تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۸۸ - ۱۳:۵۰

ژئولینو: یک روز در سال، دهکده‌ای کوچک در جنوب آلمان، حال‌وهوای قرن­‌ها قبل را به خود می‌گیرد

مردم، لباس­‌های سنتی و قدیمی منطقه‌‌شان را می­‌پوشند و مسیری را پیاده طی می‌کنند. پیشاپیشِ گروه، دو نوجوان سوار بر اسب حرکت می‌کنند. «آلکساندرا» یکی از آنهاست که چند سالی است این کار را انجام می‌­دهد.

اگر روزی که مراسم سنتی «لئونارد» در دهکده «کرویت اشلندر» در ایالت بایرن آلمان اجرا می‌شود گذرتان به آن‌جا بیفتد، بدون تردید فکر می‌‌کنید با ماشین زمان به قرن­‌ها پیش سفر کرده‌اید. در این روز خاص در خیابان‌‌های دهکده اثری از خودرو دیده نمی‌­شود؛ فقط اسب و گاری­‌های بسیار قدیمی با آدم‌­هایی که لباس­‌های قدیمی بر تن دارند. همه جا موسیقی سنتی جنوب آلمان به گوش می‌­رسد و صدای تلق تلق؛ صدای سم­‌های اسب کهربایی‌رنگی که روی آسفالت خیابان‌‌ها راه می‌­رود. آلکساندرا، دختر نوجوان، سوار بر اسب است و احساس غرور می‌کند. او برای این‌کار انتخاب شده است. فقط سوارکارهای خوب می‌­توانند در این مراسم سنتی  سوار اسب شوند.

آلکساندرا و برادرش، آلفونس لباس­‌های سنتی سوارکاران بایرن آلمان را برتن کرده‌­اند

پدر آلکساندرا هم نقش مهمی در نگهداری و تزیین اسب­‌های مراسم دارد

آلکساندرا می­‌گوید: «این مراسم یادبود مرد مهربانی است که نگهبان حیوانات و در میان مردم بسیار محبوب بوده است. ما در این روز باید سه بار مسیری را دورتا دور دهکده، سوار بر اسب طی کنیم.»

کار دشوار و بسیار خسته‌کننده‌ای است، ولی نوجوان­‌های دهکده همه­‌شان دوست دارند افتخار سوارکاری برای مراسم نصیبشان شود. در این چند سالی که آلکساندرا  این وظیفه را برعهده دارد، برادر کوچک‌ترش، «آلفونس» هم او را با یک اسب دیگر همراهی می­‌کند. این خواهرو برادر سوارکار از هفته‌­ها پیش از اجرای مراسم، برای این روز تمرین می­‌کنند.

پدر آلکساندرا هم در این مراسم در نقش یک گاریچی ظاهر می­‌شود. او گاری را که به شکل گاری­‌های قرن ششم تزیین شده با چهار اسب در خیابان­‌های دهکده می‌­راند و مردم را با  لباس­‌هایی شبیه لباس­‌های قرن­‌های گذشته، جابه­‌جا می­‌کند.

تزیین گاری­‌ها و اسب‌­ها کار سختی است و علاوه برآن، اسب‌­ها هم باید به سرو صدا و  حضور جمعیت زیاد عادت کنند و برای این کار لازم است حسابی تمرین کنند. همه، تا آخرین لحظه اجرای مراسم، سخت مشغول کارهستند.

آلکساندرا می­‌گوید: «من و مادرم مشغول تزیین اسب می­‌شویم. بعد از آن باید لباس‌­های سوارکاری سنتی­‌ام را که درحقیقت لباس محلی مردم بایرن آلمان است، بپوشم.»

صبح زود، قبل از روشن شدن هوا آلکساندرا و مادر وپدرش برای تزیین اسب‌­ها دست‌به کار می‌­شوند

نوبت آلکساندرا است. باید سوار شود. مراسم به زودی شروع می‌­شود

« بیا از اصطبل بیرون!»؛ به نظر می‌­رسد اسب حوصله ندارد صبح به این زودی بیرون بیاید

بعد از مراسم، آلکساندرا به لحظه­‌های خوش سواری‌­اش فکر می­‌کند، البته همراه با احساس خستگی

با شروع مراسم، مردم در مرکز اصلی دهکده جمع می­‌شوند. جمعیت خیلی زیاد است. به جز اهالی دهکده کوچک، هرساله تعداد زیادی جهانگرد هم برای تماشای مراسم به این‌جا سفر می‌کنند.

عصر روز مراسم، خانواده و آشنایان نزدیک آلکساندرا در خانه آنها جمع می‌‌شوند و با هم جشن کوچکی می‌گیرند. همه خسته هستند ولی هرکس خاطره جالبی  از مراسم صبح تعریف می­‌کند.

برای آلکساندرا جالب­‌ترین و خاطره‌انگیزترین قسمت برنامه، اسب سواری اش بوده است.
او می­‌گوید:«هنوز هم بعد از این چند سال، از این‌که مردم مرا سوار بر اسب و پیشاپیش گروه برگزارکنندگان مراسم می­‌بینند، احساس افتخار می­‌کنم.»

دوچرخه