشلازم در آن زمینه باشد و از او انتظار داریم که از افراد زیردستى استفاده نماید که کارشان را بهخوبى بلد هستند و در کاربرى انواع ابزارها مهارت دارند. در چنین حالتى پیشنهاد ما ایناست که براى انجام این کار اصلاح، تغییر و تبدیلی در کل ابزارهاى موجود شکل بگیرد و در چنین شرایطى ما از طراح این انتظار را نداریم که بگوید: من باید بروم و یک تحقیقاساسى را صورت بدهم که 5سال کار مرا به جلو بیاندازد.
همچنین این انتظار را هم نداریم کهفرد زیردست داراى ابزار ناکافى براى این بخش از کار خود باشد، ولى حتى اگرچنین پیشنهادهایی صورت گیرد و دنبال شود، نمىتواند درستى یک گرایش محافظهکارانه رادر کل ابزارهاى مورد استفاده، از بین ببرد. درواقع این قضیه واضح است که اگر گرایشها درمورد ابزار محافظهکارانه نباشد، هیچ کارى صورت نمىگیرد و هیچ بخشى از امور هم مورددادوستد قرار نمىگیرد. مثلا هنگامى که خانه شما در حال سوختن است، شما هیچگاه با یک ایستگاه تحقیقجلوگیرى از آتش، تماس نمىگیرید تا یک وسیله برقى جدید را طراحى کند. مگر این که شما یک دیوانه باشید بلکه در این صورت، به دنبال ماشین آتشنشانى مىروید.
یک موسیقىدان به دنبال بهبود موسیقى موردنظرش است ولى همواره با خود مىاندیشد که اینکار سخت است و یا هنگامى که یک عمل مهم در شرف انجام است، یک کارگر ترجیح مىدهد که از ابزارى استفاده نماید تا از ابزارداخل کیفش آشناتر باشد تا این که داراى طرحى جدید و نو باشد و از کاربرد آن خبرى ندارد. پس بدون شک، زمان و مکان در مورداین امور و ابداع و عمل بهبود و اصلاح ابزار مورد استفاده، اساسى است ولى همه این موارد موقعیتهایى براى اجراى یک گرایش محافظهکارانه هستند.
اصولاً نداشتن یک گرایش محافظهکارانه در مورد یک روال کارى، وضوحا احمقانهاست. البته موقعیتهاى استثنایى هم رخ مىدهد که منجر به تقدیر از عمل ضدمحافظهکارى- ابداع و تغییر- مىشود ولى این میل محافظهکارى نسبت به اصلاحطلبى در مورد روال کارىمناسبتر است.
شما یک ملاقات عمومى را درنظر بگیرید و به تصویب قوانین و بحثو جدلها در مجلس عوام یا روش دادگاههای مدنى بنگرید، بعد متوجه مىشویدکه مزیت این مناسبتها در این است که آنها ثابت و آشنا هستند و انتظارات معینى را برآورده مىسازند. اگر آنها در یک حالت مناسب شکل بگیرند، مىتوانند از برخوردهاىنامربوط جلوگیرى کنند و انرژى انسانى را محفوظ بدارند. آنها محصول تفکر و انتخابند، هیچچیز مقدسى هم در مورد آنها وجود ندارد.آنها مستعد تغییر و بهبودى هستند- البته اگر گرایش ما در مورد آنها محافظهکارانه نباشد- و اگر در مورد آنها بحث کنیم و آنهارا در هر موقعیتی تغییر دهیم، به سرعت ارزششان را از دست مىدهند و در شرایط نادرى، معوق کردن آنها مفید است.
قوانین یک بازى را درنظر بگیرید، اینها محصول انتخاب و تفکرند وموقعیتهایى هم وجود دارد که بهتر است آنها را از دید تجربه جارى بنگریم، ولى نه بادید و گرایشی محافظهکارانه با آنها مواجه شویم و نه همه آنها را در همزمان دردیگ جوشان تغییر قرار دهیم، بنابراین نباید آنها را با سردرگمى، تغییر و بهبود دهیم.
اما آیا مىتوانیم گرایش محافظهکارى را در زمینه سیاست هم تعبیر نماییم؟ و در اینمورد تنها چیز جالب، قابل فهم بودن این گرایش در هر سرى از موقعیتها نیست، بلکهقابل فهم بودنش در شرایط معاصر داراى اهمیت است.درواقع نویسندگانى که این پرسش را مطرح مىکنند و توجه ما را به اعتقاداتى در موردجهان، انسانها و کل جهان هستى جلب مىکنند، به ما مىگویند که گرایش محافظهکارانه در سیاست زمانى تعبیر و تفسیر مىشود که ما آن را انعکاسی از این عقاید بدانیم.
براى مثال، گفته مىشود که محافظهکارى در علمسیاست همتاى مناسب میل کلی محافظهکارانه در مورد رفتار انسانى است.مثلا گفته مىشود که فرد اصلاحطلب در زمینه اخلاقى و مذهبى نمىتواند در زمینهسیاسى محافظهکار باشد چرا که این مستلزم تناقض است. چون مىگویند محافظهکارى درسیاست همان نگهدارى عقاید مذهبى معین است. میل محافظهکارى در علم سیاست مستلزم واقعى بودن نگهدارى این عقاید توسط ما و یا واقعىنگه داشتن آنها نیست، بلکه این میل با هر ایدهاى درباب جهان هستى و گیتى و یا هر رفتارانسانى مرتبط است. پس، چیزى که گرایش محافظهکارى را در علم سیاست قابل فهم مىسازد، ربطى به قانون طبیعى یا نظم آینده نگر و اصول اخلاقى یا مذهب ندارد،بلکه مرتبط باشیوه زندگی و همراه با ایده حکومتداری است.
این حکومتدارى همان تبدیل رؤیاى امر خصوصى به حالت و روش زندگىعمومى است، بنابراین، علم سیاست عرصه رویارویى فعالیت هایى است کهدر آن دولت به درک امور کارىاش مىپردازد. البته من دراین جا نمىخواهم این سبک مجلل علم سیاست را نقادى کنم که در آن حکومتدارى بهعنوان مزایده مسلط براى خرید منابع انرژى انسانى و تمرکز آنها در یک جهت مجزا درک مىشود، چرا که این موضوع اصلاً غیرقابل فهم نیست...
هدف من این است که بگویم یکدرک کاملا متفاوت از دولت وجود دارد و این امر قابل فهمى است که در برخى موارد حتىبراى شرایطمان، بسیار مناسب است. اما سرچشمه گرایش محافظهکارانه در دولتدارى پذیرش شرایط جارى حالات انسانى نهفته است. مانند: گرایش به انتخابهایمان و احساس شادى در انجام آنها، تنوع اقدامات خطیری که با هیجان دنبالمىشود،، قابلیت تغییرپذیرى و عدم حضور هر طرح بزرگى و...
اصولا تصویر یک حاکم مانند تصویر سرداوری است که کارش نظارت بر قوانین بازىاست ولى خودشدر آن شرکت نمىکند. حال، افراد داراى این گرایش، از عقاید خود دفاع مىکنند که نشانگر هماندیدگاه صحیح دولتى در مقابل شرایط جارى حالات انسانى و پذیرش ایدههاى کلى است.آنها مدعى هستند که در بازى آزاد انتخاب انسانى، ارزش مطلقی وجود دارد، چون «مالکیت خصوصى» علامت انتخاب یک «حق طبیعى» است و این امر تنها در لذت بردن ازتنوع ایدهها و فعالیت ناشى از رفتار مناسب و عقاید حقیقى، وجود دارد....
اصولا محافظهکار بودن دولت، انعکاسى از محافظهکارى شناخته شده در قوانین رفتارىاست و حکومتداری محافظهکار همان ایجاد یک «خط تراز» براى حالتهاى رفتارى است کهبه واسطه برخورد عقاید خستهکننده شکل مىگیرند تا ابزارى براى جبران افراد صدمهدیده از رفتارهای مغایر، ایجاد شود و گاهى براى تنبیه افرادى که بدون توجه به قوانین از عقاید و علایق خود پیروى مىکنند، شکل مىگیرد و در نتیجه نیرویی مناسب براى ایجاد قدرتداور و حاکم به وجود مىآید.
پس، حکومتداری مانند یک فعالیت محدود و ویژه است، البته نه مانند مدیریت یک مؤسسه بلکه به صورت قانونى که به داورى میان افراد مىپردازد. اینقوانین به افراد عینى و واقعى مربوط نیستند بلکه به فعالیتها مربوط مىشود. این فعالیتها هم به صحت و سقم اخلاقى مربوط نیست و براى خوب یا بهتر ساختن آدمها طراحى نشده و برحسب تباهىطبیعى بشر، حتمى نیستند ولى به علت گرایش مفرطشان، واجد صلح و شادى هستند.
پس، گرایش محافظهکارى در علم سیاست، حاکى از دیدگاه کاملا متفاوتی از حکومتداری است. فرد داراى این گرایش، آن را به عنوان عملکردی به حساب مىآورد که هیجان را به هیجانى دیگر بدل و آن را تقویت مىکند ولى وارد فعالیتهایى مىشود که در آن افراد پرهیجان به اعتدال قدم برمىدارند و به آرامش توصیه میکنند.
البته دولتی با چنین مشخصهای، نباید در مقام عامل یک آیندهنگرى بىخطر و یا نگهبان قانوناخلاقى و یا علامت نظم الهى، درنظر گرفته شود. حکومتداری یک فعالیت ثانویه است وهمچنین به عنوان فعالیت ویژهای در نظر گرفته مىشود که به راحتى با دیگر فعالیتهاترکیب نمیشود .
from “Rationalism in politics and other essays