عباس محمدی اصل: محافظه‌کاری و لیبرالیسم علی‌رغم وجوه تشابه، از هم متمایزند. مثلاً آن‌ها بر سر تنظیم سیاسی اقتصاد اختلاف دارند؛

اما معمولاً فشار انتخابات خصوصاً در جوامعی با احزاب غیرایدئولوژیک یا اداره سیاسی اوضاع واقعی، آن‌ها را به اشتراک نظر می‌رساند. با این حال چنین نگرش‌هایی از هم فاصله دارند و این به لحاظ رویکرد آ‌ن‌ها به واقعیت است. حتی ممکن است وضعیت طبیعی یا قطبی آراء محافظه‌کارانه و لیبرال در جهان‌بینی و رفتار شخصی واحد متظاهر شود و ویژگی‌های خاصی را در او متجلی سازد. در هر حال محافظه‌کاری اولاً در مقایسه با سایر رویکردهای نظری معنی می‌یابد و لذا در این پژوهش به مقایسه آن با لیبرالیسم پرداخته‌ایم و ثانیاً این تمایز را می‌توان در رفتارهای اشخاص معتقد به آن‌ها دریافت. رفتارها مبین ارزش‌ها و باورهای اشخاص هستد و علی‌رغم همپوشی آراء محافظه‌کاری و لیبرال، در آن‌ها اما باز هم می‌توان خلاقیت آدمیان را در انطباق این آراء با مقتضیات اجتماعی دریافت.

 صورت‌بندی مسئله

محافظه‌کاری (Conservatism) یعنی تمایل به حفظ چیزها همان گونه که هستند. در این اندیشه، حرمت ترتیبات اجتماعی-سیاسی و خصوصاً ترتیباتی که تدریجاً طی دوره‌ای طولانی حاصل آمده، مورد تاکید قرار می‌گیرد. این نظریه که در باب جامعه و سیاست باب شده؛ کارکردی تاریخی هم دارد که می‌توان اعتبار آن‌ها را جداگانه در حوزه‌های معرفتی و وجودی دنبال کرد. به هر تقدیر محافظه‌کاری که در مقابل ژاکوبن‌گرائی ظاهر شد؛ درصدد توصیف منسجمی از مقام انسان در جامعه و تحت حکومت است. ژاکوبن‌گرائی تمایل دارد نهادها را با اهدافی عقیدتی نفی کند تا زمینه تشکیل نهادهای سیاسی براساس اصول انتزاعی و نظری فراهم آید. این دیدگاه‌ مخالف ظهور نهادها از وقایع مستعد کمال است و با تصوری اتوپیائی دست به عمل می‌زند.

 از این نگره علم سیاست، چیز زیادی عاید نمی‌کند و نمی‌تواند شادی‌های زندگی را تقسیم سازد؛ زیرا حقیقت گناه نخستین نشان می‌دهد انسان ناگزیر از پذیرش بد و خوب است و لذا آن‌چه باقی می‌ماند استقرار جهانی مینوی با اعمال زور است. از منظر محافظه‌کاری، جامعه کلی پیچیده و متشکل از اجزای به هم پیوسته است که بیش از ماشین شبیه اندام بوده و تعادل ناپایدار مناسبات انسانی آن را می‌توان از طریق اصلاحات به هم زد. جامعه ارگانیسمی است که طی قرون و اعصار رشد می‌کند و با جان بردن از مسائل مختلف، کارآمدی حیاتی خود را نشان می‌دهد. در این صورت باید چنین پیشینه‌ای را پاس داشت و از سنن آن اطاعت کرد؛ یعنی از تجارت نسل‌ها نمی‌توان چشم پوشید و بر وفق وضع موجود باید به جرح و تعدیل دست زد؛ زیرا هدف از تغییر نیز حفظ آن است و در این کار تأسی به نیاکان ضرورت دارد. محافظه‌کاری بر توزیع و پخش قدرت تاکید داشته و تنوع سازمان‌ها و انجمن‌های داوطلبانه را می‌پذیرد.

از این نگره کثرت تعداد و اهداف و ویژگی‌های متنوع گروه‌ها به رشد چند وجهی افراد و مانعی بر سر راه تمرکز قدرت می‌انجامد و حائلی میان دولت و فرد می‌شود. درواقع انسجام با تمایل به کثرت و هم‌زیستی دسته‌هایی که گروه‌ها هم جزئی از آن‌ها است حاصل می‌آید و اساساً یکی از نشانه‌های جامعه سالم، تعدد نهادهای اجتماعی است؛ ثروتمندی فردی هم می‌تواند با قدرت اقتصادی تحت کنترل دولت مقابله کند.

بالاخره از منظر محافظه‌کاری رعایت حرمت قدرت قانونی ضروری است. آنان نظر لیبرال‌ها را در مورد اطاعت مشروط قانونی نمی‌پذیرند و بیش از رادیکال‌ها، جانب قدرت قانونی را می‌گیرند. محافظه‌کاران برای کاهش مصائب و بسط منافع به کاربرد مداخله دولت علاقه داشته‌اند و به‌واسطه فعالیت روزافزون دولت، براهین لیبرال‌ها در دفاع از آزادی فعالیت اقتصادی را پذیرفته‌اند. در هر حال، رعایت احتیاط در اجرای اصلاحات، حرمت‌گذاری به قدرت قانونی و نابرابری پاداش و مالکیت، در پی حفظ وضع موجود است و به نظر می‌رسد این ایدئولوژی از طبقات متمکن جانبداری می‌کند و البته حمایت آنان از این ایدئولوژی به معنای صحت چنین دریافتی است.

لیبرالیسم اما درمعنی آزادی خواهی مبین دیدگاه‌ و اعمال کسانی است که در عرصه سیاسی، کسب و حفظ میزان معینی آزادی از نظارت و هدایت دولت یا عوامل نامطلوب دیگر را برای اختیار انسانی ناگزیر می‌دانند. از این نگره مردم تابع حکومت خودکامه نیستند؛ بلکه در زندگی خصوصی مورد حمایت حاکمیت قانونند و در حوزه عمومی می‌توانند قوه مجریه را از طریق قوه مقننه منتخب خویش کنترل کنند.

 به علاوه انسان از موهبت حقوقی غیرقابل انتقال نظیر حق حیات، آزادی و سعادتمندی برخوردار است؛ زیرا بر مبنای قانون وضعیت طبیعی، هیچ‌کس نباید به سلامتی و زندگی و اموال دیگران آسیب برساند. همچنین لیبرالیسم برمبنای آموزه سودگرائی که فرد را تنها محور تجربه می‌دانست و امیال و نیازهایش را محک سودمندی و خوشبختی، بر اهمیت فرد در قبال جمع اعم از دولت و توده تاکید کرد و حتی توجه به بیشترین سعادت برای بیشترین تعداد، لیبرالیسم جمع‌گرا را تا حد سوسیال دمکراسی بسط داد.

در همین راستا در اقتصاد نیز لیبرالیسم یعنی مقاومت در برابر کنترل زندگی اقتصادی نظیر محدویت تجارت از طریق وضع عوارض واردات، انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت و تاکید بر اقدامات دولتی نظیر بهداشت و بیمه. به دیگر سخن لیبرالیسم اقتصادی؛ اتحادیه را در جهت تاسیس منافع کارگران به رسمیت می‌شناسد؛ ولی انحصار قدرت و فشار به کارگران همکار را نفی می‌کند. از زاویه‌ای دیگر، لیبرالیسم حزبی به جای آریستوکراسی و ممتازگرایی به اکثریت مردم و دمکراسی متکی است و با صلح‌طلبی از نظامی‌گری دوری می‌کند؛ ولی عدم مقاومت را نیز توصیه نمی‌کند.

 لذا از این منظر خدمت اجباری در برابر فاشیسم و کمونیسم به رسمیت شناخته شد؛ زیرا زور دولتی وسیله دفاع و نه جهان‌گشائی تعبیر می‌گردید و در صورتی مجاز بود که به ایجاد سازمانی بین‌المللی برای حفظ صلح بینجامد. لیبرالیسم در عرصه دینی اما به حق انسان‌ها در عبادت به هر شیوه مورد نظر وجدانی دستور می‌دهد و تا حق عدم عبادت پیش می‌رود. آن‌ها این آموزه را محصول ضروری خود دیانت می‌شمارند و لذا ضددینی نمی‌نمایند. بالاخره لیبرالیسم گاه با ملی‌گرائی می‌آمیزد و خودمختاری ملی را ارج می‌نهد و از امپریالیسم تبری می‌جوید؛ زیرا امپریالیسم، غرور ملی را به ابتنای نخوت اشرافی و امپراطوری را به اتکای هیجان‌زدگی عامیانه به فساد سیاسی می‌کشد و تباهی به بار می‌آورد.

 در هر حال آموزه‌هایی که با الهام از آراء محافظه‌کاران، مبنای طرح فرضیات قرار گرفتند عبارتند از: 1- انسان برآیند استعداد و اراده و بیش از عقل تابع عاطفه است و اگر ناکام بماند به خشونت و هرج و مرج تن می‌دهد.(Kirk ,1953) 2- جامعه تابع تقدیر است و از لاهوت، مشروعیت و حکم می‌گیرد و لذا دین، تمدن ساز است؛ زیرا فرد را به کنترل تحریکات خویش و خصوصاً شرور درونی فرا می‌خواند. (Hunting,1957) 3 - جامعه وجه ارگانیک، متکثر و چندبعدی دارد(Hogg ,1947) و از تطوری بلندمدت و پرهزینه برآمده و نهادهای آن ریشه در تراکم خردمندی اعصار تاریخی دارد (Viereck ,1955). 4 - سنت ارزشمند است و نمی‌توان به آسانی در قبال محاسبه و برنامه و عقل و نظریه از آن درگذشت(Burke, 1933). 5 - تغییر نباید به سنت آسیب زند(White 1950) و نوآوری به شرط ترقی و عدم خدشه به سنت مباح می‌نماید(Hearnshaw ,1947). 6 - انسان‌ها طبیعتاً نابرابرند و نظم و طبقه اجتماعی به خیر و صلاح جامعه است و بی‌سلسله مراتب و رهبری، ناکامی حتمی است(Rossiter ,1955). 7 - نظم و اقتدار و اجتماع به یاری هم از خشونت و هرج و مرج جلوگیری می‌کنند و این به لحاظ برتری تکلیف بر حق و نیاز جامعه به ثبات نهادهای آن خصوصاً خانواده و دین و مالکیت خصوصی است(Wilson, 1951).

 روش

برای آزمون این فرضیات، ابتدا به منظور سنجش میزان محافظه‌کاری، طیفی بر مبنای مشاهدات و اندازه‌گیری روائی و پایائی آن فراهم آمد. گویه‌های این طیف عبارت بودند از:
1 - اگر چیزی در بلندمدت دوام آورد و رشد کند؛ پس باید حتماً به خردمندی مستظهر باشد. 2 - تقسیم جامعه به طبقات فرادست و فرودست، واقعاً با دموکراسی منافات ندارد. 3 - همه گروه‌های اجتماعی می‌توانند بدون تغییر نظام به زندگی متوازن و هم یارانه با یکدیگر ادامه دهند. 4 - عدم مالکیت موجب وابستگی بیشتر می‌شود. 5 - اصلاح بخشی از جامعه به تغییر کل آن می‌انجامد. 6 - افراد موفق دارای افکار برترند. 7 - خرد مرد به تجربه او است.

8 - از سنت است که می‌تواند بهره‌مند شود نه از آینده نامشخص. 9 - اقتدار نه ناشی از افراد که از مراتب بالاتر است. 10 - مالکیت خصوصی برای حفظ پیوندهای ملی ضروری است. این طیف برای سنجش گرایش محافظه‌کاری و لیبرالیسم در قالب سؤالاتی به نمونه‌ای 100 نفری از دانشجویان دانشکده روان‌شناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبائی در نیم‌سال دوم سال تحصیلی 85-1384 ارائه شد که نتیجه آن در جدول (1) آمده است.

 تحلیل نتایج

جمع‌بندی نتایج پرسش‌نامه‌ها ابتدا برای مقایسه روحیات محافظه‌کاری و لیبرالیسم از حیث تحصیلات و اطلاعات و هوشمندی صورت گرفت که نتیجه آن در جدول (2) آمده است:
دراین‌جا مشخص شد نسبتاً به میزان افزایش تحصیل و اطلاعات و هوشمندی از محافظه‌کاری کاسته و بر روحیه لیبرال افزوده می‌شود. به عبارت دیگر محافظه‌کاران از نخبگان نبوده و بیشتر طالب ادغام در اجتماعات هستند. به علاوه اگر تحصیل را امری بلندمدت و تابع سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی اجتماعی تلقی کنیم، به نظر می‌رسد میزان تاکید جامعه براین فرایند قادر باشد از بروز روحیه محافظه‌کارانه خصوصاً در شکل افراطی آن جلوگیری کند.

بدیهی است وجود فضای تکثر برای ارج نهادن به فردیت برای رشد ابراز وجود در شکل غیرمحافظه‌کارانه آن ضروری است و لذا آمریت از جاذبه آراء لیبرال می‌کاهد. وجود ارتباط ملی و بین‌المللی نیز علاوه بر افزایش دانش و هوشمندی در حل مسائل، بر نسبی‌گرائی موثر می‌افتد و می‌توان پیش‌بینی‌ کرد وجود پایگاه طبقاتی در دوری از روحیه محافظه‌کاری خصوصاً در سطح مدیریت‌های میانی جامعه تاثیر دارد. در ادامه مقایسه روحیات محافظه‌کاری و لیبرالیسم از حیث ویژگی‌های شخصیتی صورت گرفت که نتیجه آن در جدول (3) آمده است.

حضور هوش و پایگاه در قالب مناسبات جمعی و سبک زندگی و احساس آدمیان از خود به عنوان فاتح یا قربانی محیط به احساساتی چون امنیت و تعلق و انزوا و حمایت و اهمیت و فرودستی و ابراز وجود جان می‌دمد. لذا است که احساس سلطه و سردرگمی و مسئولیت‌پذیری و اعتماد به نفس محافظه‌کاران در قبال احساس نابهنجاری و سردرگمی و بدبینی لیبرال‌ها معنی می‌یابد. احساس ناکامی محافظه‌کاران با انزوا و وابستگی تداعی می‌شود؛ زیرا جامعه را از یاری خویش در حفظ سنن و ارزش‌ها برکنار می‌بینند و این در حالی است که لیبرال‌ها هم نتیجه نامعین تکثر ارزشی را به‌واسطه فقدان نوسازی میثاق‌های جمعی به مضطرب‌سازی خویش مامور می‌کنند. درنهایت مقایسه روحیات محافظه‌کاری و لیبرالیسم از حیث ویژگی‌های بالینی صورت گرفت که نتیجه آن در جدول (4) آمده است.

اصول‌گرائی محافظه‌کاران به شدت در برابر انطباق وضعیتی آنان مقاومت می‌کند و بر احساس خصومت و سوء‌ظن ا یشان دامن می‌زند تا تعصب و بی‌طاقتی در پی‌گیری ارزش‌های سنتی را به یاری عدم تساهل و تسامح از در عدم پذیرش دیگران و جمود فکری در آورد و در صورت کنترل پرخاشگری لااقل دفاع از خود را در غفلت از جهان عینی رقم زند. در این احوال احساس خودکم‌بینی به اضطراب و روحیه گناهکاری و ترس از دیگران و بی‌اعتمادی متقابل می‌انجامد. در مجموع به نظر می‌رسد شخصیت محافظه‌کار اصولاً بیشتر تابع دنیای ذهنیات و استدلالات منطقی است و ناخودآگاه تحت تاثیر مناسبات اجتماعی، رفتاری جمعی از خود نشان می‌دهد و ذهنیات خویش را به جهان بیرون تعمیم می‌بخشد. در این صورت محافظه‌کاری که به رمز و راز و ابهام بسیار دلبستگی دارد، کمتر سفره دل می‌گشاید و آن‌چه از خواست و تمایل و دریافتش می‌گوید، عمدتاً به طور کلیشه‌ای از گروه دریافت کرده است.

او ناهمنوائی را خصوصاً در عرصه تفکر و حتی به شکل انتقادی بر نمی‌تابد؛ زیرا هم رنگی با جماعت را مانع رسوائی می‌شمارد و پناه بردن بی‌تامل به آرمان را جایگزین تعقل و تجربه می‌سازد تا با حداقل نیرو به بازسازی دینی نظم توفیق یابد. محافظه‌کار، تخاصم و ظن را باور دارد و از آن در جهت تثبیت مطلق‌گرائی خویش نسبت به دیگران سود می‌جوید؛ زیرا مسئولیت‌پذیری در برابر سنت و موضع افتخارآمیز فکری خود را با تعصب و پرخاشگری پاسخ می‌دهد و در این پرتو حتی کنترل دیگران و تنظیم روابط اجتماعی را هم واجب می‌شمارد.

نظمی که از این رهگذر جان می‌گیرد به ارزش تکلیف و اطاعت و همراهی مستظهر است و لذا ارزش اقتدار و رهبری و سلسله مراتب در نزد او حامی ثابت نهادهای موجود اجتماعی از آب در می‌آید و تا نخبه‌گرائی رای هدایت نوع بشر پیش می‌رود و به قوم مداری می‌کشد و ارزش‌ مردم را تا همان حد مشت آهنین نگه می‌دارد. به این ترتیب برمی‌آید که طاقت محافظه‌کار در برابر فکر انتقادی و گسستگی کمتر است و تفاوت خود و دیگران را برنمی‌تابد.

بالاخره تذکر این نکته نیز لازم است که نخبه و توده محافظه‌کار از یکدیگر پشتیبانی به عمل می‌آورند و درواقع نخبه محافظه‌کار از همان ویژگی‌های توده محافظه‌کار برخوردار بوده و لذا علی‌رغم تحصیل و افزایش اطلاعات، هرگز به سطح فردیت گام نمی‌گذارد و تشخیص انفرادی را حتی در توده محافظه‌کار واقعی نمی‌نهد.

در پایان شایان توجه است که یافته‌های این پژوهش جنبه گروهی و غیرانفرادی دارد و می‌تواند بسته به نمونه انتخابی، از استثنائاتی نیز برخورار باشد. به علاوه جست‌وجوی همایندی متغییرها، اساساً وجه علی نداشته و تبیین محتاطانه ارزش مفهومی آن‌ها و عدم تحویل شرایط در تداعی به دریافت‌های مزبور، به تحقیقات گسترده‌تر نیازمند می‌نماید

Burke,E.(1933)Reflections on the Revolution in France. London.
Hearshaw,F.J.C.(1947). Conservatism in England.London.
Hogg,Q. (1947). The Case for Conservatism. Harmondsworth.
Huntington,S.P.(1957).Conservatism as an Ideology.REVIEW.Vol.51.
Kirk.R.(1953).The Conservation Mind.Chicago.
Rossiter,C.(1955).Conservatism in America.New York.
Viereck,P.(1955).Conservatism.From John Adams to Churchill.New York.
White,R.J.(1950).(ed).The Conservative Tradition.London.
Wilson,F.G.(1951).The Case for conservatism.Seattle.

برچسب‌ها