ابراهیم اسماعیلی اراضی: اینکه دو نفر اهل کلمه، کاملا از یک دریچه به شعر بنگرند، چندان پذیرفته و باورکردنی نیست که اگر چنین باشد، یا یکی از این دو تحت تاثیر دیگری است یا هر دو آنها تحت تاثیر یک نظر سوم!

در چنین وضعیتی گریز از نظریه صرف به سمت تحلیل‌های کاربردی، معقول‌‌تر می‌نماید و چه خوب است که مخاطبان حرفه‌ای شعر در مواجهه با آثار هر شاعری، از زاویه خاص آن شاعر با آثارش مواجه شوند و تنها در اصول، به نقد بپردازند. در این مطلب قرار داریم که به شعرهای آخرین  مجموعه‌ای که اردیبهشت‌ماه امسال از محمدجواد آسمان منتشر شد، بپردازیم؛ فارغ از بایدها و نبایدهای نظریه‌های ترجمه‌ای که هنوز هم هیچ گرهی از شعر امروز ایران باز نکرده‌اند!

محمدجواد آسمان تا پیش از «باغ بی‌سایه» تنها یک مجموعه شعر جدی به عنوان یک کلیت مستقل داشته است؛ «تجربه‌های تا حالا» که 8-7 سالی از انتشار آن می‌گذرد. البته او در این فاصله چند مجموعه موضوعی دیگر را نیز به ناشران سپرده که هر کدام به دلیلی دربردارنده آثار قابل‌تأمل‌ترش نبوده‌اند.

اگر مخاطبی اهل باشید، بعد از یکی‌دوبار خواندن آثار آسمان به این نتیجه خواهید رسید که انتظار او از شعر پیش از آنکه ساختارگرایانه و آوانگار دیستی یا حتی ژورنالیستی باشد، ماهیتی و محتوایی است با این توضیح اضافه که او ساخت را خوب می‌شناسد و خصوصا در آثار کلاسیک خود، شاعری فحل می‌نماید؛ ضمن اینکه فارغ از قالب، همواره شاعری می‌کند؛ بیشتر با جانش؛ جان شاعرش ... و بعد با بلدی‌ها و آگاهی‌ها و رندی‌ها و... هایش.
آسمان در آثار سپید و نیمایی‌اش بیش از هرچیز به کنش‌هایی می‌پردازد که یا کشفی دیگرگونه را ترجمه می‌کنند و  یا زاویه‌ای تازه برای کشف را پیش روی مخاطب می‌گذارند.

بخش اول این نگاه یعنی ترجمه کشف و شهودهای شخصی از دریافت جانی به واژه، می‌تواند با دغدغه‌های اندیشگی آسمان نیز نسبت داشته باشد؛ همانطور که حتی در عنوان چند شعر این مجموعه نیز می‌توان از آن سراغ گرفت؛ خوانش‌های فلسفی از هستی. این خوانش در نوع خود نمی‌تواند اشکالی داشته باشد تا جایی که با اصول شعر برخورد نکند و مشکلات اساسی پدید نیاورد؛ اصولی که پاره‌ای از آنها صبغه فکری دارند و پاره‌ای دیگر، صبغه‌ای ادبی.

در شعرهای «باغ بی‌سایه» کمتر اثری یافت می‌شود که لحن اندرز یا شعار داشته باشد اما کارهایی هست که قاعدتا او بنا به رسالتی که حس می‌کرده، آنها را نوشته و برای چاپ در این مجموعه قرار داده است:

شاعر گریست
شعری سرود برای ژولیده ی کنار خیابان
اما کسی نگفت و نیندیشید
شاعر چگونه زیست

در این چند سطر، پیش از آنکه شهود شاعرانه‌ای نهفته باشد، یک دغدغه اجتماعی- فرهنگی خود را نشان می‌دهد و شاید اگر کسی آسمان را نشناسد، نداند که او به لحاظ نوع شخصیت‌اش نمی‌تواند چنین دغدغه‌هایی را ننویسد و چاپ نکند. او در بعضی آثارش نیز آرزوها و آرمان‌های شبه‌ایدئولوژیک‌اش را روی کاغذ آورده:

نقشه را برمی‌دارد
پاک کن را برمی‌دارد
... مرزها را برمی‌دارد
تنها کاری که از دستم برمی‌آید

در این تجربه نیز اگرچه ذهنیتی خیال‌آمیز و شاعرانه رخ می‌نمایاند اما بازهم کنشی منطقی ( و نه یک کنش برخاسته از فرامنطق هنری) است که به «حرف» درمی‌آید تا شاعر تنها کاری که از دستش برمی‌آمده را بنویسد و منتشر کند.

این اتفاق در برخی دیگر از آثار مثل «بوروکرات» به گونه‌ای دیگر دیده می‌شود؛ نوعی اطناب در مقدمه که باعث می‌شود مخاطب حرفه‌ای حس کند دست‌کم گرفته شده است و نهایتا بعد از 25سطر به فراز اصلی شعر برسد.

یعنی اگر اصلا نباشد
اصلا گرهی به کار کسی نمی‌افتد
درست مثل چمنزاران خودرو
پیش از اختراع ماشین چمن‌زنی...

قاعدتا آسمان آن‌قدر شعربلد هست که بی‌گدار به آب نزده باشد و مهم‌ترین و اولیه‌ترین منظور و هدفش این بوده که روزمرگی‌های انسان امروز جامعه ایرانی را به رخ بکشد ولی آیا بهتر نبود در بازگویی این روزمرگی به شیوه‌ای عمل می‌کرد که در خسته‌شدن مخاطب از روزمرگی نیز لایه‌هایی نهفته باشد؟ قاعدتا آسمان «ایجاز» در سطح اولیه آن را خوب می‌شناسد ولی اینجا به ایجاز در ساخت نظر داریم؛ تنیدگی در هستی‌ای که آفریده می‌شود تا مخاطب را تازه‌تر کند و به او امکاناتی متفاوت بدهد. به نظر می‌رسد که نقطه ضعفی اگر از این زاویه در شعر آسمان دیده شود، دقیقا از نقطه قوت آثارش ناشی شده باشد.

او آن‌قدر شاعر است که در هر کدام از آثارش خیلی راحت 3-2 سطر درخشان می‌نویسد تا آنجا که حتی گاهی مخاطب را مرعوب می‌کند ولی انگار درهوای تازه شعرش آنچنان آسوده یله می‌شود که آفات باغش را نمی‌بیند و همین که از شعر بودن نوشته‌اش مطمئن می‌شود، پاره‌ای دیگر از دغدغه‌هایش را هم می‌نویسد و شاید به همین دلیل باشد که خیلی از کارهای کوتاه‌تر آسمان را رستگارتر می‌یابیم؛ اگرچه در حد یک نگاه هایکووار باشد یا یک پیشنهاد برای مکاشفه که به اعتقاد برخی، به شعر نرسیده باشد.

یکی از توانایی‌های ویژه و مهم آسمان این است که نسبت به دیگران، لحظات بیشتری از فرصت‌هایش را در اتمسفر شعر نفس می‌کشد و به همین دلیل در برخوردهای گوناگون روزمره‌اش می‌تواند با شعر مواجه شود و سپس آن را بنویسد. در چنین فرصت‌هایی او امکانات تأویلی متن خود را نیز فراموش نمی‌کند؛ مانند شعر «سکوریت» که در پیوند عنوان و متن شعر،  یک تصویر کاملا امروزی بهانه‌ای می‌شود تا «فراق» که یک مضمون همیشگی است، تازه‌تر بیان شود و البته در این بین، عنوان شعر هم بیکار نیست.

«سکوریت»
دیگر برای بردن نامت
دنبال واژه نمی‌گردم
آن سوی مه همیشه تو هستی
این سو همیشه کسی نیست

شاعر برای بازگوکردن فراق بدون اینکه از ساختاری تکراری بهره برده باشد، با برگزیدن عنوانی مناسب، یک تصویر ملموس پیش روی مخاطب گذاشته است؛ یک تصویر امروزی؛ شیشه‌هایی که آدم‌های دو طرفش نمی‌توانند در آن واحد یکدیگر را بینند؛ آنکه در نقطه تاریک‌تری است،‌ دیگری را نمی‌بیند و این وسط می‌توان تأویل‌های زیادی از «نور» و «دیدن» و... داشت؛ از بودن؛ ازعشق؛ از انسان محروم امروز.

در بین آثار سپید «باغ بی‌سایه» هستند شعرهایی که ارگانیسم فرامنطقی آنها باعث شده همه‌چیز باورپذیر باشد  و همراهی مخاطب با هر اثر هنری نیز دقیقا در همین باورپذیری رخ می‌بندد. «قبلاها» از همین قبیل است؛ حرکت از یک خاطره به یک استدلال خیال‌انگیز و بعد بازگشت روایت‌  به فرامنطقی اصلی بی‌آنکه مخاطب،‌ غربتی در متن احساس کرده باشد.

آسمان در بسیاری از تجربه‌های این مجموعه با عبور از تجربه‌های قبلی سعی داشته به سمت سهولت و امتناع حرکت کند؛ غایت ‌آرمانی‌ای که هر شاعری سعی می‌کند با دست یافتن به آن، هرکدام از مخاطبانش را به قدر وسع، در متن شریک کند و البته دستیابی به چنین قله‌ای به این آسانی‌ها نیست؛ چنان که گاهی سهولت یا امتناع، هرکدام  ممکن است پای خود را از گلیم خویش فراتر بگذارند تا در شعری به مخاطبی احساس ابهام غیرهنری دست بدهد و در شعر دیگری، مخاطب احساس کند آسانگیری، جایگزین سهولت شده است. البته از دریچه انصاف که بنگریم، نمونه‌های سهل و ممتنع موفق نیز در این مجموعه کم نیستند و جالب اینکه بسیاری از این سهل و ممتنع‌ها تغزلی‌اند و حرفه‌ای‌ترها خوب می‌دانند که در شعر سپید، رستگارشدن عاطفه و تغزل،  کمیاب است.

از سوی دیگر نیز شاید بتوان بین برخی آسانگیری‌ها و برخی اطناب‌ها رابطه‌ای دقیق یافت چرا که به قول دوستی شاید تمام اینها به خاطر سرودن شعر کلاسیک(به معنای کلاسیک آن) باشد که باعث می‌شود شاعر دست خود را بازتر ببیند و همانطور که در بیت، سطرها را پر می‌کند، در شعر سپید نیز به واژگان اضافه عرصه بدهد و البته عادتی که توسنی کند، آفت می‌شود.

اما آنجا که آسمان همه‌چیز را به اندازه خرج کرده، حق سطرهای درخشان شعرش نیز ادا شده است. در «تاروت» همه‌چیز سرجای خودش است؛ از یادآوری یک خاطره تا تحلیل آن و یک نتیجه‌گیری سهمگین برای بازخوانی یک دلخوشی عاشقانه؛ دلخوشی‌ای که بهانه آفریده‌شدن آن، تنها یک لقمه نان بوده و تلخی قهوه‌ای که در سطر آغازین شعر گفته شده، درپایان شعر چشانده می‌شود.

بخش عمده‌ای از آثار دفتر اول مجموعه که شعرهای سپید را در برگرفته و «خواب‌های سلیمان» نام دارد، به شعرهای کوتاهی اختصاص دارد که مبنای اصلی سروده‌شدن آنها شهود است؛ از شهود تصویری (هایکو و هایکوواره) گرفته تا شهود متنی و شنیداری و اندیشه‌ای  و جالب اینکه هر کدام از این شهودها حتی اگر در ساخت به رستگاری نرسیده باشند، نمایانگر لحظه‌ای از لحظه‌های بسیار شاعری‌کردن آسمان هستند؛ به گونه‌ای که حتی گاهی کار به  جایی می‌کشد که حتی اگر مخاطب نتواند با شعر ارتباط برقرار کند، آنی را در آن حس می‌کند.

دفتر دوم این مجموعه «هیاکل ویران» نام دارد که غزل‌های محمدجوادآسمان را در برگرفته؛ ‌تجربه‌هایی که آسمان بیشتر با آنها شناخته و شناسانده شده است.

محمدجوادآسمان به گواهی دوست و دشمن در شعر کلاسیک، شاعری زبان‌آور و مؤلف است و این نکته را بارها اثبات کرده ولی متأسفانه آنچه در «هیاکل ویران» گردآورده از یکدستی کامل برخوردار نیست. البته بسیار بوده‌اند غزلسرایانی که بعد از دوره‌ای کار مشخص و متمایز به سوی تجربه‌های عمومی‌تر رفته‌اند تا هم زبان‌ورزی کنند و هم گاهی به تفنن بپردازند و آسمان نیز در هیاکل‌ویران انگار قصد داشته نمایه‌ای از این تجربه‌ها را گزارش کند.

به هر حال هنوز هم غزل‌های آسمان از شنیدنی‌ترین نمونه‌های غزل امروز هستند اگرچه پیشینه او باعث می‌شود همواره از او انتظار داشته باشیم تازه‌جو و پیشنهاددهنده باشد. او هیچ‌گاه در ساخت و محتوا تاثیرپذیری از شخص معینی نداشته ولی باید متوجه باشد که گاهی کلیشه‌های جمعی پسندیده‌شده از جانب مخاطب نیز می‌تواند هنرمند را نادانسته و ناخواسته به دام بیندازد.

حرف آخر اینکه آسمان هنوز هم شاعر مستقلی است که دنبال شعر خودش می‌گردد؛ یک شعر ایرانی صمیمی که هنوز نیز بودن انسان را پاس می‌دارد و تشویق می‌کند.