ادوارد فسر- ترجمه فاطمه ‌هاشمی: آیا آن‌گونه که فلسفه قاره‌ای با مسایل سیاسی و تحولات اجتماعی روز گره خورده، می‌توان از فلسفه تحلیلی چنین انتظاری را داشت؟

اصلاً آیا می‌توان عناصری از محافظه‌کاری را در فلسفه تحلیلی یافت؟ شاید این پرسش از این تصور آب می‌خورد که گویا فلسفه تحلیلی بی‌اعتنا به مسایل سیاسی و اجتماعی است، بنابراین وجهه‌ای محافظه‌کارانه دارد، اما مسئله ژرف‌تر از این است. مطلب حاضر می‌کوشد تا به بررسی برخی مولفه‌های فلسفه تحلیلی و آراء برخی از فیلسوفان آن به این پرسش پاسخ دهد که آیا ما بین فلسفه تحلیلی و محافظه‌کاری نسبتی وجود دارد یا نه؟

برخی از دلایل مناسب، به این اعتقاد که بین فلسفه تحلیلی و محافظه‌کاری ارتباطی وجود دارد کمک می‌کند. این فرضیه که چنین ارتباطی وجود دارد آشکارا نمی‌تواند به عنوان توصیفی از واقعیت‌ تجربی قلمداد شود؛ زیرا شمار فیلسوفان محافظه‌کار تحلیلی ظاهراً بیش از فیلسوفان محافظه‌کار قاره‌ای، یا مورخان و یا جامعه‌شناسان محافظه‌کار نیست. احتمالاً این فرضیه به عنوان نوعی ادعای دستوری تلقی می‌شود. فیلسوفان تحلیلی- با در نظر گرفتن ماهیت روش آن‌ها- باید محافظه‌کار باشند؛ یعنی در فلسفه تحلیلی امری وجود دارد که خواه فیلسوفان تحلیلی این را تشخیص دهند یا نه، منجر به محافظه‌کاری می‌شود.

 آیا این حقیقت دارد؟ بسته به این است که ما چه نوع برداشتی از فلسفه تحلیلی داشته باشیم. آیا این به علت قوت استدلال‌های با دقت انتظام یافته نیست؟ این موضوع‌گاه نشانه یک فیلسوف تحلیلی است. آیا این برای تضمین هر نوع جالبی‌از محافظه‌کاری کافی خواهد بود؟

 استدلال‌ها در نهایت تنها به اندازه مقدمات خود ارزش دارند و فیلسوفان تحلیلی در عین حال که قطعاً توانا هستند- و اغلب تمایل دارند -که دلایلی را که ساختارشکنان ارائه می‌کنند تبیین نمایند، با این پرسش مواجه‌اندکه آیا فمنیست هستند؛چراکه فمنیست‌ها هم ازدلایل ساختارشکنانه استفاده می کنند.

 مارکسیست‌ها و استدلال‌های مضحک‌شان‌ همیشه مقدمات آن استدلال‌ها، یا حتی نتایج آن‌ها را نیز، انکار نمی‌کنند. فیلسوفی که می‌تواند استدلال‌های قاطعی را از مقدمات آزاد تارسیده به نتایج آزاد به انجام برساند، یک آزاد اندیش است. البته مردمی وجود دارند که هر نوع استدلال عقلانی را نشانه آشکار محافظه‌کاری تلقی می‌کنند، اما این ملال‌آور است. این‌ها از آن گروهی هستند که می‌اندیشند شرکت تایم وارنر (Time warner) یا شبکه موسیقی MTV تنها به خاطر موسسه بودنشان محافظه‌کار هستند یامثلا می‌گویند که آن شهروند سوئدی به طرز ناامید کننده‌ای از جناح راست است؛ چرا که دولت او پورنوگرافی آزاد را - تا آن‌جایی که من می‌دانم- به عنوان یک حق مشروع انسانی به رسمیت نشناخته است.

بدیهی است که چنین مردمی استدلال عقلانی را نیز محافظه‌کاری تلقی کنند. از دید آن‌ها هرچیزی که ممکن است به درخواست آنان بی‌اعتنا باشد، محافظه‌کار، سرکوب‌گر، فاشیست و غیره است. این عقیده که استدلال عقلانی در بطن خود متعلق به جناج راست است، در هر صورت، فرضیه‌ای جدی نیست که توسط افرادی جدی ارائه شود؛ بنابراین نباید جدی گرفته شود. اگر از پیش کاملاً روشن نباشد که محافظه‌کاران تنها آن دسته افرادی نیستند که از استدلال عقلانی تمجید می‌کنند، این واقعیت اثبات خواهد شد که بسیاری از غیرمحافظه‌کاران درواقع محافظه‌کار هستند؛ چرا که آنان با دلایل محافظه‌کارانه متقاعد شده‌اند.

 این‌گونه نیست که تحسین نیروی استدلال واقعاً ویژگی ذاتی یک فیلسوف تحلیلی باشد: «رابرت نوزیک» قطعاً یک فیلسوف تحلیلی برجسته‌بود که در عین حال قادر به ایجاد استدلال‌های زیرکانه و جالبی بود. با این وجود او به گونه ای چشم‌گیر با این ایده که سبک استدلال تحلیلی همچنین سرکوب‌گرانه است، موافق بود. نوزیک، مانند بیشتر پست‌مدرن‌ها، عقل را به عنوان عنصری زورگو رها کرد. او گفت تلاش‌‌برهانی برای مجاب کردن یک مخالف که دیدگاه او نادرست است، هرگز شیوه جالبی برای رفتار با آن شخص نیست.او معتقد بود که فیلسوفان باید از براهین اجتناب‌ناپذیر به نفع تبیین‌های اختیاری دوری کنند. اگر هرنوع ارتباط جالب توجهی بین فلسفه تحلیلی و محافظه‌کاری وجود داشته باشد در آن صورت این ارتباط باید در برخی فرضیه‌های بنیادین مرتبط با فلسفه تحلیلی ونه در هر نوع روش موجود باشد، اما آیا جانشین مطلوبی برای چنین فرضیه‌ای وجود دارد؟ دست کم دو جانشین در ابتدای تاریخ این حوزه وجود داشت: فیلسوفان تحلیلی نیمه اول قرن بیستم، آن‌گونه که تاریخ مختصر فلسفه تحلیلی بیان می‌کند، تمایل داشتند که یا مانند شلیک، نوراث یا کارناپ پوزیتیویست منطقی باشند و یا مانند ویتگنشتاین متأخر، اوستین یا رایل، پوزیتیویست شفابخش شوند.

البته این تلقی بسیار کم ارزشی است؛ زیرا نه فرگه و نه راسل- دو بنیان‌گزار فلسفه تحلیلی- در هیچ یک از دسته‌بندی‌های اول و دوم بالا قرار نمی‌گیرند و اندیشمندان هرگروه نیز غالباً تفاوت‌های چشم‌گیری با یکدیگر دارند. بااین وجود در این طبقه‌بندی استاندارد، حقیقتی نهفته است. پوزیتیویست‌های منطقی کم و بیش در تلقی‌خود از علوم فیزیکی به عنوان پارادایم معرفت عینی و نیز در ترجیح دادن بازسازی منظم فلسفی دستگاه مفهومی روزمره ما به آشفتگی زبان عادی با یکدیگر متحد بوند. این تمایلات که در طبیعت‌گرایی فلسفی ادامه حیات می‌دهد، همان تمایلاتی است که بر فلسفه تحلیلی معاصر حاکم است. هرچند کاملاً آشکار است که این‌ها چیزی به جز تمایلات محافظه‌کارانه نیستند.

 علم‌گرایی پوزیتیویست‌های منطقی و طبیعت‌گرایان فلسفی که صرفاً روایت‌ دیگری از عقلانیت ساختاری است به شدت توسط‌هایک و اوکشات مورد انتقاد واقع‌ شده است، در حالی که فیلسوفان دارای گرایش علمی که شخصاً محافظه‌کار بودند- مانند شلیک و کواین به نظر نمی‌آید که دیدگاه‌های سیاسی آن‌ها سروکاری با موقعیت‌ فلسفی آن‌ها داشته باشد. دیدگاه‌های سیاسی چپ‌گرا در بین اندیشمندان این طبقه به چشم می‌خورد که قطعاً توسط نوراث و کارناپ و سایر اعضای حلقه وین پذیرفته شده بود، و این مطمئناً تصادفی نیست. فیلسوفی که مایل است مفاهیم سنتی مابعدالطبیعه را با بی‌اعتنایی بنگرد و پوچ‌ بینگارد‌- و این‌که هر گفت‌وگوی عقلانی باید برمبنای علم فیزیک باشد- ندرتاً می‌تواند به نتایج سیاسی و اخلاقی افراطی نایل شود.

 بنابراین پوزیتیویسم به اصطلاح شفابخش ویتگنشتاین متأخر و فلسفه زبان عادی درواقع، در مضامین و محتوای خود، محافظه‌کار به نظر می‌رسد؛ زیرا این رویکرد به مسائل فلسفی، آشفتگی عرف عام روزمره دستگاه مفهومی ما را به عنوان پیچیدگی و غنای زندگی واقعی انسان‌درنظر می‌گیرد؛ آشفتگی و غنایی که ازآن غفلت شده و به طرز تحقیرآمیزی توسط سطحی انگاری‌های خام پوزیتیویست‌های منطقی و طبیعت‌گرایان فلسفی تحقیر شده است.

همان‌طور که اوستین در مقاله‌اش بانام«یک بهانه برای تقصیرات»گفته است، رابطه ما با کلمات، تمام تمایزات با ارزشی را که انسان‌ها ترسیم کرده‌اند، در بردارد و این ارتباطات آن‌ها را به زندگی بسیاری از نسل‌ها متصل می‌کند: قطعاً این‌ها بسیار متعدد و با ارزش هستند؛ زیرا در معرض آزمون طولانی بقای اصلح قرار گرفته‌اند و دست کم در تمام موضوعات نسبتاً عملی عادی ما از هر چیزی که شما و من احتمالاً در حالی‌که‌‌در بعد از ظهر ‌برصندلی‌های خود لمیده ایم‌و به آن فکر می‌کنیم هوشمندانه‌تر هستند. زبان معمولی آخرین شیوه جانشین و آخرین کلام نیست. درواقع زبان معمولی می‌تواند در هرجایی تکمیل و اصلاح شود و سپس از دور خارج شود. تنها به یاد داشته باشید که آن سخن اول است. یک روش شناسی فلسفی محافظه‌کار به سختی می‌تواند تصور شود و این همان روش‌شناسی بود که توسعه و بسط هوشمندانه آن در اثر ویتگنشتاین متأخر به چشم می‌خورد.

 بنابراین حیرت‌آور نیست که فیلسوفان با گرایش‌های سنتی‌تر و محافظه‌کارتر- نظیر تومیست‌ها، بورکی‌ها، ‌هایکی‌ها و اوکشاتی‌ها- ویتگنشتاین را بیش از همه با فیلسوفان تحلیلی همزبان پنداشتند. اما با این وجود به نظر می‌رسد که ویتگنشتاین در فلسفه تحلیلی معاصر به یک شخصیت قدیمی تبدیل شده است؛واین یعنی‌همان موضوع جالبی که توسط طبیعت‌گرایانی که حاکم بر این نحله هستند جدی گرفته نمی‌شود. هرچند ویتگنشتاین، تنها پس از این‌که دیدگاه‌هایش بدون این‌که تشخیص داده شوند تحریف شد، توسط دنت و رورتی دوباره به عنوان کواین‌گرایی یا شبه پراگماتیسم، جدی تلقی شد و بدین‌وسیله برای مصرف جریان اصلی فلسفه بازسازی شد. در هرحال، مولفه‌های محافظه‌کارانه‌ای که در ویتگنشتاین و فیلسوفان زبان معمولی وجود داشت، به طور آشکاری در مباحث تحلیلی معاصر غایب است. بنابراین، این فرضیه که بین فلسفه تحلیلی و محافظه‌کاری ارتباط وجود دارد، به چه معناست؟ به نظر می‌رسد که این فرضیه بیش از واقعیت، یک امید باشد

 
 
 


Right Reason,The weblog for philosophical conservatism.

برچسب‌ها