مایکل مور را همه با زبان تند و نیشدارش میشناسند؛ فیلمساز جسوری که جایگاه «فعال سیاسی» را رد کرده اما نگاهی به کارنامه حرفهایاش، او را حداقل در مقام یک تحلیلگر لیبرال مینشاند که در سال2004 از چهرههای شاخص همایشهای رسمی دو حزب جمهوریخواه و دمکرات بوده است. در حالی که سناتور مککین او را «فیلمسازی فریبکار» خوانده، جانفیشر معتقد است که مور شهرتش را به واسطه تودهگرایی دوآتشه جناح چپی به دست آورده و طرفدارانش او را به عنوان یک تام پین دیگر میستایند.
مور در 2 دهه فعالیت حرفهایاش در کسوت یک سینماگر متعهد، پیش از آنکه تب بحرانها پایین بیاید، با روش اعتراضی- انتقادی خود، آنها را مؤکد و برجسته میکند. به همین خاطر است که در طول این سالها با 4 مستند پرفروش تاریخ سینما در حکم یکی از رساترین صداهای منتقد سیاستهای کشورش، موضعگیری سرسختانهای در مقابل پدیدههای جهانیشدن، سلاحهای مرگبار کشتار جمعی، جنگ عراق، سیاستهای پرزیدنت بوش و سیستم بهداشتی آمریکا داشته است و به دولتمردان جهان هشدار داده که پیروی از مدل اقتصادی - سیاسی آمریکا ثمرهای جز زوال دولتها و افول ارزشها و اخلاقیات میان ملتها در پی نخواهد داشت.
«کاپیتالیسم: یک داستان عاشقانه» تداومبخش سنت دیرینه مایکلمور در پرداختن به دوایر ملتهب و گذشتن از خط قرمزهاست؛ فیلمی در نکوهش سیاستهای کلان اقتصادی آمریکا و نظام سرمایهداری درجریان انتقال قدرت از بوش به اوباما و همچنین بحران والاستریت که حاصل ناکارآمدی و سوءمدیریت دانهدرشتهاست که با نگاهی هجوآمیز داستانهای غمانگیز یک فرد زخمخورده را روایت میکند.
بسیاری این فیلم را بازگشتی به نقطه شروع کار مور دانستهاند؛ «راجرومن» در سال1989 که به بهانه شرح فعالیتهای غول صنعتی «جنرال موتورز» ریشههای مشکلات اقتصادی مردم را میکاود.
در این فیلم او به جای تقبیح سرمایهداری به مفهوم خاص آن، به صنعت بانکداری و مدیران ارشد موسسات مالی و اعتباری حمله میکند و معتقد است که رابطه بسیار نزدیک بانکها و سیاستمداران و مقامات وزارت خزانهداری آمریکا به معنای تغییر قانون به نفع عدهای خاص است. مور با لحنی انتقادی به ریشهیابی و واکاوی خاستگاه فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نظام سرمایهداری در آمریکا میپردازد. او با بازگشت به ریشهها و مبدأ پیدایش پدیده کاپیتالیسم میگوید نظامی که در قرن 16تکوینیافته امروز از نظر انسان قرن بیستویکم کاملا مردود و ناکارآمد است و برای تامین مالی و حمایت از مشاغل و امنیت و رفاه مردم باید تغییرات عمدهای در ساختار آن صورت پذیرد.
کاپیتالیسم نشان میدهد که مور هنوز هم با همان لحن تند آن قدر حرفهای کنایهآمیز برای گفتن دارد که هم جناح راستیهای دمکرات را بیازارد و هم آنانی که مشی سیاسی او را تایید میکنند اما نمیتوانند صراحت بیش از حد کلام، شوخیهای عجیب و غریب و تبوتابهای غلوآمیز او را هضم کنند!
فیلم در نخستین اکران خصوصیاش در ونیز با فریاد تحسین و تمجید چپگرایان جشنواره روانه نمایش عمومی شد و اقبالش در اروپا نشان داد که بیشتر مصرف خارجی دارد تا آمریکایی! و در واقع میزان موفقیتاش خارج از خانهاش بیشتر بوده است.
آثار مور همیشه مملو از نیش و کنایههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به آمریکای امروز است، اما قالبی محدود و عوامانه دارد به طوری که برای کودکان نیز قابل فهم است. با این حال، کارهای او به شدت آمریکایی هستند و سبک و سیاق خود را حفظ میکنند. او به جز «عملیات سوسیس کانادایی» که یک کمدی داستانی ناموفق در کارنامهاش محسوب میشود، اساسا مستنداتی میسازد که مبانی فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه را نفی میکند و هم به گونهای متناقضنما حیات و موجودیتش صرفا وابسته به همین مبانی است؛ از اینروست که مور جسورانه به سراغ موضوعی دردسرساز رفته تا در فیلم تازهاش باز هم به بهانهای دیگر سیستم آمریکا را به باد سخره و انتقاد بگیرد؛ نظامی که از نظر او کاملا بیارزش است و برعکس آنچه ادعا میکند لایق ابرقدرت بودن نیست.
او این نگاه انتقادآمیز را در «سیکو» با مقایسه سیستمهای بهداشتی و درمانی در آمریکا و در چند کشور دیگر و در «فارنهایت 11/9» نسبت به سیاستهای جنگطلبانه جورجبوش نشان داده بود و با توجه به نامه سرگشادهای که پس از دریافت جایزه نوبل به اوباما نوشته، به نظر میرسد سوژه مستند بعدیاش را پیدا کرده. البته اگر شنیدهها درباره اینکه «کاپیتالیسم» آخرین کارش در سینماست، شایعه باشد!
آثار مور تداعیکننده فیلمهای افشاگرانه داستانی سیدنی پولاک و آلن. جی. پاکولا در دهه70 است که در هیأت جدید مستندهای انتقادی قالبی جدید مییابد که البته به مراتب جسورانهتر است! فرمول او برای ترور شخصیتها و هدفگرفتن زیرساختهای هر سیستمی که مورد قبول او نیست آمیختن پیام فیلم با طنز گزنده است که البته چند فکر بکر را هم چاشنی آن میسازد تا اتهام چسباندن گزارشهای تلویزیونی را از خود دور کند.
با این حال میکوشد خشکترین موضوعات را با تدوین دیدنیتر و با موسیقی تاثیرگذارتر کند. مایکل مور به واسطه شهرتی که به خاطر ایستادن در مقابل باورهای سیاسی اکثریت جامعه به دست آورده مخاطبین زیادی دارد که البته ویژگیهای ساختاری آثارش هم شاید او را تا حدی منحصر به فرد میسازد. البته منتقدان زیادی هم دارد که معتقدند او مثل رفقای چپش واقعیتهای کوچک را بزرگنمایی میکند تا حقایق بزرگتر را از نظرها مخفی کند.
این افراد معتقدند که گرایش بیش از حد سیاسی او طعم اجتماعی آثارش را آلوده میسازد. فیلمهای مور هیچگاه به تغییر سیاست در کشور منجر نشده چون معمولا با تکیه بر ایدهها و عقاید نخنما پیشداوری میکند و مستندات او عملا تریبونی برای بیان دیدگاههای شخصیاش هستند!
آنها در نقد آخرین ساخته او میگویند با توجه به امتحانی که سیستمهای سوسیالیستی پس دادهاند، برای رد کاپیتالیسم باید الگوی جدید و کارآمدی را پیشنهاد میکرد.
«کاپیتالیسم» با لحن جسورانه و نسبتا جدی خود به جای یک فیلم مستند بیانیهای سیاسی از سوی جبهه اپوزیسیون دولت آمریکا به شمار میرود که مور سخنگوی آن است. او به منظور زیر سوال بردن دولت آمریکا به تمامی منابع آرشیوی سرک میکشد و با چیدن تصاویر و گزارشها، اخبار، مصاحبهها و مناظرات جنجالی منتشر نشده در رسانهها، پازلی جالب از واقعیتهای پشتپرده نظام سرمایهداری را پیش روی مخاطب قرار میدهد، آن را در حضور جامعه جهانی محاکمه میکند و اضمحلالش را پیشبینی میکند.
او معتقد است بحران تلخ اقتصادی که مردم آمریکا در سالهای 2009-2007 تجربه کردهاند حاصل سوءمدیریت مدیران ارشد بانکها سرمایهگذاران قمارباز و تزریق مبالغ هنگفت نقدینگی والاستریت است که مور از آن با عنوان «کودتای مالی» یاد میکند. از نظر او سرمایهداری به مثابه شیطانی است که در هیچ قید و بندی گرفتار نمیشود، اساسا زیانآور است و به هیچ وجه اصلاحپذیر نیست پس باید دمکراسی را جایگزین آن کرد و مردم را به مشارکت و حمایت از دولت ترغیب کرد، چون قمار سرمایهداری به نابودی اقتصاد میانجامد.
هدف کارگردان از محاکمه کاپیتالیسم و آرمانشهری که با حذف سرمایهداری و جایگزین دمکراسی تجسم میکند، پایانبخشیدن به مالکیتهای خصوصی نیست. تصور ایدهآل او تصویر موهوم از تولد بیزینسهای جمعی است که باید با واگذاری سهام به مردم صورت گیرد و درآمد آن عادلانه بین همه سهامداران توزیع شود. مور میکوشد تا با تایید سوسیالیسم و تکیه بر آن، کاپیتالیسم را به بازی بگیرد اما در نتیجه با رودررو قراردادن این دو پدیده در حوزه جامعهشناسی، تصویری پوچ، ذهنی و بیمعنی از دمکراسی را ارائه میدهد که دقیقا در مقابل یا جایگزین سرمایهداری است.
مور در چند صحنه سیاه و سفید نخست فیلم سیاستمداران آمریکایی را هیپنوتیزمکنندگانی میداند که در هزارتویی مارپیچ، مردم را به خواب مغناطیسی میبرند تا به آنها تلقین کنند سرمایهداری و نظامی که حکمفرماست بهترین نظام دنیاست. پس از آن با یادآوری و توصیف وضعیت جامعه پیش از دوران اصلاحات اقتصادی ریگان به چندین مورد از تخلفات عمده و چشمگیر دولت در حوزه اقتصاد اشاره میکند.
رشوهگیری قضات در بریدن حکم حبس برای پرکردن تمام سلولها به بهانه جرایم کماهمیت و پیشپا افتاده یکی از موضوعات مهمی است که البته پیش از این هم در رسانهها سروصدا کرده بود و عملا به خصوصیسازی زندان نوجوانان و کانونهای اصلاح و تربیت منجر شد. یکی دیگر از موارد قابل اعتنا سیاستهای ناعادلانهای است که دولت در مورد بیمه عمر کارمندان اتخاذ کرده تا پس از مرگ بتواند از این مبالغ سوءاستفاده کند.
مور با تصویر چند سکانس از دلالان معاملات ملکی به کسانی میپردازد که به برکت سیاستهای غلط امکان معاملات پرسود با پولهای مردم را مییابند و میتوانند خانههایشان را به نازلترین قیمت در حراج بخرند.
پس از آن قصه کودتای مالی و تزریق نقدینگیهای هنگفت به موسساتی نظیر گلدمن ساچز را طرح میکند و قضاوت را به بیننده میسپارد. مور اما راهحل مقابله با این نظام سرمایهسالاری را هم در بخش الهامبخش فیلمش به مردم نشان میدهد و با اشاره به اعتصاب 9روزه کارگران یک کارخانه در و پنجرهسازی مسئولان را وامیدارد که با پرداخت اعتبار و جریمه، غائله را فیصله دهند. او در ادامه با استفاده از صحنهای که کشیش، سرمایهداری را از اساس شرارتبار میخواند تاکید میکند که طرفداری از این نظام به منزله حمایت از گسترش فقر و نامشروع است.
مدت زمان فیلم از حد معمول طولانیتر است و بیشتر صحنههای آن تعمدا با دوربین روی دست گرفته شده که نشان از تمایل کارگردان به پایبندی به اصل اصالت و واقعیتگرایی در مستندسازی و تلاش برای جلب اعتماد مردم دارد. مور در بیشتر قسمتهای فیلم سعی میکند که تماشاگر را با نماهایی از صحنهها و موسیقیهای بسیار احساساتی و غلوآمیز آنقدر تحت تاثیر قرار دهد که حرف او را درست بپذیرد. مایکل مور در دستچینکردن تصاویر آرشیوی و دادن ریتم مناسب به این تصاویر، تبحر منحصر به فردی دارد. او حتی از تصاویری از فیلمهای خانگی استفاده کرده که از دوران کودکی او در دهه50 باقیمانده؛ روزهایی که مزیتهای کاپیتالیسم را باور داشتند و او برای دیدن والاستریت به نیویورک میرفت و از زادگاهش فیلیمنت فاصله میگرفت.
اما باز هم در نکوهش او باید گفت که تکرار استفاده از این ترفند تماشاگر را عادت میدهد و سلیقه او را تا حد یک تاکتیک بیارزش یعنی تمایل به غلو در بیان احساسات پایین میآورد. مادام که مور کمی از تعصب بر این تاکتیک دست برمیدارد و اجازه میدهد طنزش صورت هجو به خود بگیرد و داستان جدی با مفاهیم و گزارههای جدیتر و لحنی خشکتر بازگو شود، کارش به مراتب پذیرفتنیتر و قانعکنندهتر میشود، درست مثل آثار افشاگرایانه موفق تلویزیونی او نظیر «حقیقت هراسانگیز» و «تیوی نیشن»!
تصویر عملگرایی و اصالت عمل مردم و اعتراضات کارمندان نسبت به امتناع بانکها از پرداخت وجوه بدهکاری آنها باورپذیرتر و حتی پیشنهاد نافرمانی مدنی او به مراتب پذیرفتنیتر است. و این البته در قیاس با آن دسته آثاری است که اسیر شعارزدگی شدهاند! به نظر میرسد که هیچ یک از فیلمهای مور بدون صحنههایی از زیرسوال بردن گارد امنیتی در دفتر شیشهای کامل نمیشوند؛ کاپیتالیسم هم در گفتوگوی بداههاش با مدیرعامل کمپانی چنین فضایی را میسازد و حتی سعی میکند آن دسته از بانکها و موسسات را که کاملا از این اتهام بری هستند غافلگیرانه مورد هجوم قرار دهد.
در حالی که مور منتقدین زیادی دارد، معمولا به این نصایح و ممنوعیتها توجهی نشان نمیدهد و حتی اخیرا لحن انتقادیاش را به نوعی رفتار ستیزهجویانه و خودسرانه تغییر داده است. او رسما اعلام میکند که این نظام دروغگو و غیراخلاقی را برای کشورش نمیپسندد و به نظرش زندگی در این شرایط معنایی ندارد اما با این وجود آن را ترک نخواهد کرد!
این اظهارات در واقع واکنش تند او به مخالفان راستیاش است و از تلاش برای ماندن در صحنه و حفظ موضع او حکایت دارد. با این وجود مور در پاسخ به طرفدارانی که نسبت به عقاید او ابراز تردید میکنند، عاجز میماند. چون هر دو گروه منتقد با منطق و استدلال ادعا میکنند که مور به جای آنکه افراطیگریها و بیعدالتیهای سرمایهداری را به چالش بکشد، در مقابل تعریف مارکس و فردریک انگلس از کاپیتالیسم جبههگیری کرده است و این دقیقا همان تلقی کوباییها یا کرهشمالی از این پدیده است.