جسیکاکوپر- ترجمه مریم اتابکی: محافظه‌کاری دکترینی است که می‌گوید: واقعیت هر جامعه‌ای باید در توسعه تاریخی آن لحاظ شود.

بنابراین، محافظه‌کاری دکترینی است که معتقداست قابل اتکاترین راهنما برای دولت، گرچه نه تنها راهنما، آن است که مراقب باشد آن‌چه که تاکنون مستقر بوده،دچار وقفه نشود. به طور مشخص دکترین خاص محافظه‌کاری در سال 1790 و در واکنش به طرح‌های عقل‌گرایانه انقلابیون فرانسوی پدید آمد و بیان کلاسیک آن درآرای «ادموندبرک» تحت عنوان تأملاتی در باب انقلاب فرانسه (1790) هویدا شد.

 تأکید تاریخی برک فی‌نفسه، نتیجه جریان‌های عمیقی در اندیشه اروپایی بود؛ جریان‌هایی که تعقل انتزاعی به مثابه روشی برای فهم حیات انسانی را رد می‌کردند. لفاظی‌های زرق و برق‌دار برک لازم بود تا فلسفه محافظه‌کاری پا به جهان هستی بگذارد. اما از آن‌جا که این دکترین در خالص‌ترین شکل خود شامل چند پند خردمندانه است (که ناظر است بر پیچیدگی اشیاء و فضیلت دوراندیشی)، در فضای روشنفکرانه قرن اخیر و در رقابت با نمودهای فریبنده ایدئولوژی‌های مدرن، توجهات کمتری را به خود جلب کرده است.

 دکترین‌های رقیب محافظه‌کاری، مدعی‌ هستند که نه فقط فعالیت‌های سیاسی بلکه انسان و جایگاه او در جهان را نیز توضیح می‌دهند. خود برک می‌اندیشید که این تصویر وسیع‌تر از جهان، از سوی مذهب برای ما ترسیم شده است و بدین ترتیب او موافق بود که چنان احترامی برای امر مقدس قایل شویم که همه نهادهای مستقر اجتماع را شامل شود. این تاکید وفادارانه به‌هرحال نباید این حقیقت را پنهان سازد که محافظه‌کاری بر پایه یک بدبینی عمیق نسبت به توانایی‌های نوع انسان متکی است و درداخل محدویت‌های یک وجدان حی و حاضر نسبت به فهم پیچیدگی‌های هراسناک زندگی انسان، عمل می‌کند؛ وجدانی که در طول تاریخ ثبت شده اخیر ما توسعه‌یافته است.

 محافظه‌کاری جامعه را به عنوان چیزی که رشد می‌کند، فرض می‌گیرد و ترجیح می‌دهد شاخ وبرگ‌ها را هرس کند تا به ریشه‌های اصلی که مورد توافق‌اند برسد. این دیدگاه اخیر به‌وسیله رادیکال‌هایی اخذ شده است که معتقدند، تغییر انقلابی جامعه و موجودات بشری به طور کامل ما را از آن‌چه که آنان یک جامعه عمیقاً غیرعادلانه می‌خوانند، نجات می‌دهد. بنابراین به طور مشترک، همه آن‌هایی که محافظه‌کار هستند با تغییر انقلابی جامعه مخالف‌ هستند. اما به ویژه محافظه‌کاری یکی از سه دکترین اصلی در سنت سیاسی اروپا است که هر کدام می‌توانند به نحوی قابل قبول مدعی مرکزیت در این سنت باشند.

 یکی از آن‌ها، لیبرالیزم است که به واسطه ادعاهایش بر آزادی و ارزش‌های اصلاحی شکل گرفته است. دومی نیز سوسیالیزم قانون اساسی است که اشتغال ذهنی اساسی آن، فقری است که به شکل گرفتن معضلات سیاسی در تحقق یک جامعه عادلانه‌ منتهی می‌شود.

 سیاست مدرن، دیالوگ بی‌پایان بین این سه جنبش و گرایش است. محافظه‌کاری در این معنای خاص برخاسته از تعارضی است که در داخل حزب ویگ (whig) بریتانیا در پایان قرن هجدهم به‌وجود آمده بود و فقط در سال‌های 1830 یعنی زمانی که فهرست مفاهیم هر یک از دو دکترین دیگر لیبرالیستی و سوسیالیستی مشخص شدند، فراکسیون منشعب شده از حزب ویگ یعنی توری‌ها، خود را محافظه کار نامید. چنین عنوانی نتوانست درکشورهای دیگر جذابیتی داشته باشد. در این میان مهم‌ترین کشور شاید ایالات متحده آمریکا بود که تا همین اواخر محافظه‌کاری در آن‌جا به معنای عدم شجاعت و فقدان روحیه ریسک تلقی می‌شد.

 از سال‌های 1960 به بعد، به هرحال، تمایل لیبرال‌های آمریکایی (که به نحو غالب اما نه انحصاری در حزب دموکرات حضور داشتند) به پذیرش خط‌ مشی‌های سوسیالیستی، باعث ظهور واکنشی شد که خود را نئوکنسرواتیو (محافظه‌کاری جدید) نامید و این نام‌گذاری به علت آن بود که محافظه‌کاران جدید می‌خواستند نسبت خود را با مواضع لیبرال کلاسیک نشان دهند.

از آن‌جا که این یک دکترین محافظه‌کارانه است که احزاب سیاسی باید نسبت به شرایط متغیر واکنش نشان دهند، پس نه فقط بی‌ثمر بلکه متناقض خواهد بود که یک اساس دکترینی در تلقیات متغیر هر حزب محافظه‌کاری بتواند یافت شود. به هرحال محافظه‌کاری صرفاً یک دکترین نیست بلکه یک موقعیت انسانی است؛ بسیاری از عواطف و احساسات محافظه‌کارانه برروی عملکرد حزب محافظه‌کار انگلیسی نفوذ دارد و واکنش‌های این حزب نسبت به مسایل جهان مدرن ریشه در تفکر محافظه‌کاری دارد.

در دوران «دیزرائیلی» محافظه‌کاری به نحو موفقی خود را سازمان‌دهی کرد تا بتواند از گسترش مداوم حق رأی در طی قرن نوزدهم بهره‌برداری نماید و اعتبار انتخاباتی آن از دوران دیزرائیلی به بعد وسیعاً متکی بر وفاداری شخص دیزرائیلی به آن بود؛ شخصی که درنزد دانشمندان، مشهور به «مرد موثر حزب‌توری» بود. در نیمه قرن نوزدهم، محافظه‌کاری بر احساسات امپریالیستی مردم انگلیس و موج حمایت‌گرایی اقتصادی سوار شد و بر وحدت پادشاهی متحده انگلستان در برابر خودمختاری‌طلبی ایرلند پافشاری کرد.

در طی دو جنگ جهانی، رهبران حزبی با مشاهده گسترش جهانی حق‌رأی، این را وظیفه‌ای برای حزب تلقی کردند که اعضایی از حزب و رأی دهندگان به آن، برای تصدی مقامات دولتی تربیت شوند.

 بعد از آن‌که «اتلی» دولت رفاه را در انگلستان از سال 1945 تا 1951 ایجاد کرد، وینستون چرچیل و مک‌میلان دلایلی محافظه‌کارانه برای تداوم اجماع پیرامون دولت رفاه بنیادگذاردند. اما از سال 1976 به بعد، خانم مارگارت تاچر و جناح مسلط حزب، هزینه دولت رفاه در آن زمان را به عنوان یکی از مشکلات در حال ظهور سیاسی تعریف کردند. اصل بقا یا نگهداری که در تفکر محافظه‌کاری جاری است، راهنمای اساسی اندکی را برای عمل سیاسی مطرح می‌کند و نسبت به انتقادی که «فردریک فون‌هایک» مطرح می‌کند، آسیب‌پذیر است: «محافظه‌کاری در طبیعت خود و ذاتاً، نمی‌تواند جایگزینی برای مسیری که ما در حال طی آن هستیم، ارائه دهد» (بنیادگذاری آزادی، 1960). اما این اشتباه است که محافظه‌کاری را با خصومت نسبت به تغییر، یکسان بدانیم؛ مسئله بیشتر بر سرمنبع تغییر است. برای همه رادیکال‌ها این امری اساسی است که درپی تغییر بزرگ باشند تا پس از آن به اجتماع کاملی دست یابند که اصولاً تغییرناپذیر باشد. بر این مبنا، رادیکال‌ها اغلب درپی انحصاری کردن اصطلاح یا گفتار تغییر هستند. لیبرال‌ها این را وظیفه یک حکومت فعال می‌دانند که اصلاحاتی را سامان دهد تا شرور اجتماعی را دور و پراکنده سازد.

 محافظه‌کاران درحالی که از علم کردن اصل محدودیت دولت به عنوان یک اصل مطلق (آن‌چنان که در لیبرالیزم چنین است) امتناع می‌کنند، متمایل به این فکرند که در داخل یک چارچوب قدرتمند از قوانین، جامعه خودش اغلب بهتر به شرور واکنش نشان می‌دهد تا آن‌که در قالب وضع قوانین پیچیده بخواهد این کار صورت بگیرد و از این بدتر آن است که وضع قوانین برای مواجهه با شرور اجتماع بخواهد از ناحیه یک قانون‌گذار دیکتاتور صورت بگیرد.

 از این نظر، محافظه‌کاری اجرای سیاسی، این پند حقوقی است که دعاوی سخت، قوانین بد را می‌سازند. بدین ترتیب یک اشتباه مرکزی آن است که محافظه‌کاری را به‌سادگی خصومت با تغییر بیانگاریم. محافظه‌کار بیشتر این مسئله را مطرح می‌کند که تغییر از کجا باید ریشه بگیرد و آغاز شود. همچون همه دکترین‌های سیاسی، محافظه‌کاری نیز به نحو تساهل‌آمیزی با یک مزاج یا خلق و خوی ویژه و یا نگرشی به جهان همبسته است.

این ویژگی اساسی یک شخصیت محافظه‌کارانه است که به هویت‌های مستقر بها می‌دهد، به تکریم عادات می‌پردازد و به پیش‌داوری‌ها حرمت می‌دهد.این حرمت‌گذاری‌ها نه به دلیل غیرعقلانی بودن آن‌ها بلکه به دلیل آن است که این هویت‌های مستقر، عادات و پیش‌داوری‌ها، به انگیزه‌های ناگهانی موجودات بشری برای تغییر عادات مستحکم ثبات می‌بخشد؛ عاداتی که ما اغلب به آن‌ها بهایی نمی‌دهیم مگر آن‌که در حال از دست دادن آن‌ها باشیم.

رادیکالیزم، اغلب جنبش‌های جوانان را خلق می‌کند در حالی‌که محافظه‌کاری، حالت و موقعیتی است که در میان افراد بالغ یافت می‌شود؛ کسانی که درک کرده‌اند آن‌چه که اکنون در زندگی جاری است، بیشترین بها را دارد. قالب‌ بسته تفکر ایدئولوژیک معاصر، برخی نویسندگان را به این صرافت انداخته که محافظه‌کاری را به گونه‌ای مطرح کنند که گویی چکیده تمام خردسیاسی است. اما این اشتباه است که جزء را کل محسوب کنیم. با این حال یک جامعه بی‌بهره از عنصر توانمندی از محافظه‌کاری، به سختی می‌تواند چیزی جز یک ناپایداری غیرممکن باشد.

 محافظه‌کاری: نگره آمریکایی

بسیاری از آمریکاییان چه مردم عادی و چه دانشمندان علوم‌اجتماعی، دیدگاهی تک بعدی درباره محافظه‌کاری دارند. آن‌ها محافظه‌کاری را صرفاً دفاع از اقتصاد آزاد می‌دانند. آن‌ها می‌اندیشند که محافظه‌کاری، یک ایدئولوژی ناظر بر آزادی اقتصادی است و چندان به آزادی‌های مدرن توجهی ندارد. اما این دیدگاهی بسیار سطحی است که پیچیدگی اندیشه محافظه‌کاری را در نظر نمی‌گیرد. محافظه‌کاری یک ایدئولوژی منسجم دقیقاً تعریف شده نیست. محافظه‌کاری یک ایدئولوژی چند وجهی و فاقد ابعاد مشخص است که در زمان‌ها و مکان‌های مختلف، دارای تفاوت‌های زیادی بوده است.

 محافظه‌کاری قرن هجده تا حدی متفاوت از محافظه‌کاری قرن بیستم است. محافظه‌کاری در آمریکا و انگلستان متفاوت از معنای محافظه‌کاری اروپای قاره‌ای است. محافظه‌کاری انگلیسی و آمریکایی نیز باهم متفاوتند. حتی در داخل کنسرواتیزم آمریکایی نیز شاخه‌ها و مکاتب متعددی از اندیشه محافظه‌کاری وجود دارند.

 سه شکل اصلی از محافظه‌کاری وجود دارد: یکپارچگی، اعتقاد به اصل اختیار انسانی (لیبرتاریانیزم) و سنت‌گرایی. این هرسه در یک سلسله باورها اشتراک دارند: تشکیک نسبت به دموکراسی و برابری‌گرایی، اعتقاد به گناه اولیه، اعتقاد به تغییر تدریجی و باور به ثبات سیاسی و نظم. اما با این حال تفاوت‌هایی هم وجود دارد. یکپارچه‌گرایی، شکل مسلط محافظه‌کاری در آمریکا است و زمانی به وسیله رونالدریگان و حزب جمهوری‌خواه نمایندگی می‌شد. یکپارچه‌گرایی وسیعاً نگران دفاع از آزادی‌های فردی در حوزه اقتصادی است اما عدم توافقی نیز در یکپارچگی وجود دارد و آن این‌ است که در آن اصرار بر عدم دخالت دولت در امور اقتصادی وجود دارد اما مداخله دولت را در امور اخلاقی جامعه مجاز می‌دارد. یکپارچه‌گرایی، در برخی حوزه‌های اخلاقی همچون سقط جنین، دعای مدارس و تصاویر مستهجن، مداخله دولت را برای تقویت دیدگاه اخلاقی خاصی در خواست می‌کند.

دومین نوع محافظه‌کاری، محافظه‌کاری اختیارگرایانه (لیبرتاریان) است. این نوع محافظه‌کاری به وسیله متفکرینی همچون‌هایک و میلتون‌فریدمن نمایندگی می‌شود و ریشه‌های آن در سرمایه‌داری کلاسیک است.

محافظه‌کاران کلاسیک بیشتر علاقه‌مند به دفاع از سرمایه‌داری «لِسه‌فر» هستند تا استفاده از قدرت حکومت برای تقویت اخلاق. بنابراین آن‌ها بیشتر طرفدار حفظ آزادی‌های مدنی هستند. اما در عین حال، بیشتر متهم به آن هستند که توجهی به سرنوشت فقرا ندارند. شکل دیگر کنسرواتیزم را می‌توان سنت‌گرایانه نامید. نوع سنت‌گرایانه در محافظه‌کاری اروپایی کسانی چون ادموند برک، دو مایستر و کلریج ریشه دارد. در آمریکا نفوذ این نحله عمدتاً در حلقه‌های ادبی و روشنفکری بوده است و نمایندگان آن کسانی چون ناتانیل‌ها‌وثورن، هرمان ملویل، هرنی و بروکز آدام و محافظه‌کاران انسان‌گرایی همچون ایروینگ بابیت و پل المر‌تور و محافظه‌کاران جدید پس از جنگ دوم مانند پیتر ویرک می‌باشند. امروزه این شعبه از محافظه‌کاری از طرف جنبش غیرمحافظه‌کارانه‌ای نمایندگی می‌شود که شخصیت‌های علمی بارز آن عبارتند از ایروینگ‌کریستول، دانیل و ناتان گلیزر. محافظه‌کاران سنت‌گرا بر ارزش‌های غیراقتصادی و معنوی تاکید کرده‌اند.

 اگرچه آن‌ها به دفاع از مالکیت خصوصی می‌پردازند؛ اما درعین‌حال، بسیاری از آنان منتقد آن‌چه که آن را ماده‌گرایی خشن موجود در سرمایه‌داری لسه‌فر می‌دانند، هستند. آن‌ها سرمایه‌داری لسه‌فر را متهم می‌کنند که سازنده‌ جامعه‌ای حریص و خودپسند است که در آن مردم فقط از طریق میزان ثروت مادی که به‌دست می‌آوردند ارزیابی می‌شوند و این به ضرر ارزش‌های اخلاقی‌ای همچون همدردی، سنت، وظیفه، کمک‌های اجتماعی، زیبایی‌شناسی و تقویت ذهن انسانی تمام می‌شود. محافظه‌کاران سنتی همچنین به دلیل آن‌که کمتر متعهد به دفاع از سرمایه‌داری لسه‌فر هستند، به میزان کمتری درباره مداخلات دولتی دقت نظر به خرج می‌دهند؛ مخصوصاً هنگامی که آن‌ها مداخلات دولتی را برای بهبود شرایط اجتماعی تصویر می‌کنند. بنابراین آن‌ها در قیاس با محافظه‌کاران دیگر، بسیار بیشتر حامی این نظر هستند که دولت متصدی اصلاحات سیاسی- اجتماعی باشد.

 برای مثال «ساموئل تیلور کلریج» در ابتدای قرن نوزدهم، افزایش درآمد مالیاتی دولت را پیشنهاد می‌کرد. «پیتر ویریک» حامی سرسخت اقدام اساسی (Newdeal) بود و بسیاری از نومحافظه‌کاران دوران جدید نیز از چنین شکلی از دولت‌رفاه حمایت می‌کنند و از آن سو از سرمایه‌داری لسه‌فر به عنوان نظامی فاقد منزلت انسانی و عدالت اجتماعی انتقاد می‌کنند. بنابراین، محافظه‌کاری یک ایدئولوژی یکپارچه و واحد نیست و بخش‌ها و شاخه‌های متعددی از محافظه‌کاری وجود دارد. به علاوه بسیاری از این شاخه‌ها به گونه‌ای‌ هستند که می‌توانند توضیحات بهتری در قیاس با تفاسیری که پیروان ایدئولوژی‌های دیگر مطرح می‌کنند، ارائه دهند. برای مثال مارکسیزم، سوسیالیزم و سرمایه‌داری کلاسیک همه موافقند که تکنولوژی و صنعت مسیرهایی برای نیل به یک جهان بهترند، گرچه آن‌ها در مورد این‌که چه کسی باید مالک ابزار تولید باشد، اختلاف دارند.

بنابراین در بحث از محافظه‌کاری، ما نیاز داریم که از تنوع مسلک‌های این ایدئولوژی آگاه باشیم. شاخه‌های متنوعی از تفکر محافظه‌کاری وجود دارد؛ درست به همان‌سان که شاخه‌های متعددی از تفکر سوسیالیستی یا مارکسیستی وجود دارد. ورشکستگی تفکر محافظه‌کارانه این رئیس‌جمهوری در آمریکا یا آن نخست‌وزیر در انگلستان لزوماً به آن معنا نیست که محافظه‌کاری در زمانه ما فاقد هرگونه ظرفیتی برای توضیح امور است

Jessica Kuper (ed.by). Political Science and political theory,

(London and NY: Routledge and Kegan paul, 1987).
what is conservatism, Humanist sociology

برچسب‌ها