در قرن نوزدهم، پطر مقدس – رئیس دیر کلونی cluny – گفت وگو با جهان اسلام را با این عبارت آغاز کرد: «من با شما نه با اسلحه، بلکه با کلمات روبرو میشوم.»
او این جمله را خطاب به مسلمانانی نوشت که تصور میکرد کتاب او را این گونه تفسیر کرده اند: «نه با زور، بلکه با عقل، نه با نفرت، بلکه با عشق».
با این وجود،عنوان رساله او این بود: «خلاصه تمام کفریات فرقه شریر ساراسنها» (ساراسنها نامی بود که صلیبیان به اعراب و مبارزان مسلمانشان داده بودند که دائماً موجبات عدم مصالحه و خشونت را فراهم میآوردند).
عبارات و کلمات در تبیین حالت پطر - در زمان مواجهه او با «ظلم سبعانه» دین اسلام، که مطابق ادعا ی او بر اساس شمشیر استوار شده است – ناکام و ناتوان هستند.
او پرسید: آیا حضرت محمّد (ص) یک پیامبر راستین بود؟ و معترضانه پاسخ داد: «من از خر بدترم اگر این را باور کنم، و از چارپایان بدترم اگر این را بپذیرم.»
پطر کتابش را در باره جنگهای صلیبی نوشت. حتی زمانی که مسیحیان میکوشیدند تا منصف باشند، تهاجم بیامان آنها علیه اسلام مانع از آن بود که با قضیه به نحو عینی و واقعی مواجه شوند.
از نظر پطر، اسلام آشکارا آن چنان شرّ بود که حتّی به ذهنش خطور هم نمیکرد که مسلمانانی که او با چنان «عشقی !»در باره شان سخن رانده بود، ممکن است از اظهارات وی ناراحت شوند.بدبختانه این صورت قرون وسطایی تفکر، هنوز نیز زنده و حاضر است.
هفته گذشته، پاپ بندیکت شانزدهم – بدون تغییر و با تأییدی آشکار – سخنان مانوئل دوم – امپراطور بیزانس در قرن چهاردهم – را نقل قول کرد: «تنها به من نشان دهید که محمّد چه چیز جدیدی آورده است ؟ فقط اموری را خواهید یافت که بالذات شرّ و غیر انسانی هستند، مانند دستور او به اشاعه دین با شمشیر.»
واتیکان ظاهراً در صدد بر آمد تا هتک حرمت مسلمانان را توسط سخنان پاپ به نوعی توجیه و جبران کند و مدعی شدکه پدر مقدّس ( پاپ ) تنها قصد داشته که در گفت وگو با سایر مذاهب و فرهنگها - و آشکارا با اسلام - رویکردی محترمانه و عالمانه را پایه ریزی کند.
اما حسن نیت پاپ ! ظاهراً بسیار با این ادعا فاصله دارد. نفرت از اسلام آن چنان در غرب عمیق و ریشه دار شده است که فقط مردمی را گردهم میآوردکه شمشیر را ازروبسته اند. شاید نه کاریکاتوریستهای دانمارکی – که کاریکاتورهای اهانت آمیز پیامبر را در فوریه گذشته کشیدند – و نه بنیاد گرایان مسیحی – که او را تروریست نامیدند – هیچ یک مشخصاً بر پاپ تأثیرگذار نبوده اند، اما در عین حال همه آنها در مخالفت با اسلام، توافق کامل دارند.
ریشه اسلام هراسی درعصرما به زمان جنگهای صلیبی بازمیگردد و با نوعی یهودستیزی مزمن نیز گره و پیوند خورده است ؛ زیرا بعضی از نخستین صلیبیون، سفر خود به سرزمین مقدس را با قتل عام یهودیان در کرانه دره راین آغاز کردندو نبرد خود را در سال 1099 با کشتار حدود سی هزار تن از مسلمانان و یهودیان در اورشلیم خاتمه دادند.
همواره بخشیدن انسانهایی که به آنهابدکرده ایم، بسیار دشوار است. از آن موقع به بعد، یهودیان و مسلمانان تبدیل به سایه و شبحی هولناک برای عالم مسیحت شدند.
خیال وحشت باری که دراین زمان توسط اروپائیان ایجاد شده بود، تا قرنها ادامه یافت و باعث یک اضطراب کُشنده در باره هویت و رفتار مسیحیت شد. هنگامی که پاپ ( در ابتدای جنگهای صلیبی ) صلیبیون را به حرکت به سوی سرزمین مقدس و تصرف آن تشویق کرد، آنها اکثرِ جوامع یهودی را قتل عام کردند:چرا باید سه هزار مایل را برای آزادکردن مزار مسیح تا فلسطین بپیماییم ومردمی که درواقع مسیح راکشتند یا دست کم صلیبیان به غلط چنین میپنداشتند مصون بداریم؟
صلیبیون معتقد بودند که یهودیان، کودکان خردسال را میکشند و خون آنها را با مایه نان عید فطیر میآمیزند. این «خونخواهی» واهی سرچشمه قتل عامهای نژادی بسیاری در اروپا شد و تصویر یهودی به عنو ان قاتل کودک، تقریباً جور «ترور ُادیپ گونه ایمان پدر» را میکشید.
در واقع مسیح (ع) به پیروانش تعلیم داده بود که دشمنان خود را دوست بدارید نه اینکه آنها را ریشه کن کنید. زمانی که مسیحیان اروپایی در «جنگهای مقدس!»علیه مسلمانان در خاورمیانه شرکت میکردند، اسلام برای نخستین بار در غرب، به عنوان دین شمشیر شناخته شده و معرفی شد.
در این زمان، هنگامی که پاپها میکوشیدند تا تجرّد و رهبانیّت را بر راهبان و مسیحیان مردّد در دین تحمیل نمایند، محمّد (ص) توسط کشیشها و متکلمان اروپایی، به عنوان یک انسان نفس پرست به تصویر در آمد و اسلام – با یک حسادت مخفیانه – به عنوان دینی که مسلمانان را به آزاد گذاشتن اصلیترین غرایز جنسی، دعوت میکند، بشدّت محکوم شد.
در عین حال، باوجود این که نظم اجتماعی اروپائیان – علی رغم پیامهای مساوات طلبانه انجیل – کاملاً دارای تبعیض و سلسله مراتب بود، دین اسلام به علت احترام بیش از اندازه به زنان و زیردستان نیز مورد انتقاد واقع میشد.
مسیحیان که به دلیل اعمال وحشیانه خود با قربانیان جنگهای صلیبی درمعرض اعتراض بودند، در خیال خود- و با انکاری بیمارگونه - دشمنانی فرضی و تخیلی ساختند و متأسفانه این عادت ناپسند هنوز نیز ادامه دارد.
مسلمانانی که این چنین پرشور ویک صدا نسبت به اهانت پاپ به اسلام اعتراض میکنند،در عین حال او را به ریاکاری نیز متهم میکنند و خاطر نشان میسازند که کلیسای کاتولیک در حالی که خود به علت خشونت کثیف در جنگهای صلیبی گناهکار است، چگونه میتواندمکان مناسبی برای محکوم کردن جهاد خشونت آمیز باشد؟ این همان کلیسایی است که خود به دلیل اعدامها و تفتیش عقاید محکوم بوده و محلی است که پاپ، پیوس دوازدهم به طور تلویحی بر هلوکاست نازی سرپوش گذاشته است.
پاپ بندیکت، سخنان بحث برانگیز خود را درست یک روز پس از پنجمین سالگرد واقعه یازدهم سپتامبر در آلمان ایراد کرد.باورکردن این مطلب که اشاره او به این نکته که در اسلام یک نوع خشونت ذاتی وجود دارد، تصادفی بوده،بسیار بسیار دشوار است.
با کمال تأسف، بندیکت از تبلیغ ایمان درونی و ذاتی که توسط سلف وی، پاپ ژان پل دوم – و در زمانی که آنها بیش از هر زمان دیگر و از فرط استیصال به آن نیاز دارند- مطرح شده بود، دست کشیده است. اظهارات او به دنبال بحران کاریکاتور دانمارکی فوق العاده خطرناک بود.آنها مسلمانان را بیشتر متقاعد کردند که غرب به طور درمان ناپذیری اسلام ستیز است و خود را درگیر یک جنگ صلیبی دیگر کرده است.
ما نباید اسیر این تحجّر و تنگ نظری باشیم. مشکل این جاست که بسیار ی از مردم در جهان غرب به طور ناخودآگاه دچار این تعصّبات و افراطها میشوند و معتقدند که اسلام و قرآن شیفته خشونت است.
تروریستهای یازده سپتامبر – که در واقع از اصول اساسی اسلام تخطی کرده اند– این برداشت افراطی و سابقه دار غرب از اسلام را شدّت بخشیدند و متأسفانه به جای این که عده ای منحرف شناخته شوند، به عنوان الگو و مظهر تمام مسلمانان عالم در نظرگرفته شدند.
جالب توجه است که هرگاه این عقیده جزمی قرون وسطائی از نو هویدا میشود، با یک مزاحمت فزاینده – بویژه در خاورمیانه - دردسر ساز میشود.
با این وجود، اسلام تا قرن بیستم - بیش از مسیحیت – یک دین منعطف و صلح جو تلقی میشد. قرآن صراحتاً هرگونه اعمال فشار در دین را ممنوع اعلام کرده و تمام ادیان بر حقّ را از جانب خداوند میداند و علی رغم اعتقاد غربیها، مسلمانان هرگز دین خود را با شمشیر تحمیل نکردند.
فاتحان اولیه مسلمان در ایران و بیزانس – پس از رحلت پیامبر[ص] – به جای آرمانهای مذهبی، بیشتر از آرمانهای سیاسی الهام گرفته بودند.
یهودیان و مسیحیان در قلمرو امپراتوری اسلامی و تا اواسط قرن هجدهم، از گفت وگوی با اسلام مأیوس بودند، هرچند آنها طبق تعالیم و آموزههای قرآنی از وحی اصیل و راستینی برخوردار بودند.
تندروی وافراطی را که امروزه در جهان اسلام شاهد آن هستیم، بیشتر یک نوع واکنش به مسائل بغرنج سیاسی – نظیر مسأله نفت، بحران فلسطین، اشغال سرزمینهای اسلامی، رواج حکومتهای خودکامه در خاورمیانه و برداشت غربی از معیارهای دو گانه – است تا نشأت گرفته ازمتن احکام مذهبی.
امااسطوره قدیمی اسلام به عنوان یک مذهب به شدّت خشن،هنوز نیز پابرجا است و متأسفانه در نامناسب ترین وسخت ترین لحظات پدیدار میشود. باید اعتراف کرد که از بین بردن این عقیده متداول ونادرست در غرب، به این زودی امکان پذیر نخواهد بود. در واقع، ما با پناه جستن در عادتهای کهن فرافکنیمان داریم حتی آن را تقویت میکنیم.
در حالی که در عراق، فلسطین و لبنان خشونت وجود دارد– خشونتی که تا اندازهای خود ما مسئول آن هستیم –، شاید گاهی این وسوسه پیش میآید که همه تقصیر را به گردن «اسلام» بیندازیم. اما اگر داریم تعصب و کینهمان را از این راه تغذیه میکنیم، این کار را داریم به بهایی گزاف میکنیم
ترجمه: پریش کوششی
منبع: گاردین، دوشنبه، ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۶