در این مقاله، هیک از دو منظر مهم به نقد جریان رسمی دینی میپردازد: نخست، نقد کلیسا به عنوان عالیترین مرجع دینی در جهان مسیحیت و دیگر، نقد روش شناسانه مخالفان تکثرگرایی.
بیگمان خواننده آگاه با خواندن این متن در خواهد یافت که ای کاش بیانیه واتیکان نیز در کنار این مقاله منتشر میشد تا امکان نقد و بررسی بیشتری فراهم میآمد. چه، درنظر نخست مقاله هیک بیشتر وجه تعریضی دارد و مطمئناً فهم این نوشتار مستلزم درک آن بیانیه است. پس تنها دلیل، کمبود فضای نشریه است که امکان درج بیانیه را فراهم نمیآورد.
جان هیک: سال 1998 واتیکان بیانیهای با عنوان «مسیحیت و ادیان جهان» منتشر کرد. این بیانیه را کمیته بینالمللی علوم الهی تهیه کرد و به تصویب کاردینال «ژوزف راتزینگر» رسید.
این بیانیه به دلیل اهمیت سؤالاتی که ارتباط بین ادیان نشان میدهد منتشر شد و دلیل دیگر آن بود که لزوم گفتوگوی بین ادیان را این روزها بیشتر احساس میشود و لازم است در اینباره کارهایی صورت گیرد.
بنابراین، کمیته مشغول بررسی این موضوع شد که به لحاظ اعتقادی ادیان چگونه ارزیابی میشوند و برای کمک به این ارزیابی برخی اصول اعتقادی را پیشنهاد دادند.
همچنین کمیته اضافه میکند که برای پیشنهاد کردن این اصول، کاملاً به این موضوع که بسیاری پرسشها هنوز بیجواب هستند واقف بودیم و به بحث و تحقیق بیشتری نیاز داشتیم.
کاردینال راتزینگر در سال 1996 در مواردی اظهار نظر کرده بود که اگر ما قائل به این باور قدیمی شدیم که «مسیحیت یکی از ادیان نیست، دچار شک و تردید شده و با نقد غیرمتعصبانهای که میخواهیم نظر بدهیم در تضاد است و با ارائه این نظر صرفاً در مقابل نظر قدیمی ایستادهایم».
این دو دیدگاه متفاوت از دین ما را دچار اشتباه میکند و دقیقاً مانند این میماند که کسی نوشته خود را هیچ وقت تصحیح نکرده و یا نخوانده است. عدم موفقیت راتزینگر در بررسی اهداف و نیازهای جهان معاصر ما را به این نتیجه میرساند که امروزه مواردی رایج است که باید بیشتر به آن توجه کرد.
او در حجم زیادی از نوشتهاش، گزارش «دینشناسی» خود را نیز بیان میکند. این بیانیه که اولین بار درسال 1993 براساس عملکرد تجربی کار راتزینگر بود، بیشتر بر روی افکار کاتولیکها و پروتستانها بحث کرد. او آرزو داشت که اطلاعات بدست آمدهاش را همه قبول کنند.
قسمتهای اصلی و مهم این نوشته مربوط به این بود که «آیا دین توانسته است گروندگانش را در حد متوسطی هدایت کند؟» این مسئله، درواقع، برای ما بازگو میکند که پیشگوی دوم واتیکان دودیدگاه داشته است:
نخستین یا قدیمیترین دیدگاه وی این بوده که ادیان دیگر نتوانستهاند در سطح وسیعی کامل و بینقص باشند، زیرا آنان وفادار به مسیح و کلیسا نبودهاند. دیدگاه جدیدتر وی این بود که گروندگان به ادیان غیر از مسیحیت پاسخهایی را که درکائنات دیده میشد نشناختند –این نظریه بوسیله «کارل راهنر» بیشتر مورد تایید قرار گرفت- به طوری که میتوان گفت طرفداران این رای بدون شناخت این نظریه ممکن نبود به ایمانی دست یابند که در ظاهر نشان ندهد این یک «رستگاری» است.
پس این شد رستگاری بیرونی کلیسا که درواقع به مسیح ارتباطی ندارد. با گسترش این نظریه در زمان واتیکان دوم، نشانه شناسها آن را بیشتر اشاعه دادند زیرا از نظر آنها این نظریه حالت نزدیکتری به این کمیتهها داشت: تشدید کلیسا محوری، گسترش مسیح محوری و تکثر خدادوستی.
آنها به این تکثر توجه داشتند که باید آشکارا سخنان واتیکان دوم را رد کنند اما دینِ کلیسا محور، معتقد بود که نجات و رستگاری فقط با توسل به دین امکانپذیر میشود. دین کلیسا محور مخالف این باور است که هرگونه استقلال و رستگاری فقط در تعالیم عیسی مسیح نهفته است، به عبارت دیگر این دین، محدوده بیهمتای کائنات را نیز درنظر دارد.
درواقع با توجه به این دیدگاه، مولفان براین باورند که نقطه اشتراکی در الهیات کاتولیک وجود دارد –به این نظریه و افکار شبیه به آن، امروزه الهیات پروتستانی میگویند. در این مسائل بیشتر به دیدگاههای اصلی توجه میکنند تا اینکه کسی یا چیزی را با ارزشتر از دیگری بینگارند.
سومین مورد، خدا دوستی و تکثرگرایی است، «یعنی درواقع این راهی است که میخواهد مسیح محور باشد یا یک جابهجایی پارادایم، یک انقلاب کوپرنیکی». از سوی دیگر، میتوان گفت که درتمام این ادیان و نگرشها، از جمله مسیحیت، خدا در رأس این خط فکری قرار دارد و درواقع خدا محوراصلی ایمان جهانی است.
دراینجا است که به این نتیجه میرسیم که رستگاری فقط در وابستگی به مسیح نیست. همانگونه که میدانیم آنها از قالبهای متفاوت یعنی از خودمحوری به دیدگاه جدیدی که خدا در مرکز آن قرار دارد رسیدند، یعنی در نهایت، واقعیت را یافتند.
امروزه بسیاری بر این باورند که قضاوت و صلح در روی زمین خود مشکل بزرگی است و باعث درگیریها و کشمکشهایی روی کره زمین میشود. با وجود این در کل سه داده مختلف در این گزارش به چشم میخورد.
نویسندگانی که به خاطر گزارش دقیقشان آنها را «خداشناس ذینفع» و «جزمگرایان مطلق» نام مینهم. جزمگرایان در ابراز و بیان آموزشهای سنتی خود چنان دچار اشتباه شدهاند که انتقادات و نظرات دیگران را نمیپذیرند. این سخن به این معنی است که هر آنچه را که در کتاب مقدس وجود دارد با نظرات متعصبانه خود به عنوان سنداصلی و معتبر اعلام میکنند.
آنها از کتاب مقدس برای بیان نقد خود بر دیگران استفاده میکنند. به عنوان مثال، گاسپل چهارم سخنان مسیح را بدون سئوال تاریخی آورده است. کاتولیک مدرن، درباره عدم کارایی نظرات متعصبانه قدیمی، همچون پروتستان عهد جدید عمل میکند و به عنوان عقایدی غیرمرتبط (با مسیحیت) از آن استفاده میکند.
این به آن معنی است که نظرات متعصبانه قدیمی ارتباطی با مسیحیت ندارد. در اینجا توافق نظری با جزمگرایان مطلقی که در واتیکان به سر میبرند، وجود ندارد. ما فقط میتوانیم به این امر اشاره کنیم که این موارد و نظرات جزمگرایان از نظر تاریخ وقوع، بینام و نشان هستند.
حال، نوبت به خداشناسان ذینفع میرسد که به لحاظ دیدگاه در تضاد با جزمگرایان هستند. خداشناسان ذینفع کسانی هستند که با کسانی که در گفتوگوی دینی شرکت دارند به فایده این سخنان که سودی در بین داشته باشد رضایت میدهند.
خداشناس ذینفغ دیدگاه تکثرگرا را که به رستگاری زندگی بشر تمرکز دارد، رد میکند. خداشناس ذینفع معتقد است که «هرکس باید خود پاسخگو باشد» و «دیدگاه رستگاری در مسیحت در حقیقت آن نهفته است»؛ این حقیقت همان حقیقتی است که کاتولیکهای کلیسا آموزش میدهند.
خداشناس ذینفع معتقد است که خدا وصفناپذیر و مجرد است. به عبارت دیگر، خدا در ورای دیدگاه نظامهای بشری، آن را ایجاد و تجربه کرده است و آن واجد مفاهیم متفاوتی در همه ادیان پیشین است که در نتیجه تمرینهای متفاوت روحی حاصل میشود.
طبق این نظر، آنچه در این حقایق واجد وجه تشابه است مربوط به خداپرستیهای سنتی شناخته نشده (تثلیث مقدس، آدونی، ویشنو و... ) نیست. اسطورههای واقعی، حقایقی درباره خداست –اسطوره واقعی داستانی است توصیفی از حقایق غیرواقعی و گرایشهای آن در یک پاسخ کلی به اسطوره مربوط میشود.
با توجه به خداباوری متکثر، خداشناس براین باور است که «در تضاد با خدای مجرد (واقعیتغایی) است. درواقع، پایان این ماجرا هنوز حل نشده که معنی اسطورهشناسی واقعی از بین رفته است. با توجه به مهم بودن این مسئله است که خداشناسان ذینفع، مفاهیم تعالی، راز نهفته و مجرد بودن را از عقاید صریح گزارشهایش جدا میکند.
درحالی که درمواردی دیگر همه به هم مرتبط هستند، زیرا آنها ناهماهنگ و ناکافی اند و نمیتوانند هیچ ادعایی نسبت به این سئوال داشته باشند». موقعیت تکثرگرا سبب میشود بین خدای غیرقابل توصیف و نظرات انسانمدار تفاوتهایی ایجاد شود تا بتوانند اشکال خداوند را توصیف کنند.
اما به این نکته اشاره میکنم که همه خداشناسان درغیرقابل توصیف بودن خدا، هم نظر بوده، در ذات ازلی او اصرار دارند. به عنوان مثال، «گرگوری نیسا» گفت که خدا هست، «قادر کل هستی در هر اصطلاحی، هر عقیدهای و یا هر وسیلهای که در فهمها میگنجد... غیرقابل باور و غیرقابل اشاره در تمام بیانها».
آگوستین قدیس نیز میگوید: «خدای متعال حتی از ذهن ما میگذرد» و قدیس توماس میگوید: «او بیکران است، ذات خدا بسیار فراتر از هر تفکری است که ما به آن فکر میکنیم».
دیونوسوس مجعول، بیشترین تأیید را روی «اسرار مسیحیت» داشت. او درباره خدا، «خدای واحد» نوشت: «آن روح یا ذهن نیست، تخیل، عقیده، گفتار و فهم نیست... او نمیتواند ادعا شود و با فهمیدن به چنگ آید... ».
آنچه ما در دین آن را تشخیص میدهیم ستایش نیست، غیرقابل توصیف بودن واقعیتی است که در خود آن است و ما با فهم و زندگی بشری این شناختها را پیدا میکنیم. زیرا همانطور که قدیس توماس گفت: «چیزهایی که شناخته شدهاند به واسطه دانایانی است که درحالت دانایی به سر میبرند». در این ارتباط، خدای(دانا) بین فرهنگهای دینی زمین فرق میگذارد.
در نتیجه مطابق نظر ادیان تکثرگرا، تفاوت «صورتها» در تفاوت خدایان یا تفاوتهای ذات خدایی و الوهیت یا همان تفاوتهای غیرقابل توصیف بودن خدا و قابل قبول بودن روح بشر است. قابل قبول بودن به این معنی است که درسنتهای متفاوت دارای فرمهای متفاوتی هستند.
خداشناس ذینفع، عقاید معیاری ما را از منظر یک سندیت مذهبی که ثمره زندگی بشر است، نقد میکند. او میگوید: «کسی میتواند این تعریف را درست بفهمد که (از خودمحوری به حقیقت محوری) خوداستقلالی در توصیف سنت (مسیحی) داشته باشد، ولیکن این سنت به قدری مجرد است که آنها نمیتوانند آن را از بین ببرند تا درست ببینند».
و هنوز محور قراردادن خدا در یک محدوده واقعی به این معنی است که خودمحوری را به عشق همجوار خود بیان میکند. کمیته مذکور وقتی میگوید: «دین میتواند حقیقت را حفظ کند فقط تا جایی که به عشق واقعی اقرار کند» و همچنین خداشناس ذینفع با نقدی که به کار میبرد سنت را هم نقد میکند.
با متمرکز شدن بر روی واقعیت خدا به وضوح میبینیم که تفاوت این قدیسان در ایمان است. همانهایی که واجد یک روحاند ولی در تاریخ و فرهنگهای متفاوت دارای شباهتهایی هستند. اما به نظر میرسد این سکوت در «دستاوردها»، نقد درستی از درک مستقیم باشد و این درعمل به وسیله همه ما به کار برده شده است تا آن خود مشکل اصلی را حل کند.
خداشناس ذینفع، در جایگاه خودش، اغلب فرض میکند - و فکر نمیکند- درتمام زندگی کلیسایی ما خدا به عنوان منبعی الهامبخش وجود دارد، علیالخصوص در مراسم شکرگزاری که مسیحیت را باید به عنوان کلی(اخلاقی و روحی) در میان بهترین انسانهای اولیه، نسبت به کل غیرمسیحیها ببینیم.
اما همانطور که به واقع اعلام کردیم این مسئله در سطح وسیعی قابل شک است. درواقع، من میتوانم بگویم که این بیانیه اظهار نظر دروغ است. چه، این بسیار غیرعاقلانه است که اجازه بدهیم نظرات، کلیسا محور و درآن جایگاه باشد.
اما ما باید با انتخابهایی –که در زبان عامه، مسیحیانی هستند که به نظر نمیرسد نسبت به یهودیان، مسلمانان، بودائیان و... بهترین انسانها باشند- رودررو شویم. بنابراین، ما باید بپرسیم که مزیت ادیان در چیست؟ در روح آنها است یا در مسیحی بودن نسبت به یهودی بودن؟ یا باید آن را در مسیر دیگری جستوجو کنیم؟ فقدان ادیان در چیست؟ در نبود روح، مخالفت با یهودی شدن و... نسبت به مسیحی شدن؟
به نظر من، هر دینشناس و هر نشستی که به الهیات میپردازد باید با «مسیحیت و ادیان جهان» و با این سئوال روبهرو شود. خداشناس ذینفع آن عقیدهای را بیان میکند که حدس میزند غیرمسیحیان در رده پایین تری نسبت به دین او قرار دارند. درواقع، حفظ این گفته برای مسیحیان خوشایند است که در پایان عمر احساس پشیمانی میکنند.
خداشناس ذینفع میگوید: «براساس نظریه پروتستان عهد جدید، کلیسا لازمه رستگاری است. کلیسا میانجی است تا عیسی مسیح رستگار کند»، اما «آنهایی که غیرمسیحی هستند و تعلقی به کلیسا ندارند و در این نشستها که پادشاه به عنوان خدای خدایان معرفی میشود، حضور ندارند و خود هم مقصر نیستند، در عمل به خدا ایمان دارند و در راه او هستند. این بیانیه میخواهد اثبات کند که علم جهانی کلیسا بر خدای خدایان، یعنی مسیح، تمرکز دارد».
در اینجا، اولین نشانهای که وجود دارد این است که مسیحیت قادر است رستگار کند و بشر را به آرامش برساند و اگر دینی کمتر محبوب است به این دلیل است که در تاریخ زمینی به پایان خود رسیده است. اما از منظری سادهتر میبینیم که برای هر یهودی، مسلمان، هندو، سیک، بودایی، تائویی و... اینطور نیست.
اینها همه کسانی هستند که به ایمانشان وفادارند. بهتر است از نظرات کلیسا آگاه باشیم اما به تعلقات کلیسا وابستگی پیدا نکنیم. پس سرنوشت آنها چه خواهد شد؟ دوباره این را میگویم که بوداییها چگونه میتوانند رحم داشته باشند و همنوع خود را دوست بدارند. آیا آنها وقتی عقیدهای را رد میکنند واقعاً شخصیتی خدایی و عاشق هستند؟ آیا امکان دارد بودائیان نیز رستگار شوند؟ اگرچه در بیشتر دیدگاههای خداشناس ذینفع، مردم خوش نیت هستند و در سطح وسیعتری نظراتی هم دارند.
او(راتزینگر) میگوید: «آنچه به عنوان یهودیگرایی بیان میکند درباره مسیحیانی است که برای دیگر افراد بشر این اعتبار را قائل نیستند. آنها بر این باورند که قلب کار میکند ولی غیرقابل دیدن است و مرگ مسیح را هم به مسیری که شامل رستاخیر میشود، ربط میدهند».
آیا این معانی که مبهم و کلیشهای است به این معنی است که مسیحیان و غیرمسیحیان در پذیرش الوهیت برابرند؟ آیا این امر به این معنی است که دیگران واقعیت این مسئله را نمیدانند. همانطور که پیشتر گفتم، قصد نویسنده بیانیه، همان مردم خوش نیت است.
این عده اگرچه در محدوده کلیسا نیستند، ولی میتوانند در آخرت رستگار شوند. این به آن معنی است که آنها ممکن است جزء افرادی که در قیام رستاخیز هستند، باشند یا به این معنی است که آنها هنوز در این مسیر نیستند. بنابراین، بار دیگر تکرار میکنم که رستگاری شامل حال بودائیان و دیگر دینداران نیز میشود و مختص مسیحیت نیست.
از اینرو، مذاهب در کل میتوانند این انجمنها و گروهها را حفظ کنند. پس صحبت از آن است که «آنها را حفظ کنیم» و اقلیتهای مذهبی را نیز در نظر بگیریم تا همراه با ایمان به مسیح باشد.
این امر، قبل و بعد از مرگ را نیز شامل میشود. بنابراین، مسیحیت دارای گذشتهای سامانمند و با معیار است و جایگاه والایی دارد. پس، این تفاوتها زیاد نیستند بلکه این تفاوت دیدگاه، در رستگاری است.
حال، ما از دیدگاه خداشناس ذینفع قدمی فراتر میگذاریم، زیرا میخواهیم به این سئوال پاسخ دهیم که «آیا ادیانی غیراز مسیحیت نیز میتوانند عامل رستگاری باشند؟» خداشناس ذینفع پاسخ میدهد که روح مقدس حی و حاضر است «نه فقط در مردم خوشنیت بلکه در تمامی افراد جامعه که در تاریخ، فرهنگ و ادیان وجود دارند و همیشه مرجعی برای مسیح هستند».
بنابراین، «شناختی ضمنی از ظهور روح مسیح در دیگر ادیان دیده میشود». البته، در هر دینی دو مضمون وجود دارد: این نکته قابل قبول است که در همه جا هم شیطان وجود دارد و هم فرشته. اما این دیدگاه ممکن است اینگونه به نظر آید که در دیگر ادیان این دیدگاهها مثل مسیحیت نباشد، یعنی در همه آنها روح مقدسی وجود دارد.
بنابراین، آنچه ارائه شد نشان میدهد که دستی از پشت با دیگر دستها پیوند دارد، زیرا «ظهور روح در جهان با ظهور مسیحیت کلیسایی قابل مقایسه نیست... فقط کلیسا است که دیدگاههای مسیح را بیان میکند و فقط اوست که حضور روح را با تمام قوت عرضه میدارد».
پس ادیان میتوانند زمینهای باشند برای عمل «پیروان رستگاری که معتقدند نجات در اثر ایمان به مسیح حاصل میشود نه در اثر کردار و عمل نیکو»؛ آنها میتوانند مردم مختلف را با فرهنگسازی آماده کنند و حفظ این مسئله در حال انجام است.
بنابراین، روح مسیح خود را در دیگر ادیان نیز نشان میدهد. این مسئله ممکن است فقط در میان مسیحیان، یهودیان، مسلمانان، هندوها و بودائیان به طورکامل آشکار نباشد اما زیر سایه هر دینی در مقایسه با مسیحیت وجود دارد و همراه با آن زندگی میکند.
حال این گفتوگو را با دینهای تکثرگرا ادامه میدهیم. خداشناس ذینفع به این مسئله اشاره دارد که تکثری که در دین ما به کار میرود(از جمله در مسیحیت) کامل نیست، زیرا همه آنها در اثر فرهنگهای بشری شکل گرفتهاند و حقیقت این است که هیچ یک از آنها حقیقت محض را اظهار نکردهاند.
آنچه باعث میشود این مسئله برای ما غیرقابل قبول باشد این است که مسیح خدایی است که دارای شکل جسمانی است(پسر خدا و دومین شخصیت تثلیث مقدس). دلیل اینکه مسیح، خدا بود، این است که اگر او دین جدیدی را پیدا کند مستقیماً با خدا در ارتباط است.
بنابراین، باید نسبت به دیگران در سطح بالاتری قرار گیرد اما پروتستانهای عهدجدید در این زمان به این نتیجه رسیدهاند که یک مسیحی به طرز شگفتآوری فکر میکند که مسیح به تنهایی به وجود آمده است و طبق عقیده آنها اینکه مسیح از خداست کفرآمیز است. از طرف دیگر، کلیسا به این امر معتقد است که این تردیدها در سطح وسیعی فرضیه قبلی را با شک بیان میکند.
بنابراین، خداشناس ذینفع تصدیق میکند که امروزه روح واقعی در دنیای ادیان با این سئوال روبرو است که «چگونه کسی میتواند در گفتوگویی درون دینی با همه ادیان و با در نظر گرفتن نواقص و کمبودهای آنها وارد شود؟ اگر ما این را بفهمیم که مسیح در نوع خود بینظیر و بیهمتاست و بشر را در جهان رستگار میکند».
با طرح این سئوال، خداشناس ذینفع با مسئلهای غیرقابل حل روبهرو میشود و آن این است که «در سطح وسیعی ارتباط بین مسیح با هرجامعهای را که درآنجا مسیحیتی در کار نیست و ادعای رستگاری نیز دارد، درهم میشکند(درواقع، این گفتوگو وقتی با ادیان دیگر در میان باشد به نتیجه خواهد رسید) و صحبت درباره رستگاری را منوط به نظر دیگر ادیان میداند؛ اما با بکار بردن این مسئله که افراد از نظر تعصبات، به مسیح وفادار هستند».
خداشناس ذینفع به این امر توجه دارد که گمانههایی درنظر متفکران مسیحی معاصر به صورت حدس وجود دارد که خدا شکل جسمانی ندارد. این مضمونی استعارهای است.
«معانی واجد شکل جسمانی، دراین دیدگاه شیء نیستند ولی از نظر حماسی و اسطورهشناسی، استعاره است. این عقیده، بیانگر این مسئله است که مردان و زنانی که زندگی میکنند، انعکاس عملشان عشق به خداست، نه خدایی که شکل جسمانی دارد. درواقع، رستگاری مسیح، مفهومی ریشهای و تاریخی-فرهنگی دارد».
این امرحقیقت دارد که موقعیت و وضعیت تکثرگرایی و شناخت تلویحی این نشستها با دید مثبتی بررسی و فهمیده شده است. خداشناس ذینفع حقایقی را به ما میگوید مبنی براین که رستگاری فقط مختص به مسیح و مسیحیت نیست. «دراینجا لوگوس نیز مسیح نیست و نه تنها روح است بلکه روح مسیح است».
اما رستگاری، بیشتر شامل دین مسیحیت است و در ادیان دیگر نسبت به مسیحیت کمتر خود را نشان میدهد. خداشناس ذینفع سبب میشود که من دوگانگی نظرات جهانی کلیسای کاتولیک را بازگو کنم. اینکه او میخواهد هر دو را باهم بدست بیاورد.
بنابراین، «وقتی ما با این راهکار روبهرو میشویم باید این را بشناسیم که روش خداشناسی در آیین کاتولیک روشی نیست که دردیگر ادیان به آن توجه نشده باشد. خداشناس ذینفع ادعا میکند که هرچیزی که درست و دارای ارزش والایی است، نشأت گرفته از مسیح و روح مقدس اوست».
طبق نظریه خداشناسی ذینفع، ما دوباره درباره مذاهب تکثرگرا بحث میکنیم. این نظریه میگوید: «نه تنها حقیقت را در نظر میگیرد و توجیه میکند و ارزش دین را تصدیق میکند، بلکه دلیلی است بر فرسایش همزمانی واقعیتی که آن را تصدیق کرده است».
به عبارت دیگر، هدف نهایی تکثرگرا نه تنها از دیدگاه مسیحیت امتناع میکند که خود دینی درست و کامل است، بلکه همان نظراتی است که ادیان دیگر هم آن را تصدیق میکنند. پس شرایطی لازم است. اما آیا مسیحیان کاملاً همان چیزی را که با ادیان دیگر مشترکند، میبینند؟
آیا ایمانی که عملکردهایش در شخص منعکس است میتواند در واقعیت دروغ باشد – اگرچه آنان که چنین میپندارند رودرروی هم بسیار متواضعانه سخن میگویند اما بر این باورند که گفتوگوی درون دینیای که مشتمل برآیین کاتولیک است بیانگر اظهارات مسیح است.
در حالی که گفتوگوهای دوستانه آنان در این نشستها دارای «سازههای واقعیتی» کمتری است؛ زیرا دین از «تقدس»، «خدا»، «درباره» او، «جایگاه» و«اسم» او میگوید. فقط در دین کلیسایی است که خدا به تنهایی صحبت میکند. او شخصی است که با کلمات سخن میگوید.
حال، سئوالی که در آغاز این بحث آن را مطرح کردیم، قابل قبول است که «اگر ما تشخیص دهیم که عیسی/مسیح در نگهداری بشر نظیری ندارد و بیهمتا است، چگونه کسی میتواند بحث درون دینی کند، به همه ادیان نظر داشته باشد ولی آنها را در نظر نگیرد و نخواهد بداند که آن کمال نیست و پیشرفتی ندارد و در مرتبه پایینی قرار دارد».
پاسخ به این بیانیه و اظهار نظر این است که «خیر». کسی میتواند متواضعانه و دوستانه در جمیع این گفتوگو همداستان شود که ذهنیت خود را دربرابر ایمان واقعی کنار گذاشته باشد.
اما هرگز کسی نمیتواند به شکل منطقی، بیهمتایی و غیرمعمول بودن ایمان مسیح را ثابت کند بدون اینکه «ملاحظات(ادیان دیگر را) در کامل نبودن و ضعیف بودن آن اثبات کند». این غیرممکن است که ما در نگرشمان دیدگاههای سنتی را با بیهمتایی مسیح لازم بدانیم تا گفتوگوی درون دینی واقعی و خالصی داشته باشیم.
نشستهای دینشناسی تا به امروز با تنگناهایی مواجه بوده و آن را حل نکرده، رها کرده است. این امر، نتیجهای که به دنبال دارد این است که «با بحث و بررسی در آینده به حقیقتهای مورد نیاز اشاره کند و تذکر دهد»
منبع:
www.usao.edu