از مترو پیاده میشوی. در ازدحام آدمها که از کنارت با عجله راه میروند و هر از گاهی تنهای میزنند میگذری و به طرف در خروجی میروی. از خلوت خیابانهای شمال شهر ناگهان در ازدحامی از خودروها و موتورها پرتاب میشوی. اینجا میدان امام خمینی است؛ همان توپخانه سابق. گرمای عصرگاه یک روز زمستانی همان اندازه میتواند عجیب باشد که حضورت در میان مغازههای صوتی و تصویری اطراف میدان چرا که مقصدت جایی دیگر است. خیابانهای اطراف میدان پر از مغازههای مختلف با اجناس گوناگون است.
انواع ضبط صوتها و دستگاههای پخشCD و انواع لوازم الکترونیک که عمدتا نامهای آشنایی دارند. عمده این وسایل ساخت کشور ژاپن یا کره است. بیتوجه راهت را کج میکنی به سمت خیابان ناصرخسرو. به سراغ همان سردر قدیمی میروی که در طول سالهای گذشته چندبار به دیدنش آمده بودی اما هر روز حالش ناخوشتر از گذشته بود. اما اینبار با دفعات قبل فرق میکند. اینبار هیچ کس در را به رویت نمیگشاید. و این یک ماجرای تازه است برای مرور تمام اتفاقاتی که از سال83 شروع شد و همچنان ادامه دارد.
قرار نیست خاطرات را از ته صندوق درآوری. به سراغ آرشیو گزارشهای شخصی میروی. گزارشهای مختلف و رنگارنگ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در یک جعبه گردآوردهای. با کمی تلاش و جستوجو بالاخره به هدف میرسی. یک روزنامه قدیمی و گردو خاک گرفته متعلق به 13 تیرماه1383 را پیدا میکنی. بزرگ روی آن نوشته شده «گفتهاند دیماه بازگشایی میشود» و بعد با قلمی درشتتر «دارالفنون را دیدیم و باور نکردیم».
این نخستین گزارشی بود که بهبهانه تعمیرات دارالفنون در روزنامه منتشر شد. در همان ابتدای گزارش نوشته بودی: «جایی در همین شهر در کمال خونسردی و روبهروی چشمهای نظاره گر ما، به آرامی از یادها فراموش میشود و مثل تلی از آتش روبه خاموشی میرود. اصلا مهم نیست که این موضوع سوژه یک گزارش باشد. حتی اهمیت چندانی ندارد که کتابهای قطور تاریخ را برداریم و در پی تاریخچهای از آن باشیم و روزهای زندگیاش را با دقت بیشتری مورد کنکاش قرار دهیم. اما تمام این چیزهای بیاهمیت رخ میدهد.
به سراغش میرویم و با آدمهای زیادی صحبت میکنیم. حتی از گوشه تنگ و تاریک کتابخانهها هم سراغی میگیریم. همه اینها برای این است که یکبار دیگر گفته شود جایی مثل دارالفنون انگار دارد نفسهای آخرش را میکشد!»
این گزارش مانند صدایی در خلأ هیچ نشانی از خود به جا نگذاشت. دی ماه آن سال آمد و خبری از بازگشایی درالفنون نشد. و این تازه ابتدای یک داستان قدیمی بود.
فریادی دیگر در خلأاین آغاز یک ماجراست. اگر دوباره در آن جعبه کنکاش کنی به 2سال بعد پرتاب میشوی. اینبار روزنامهای دیگر مییابی با تصویری دیگر از دارالفنون.
بنایی که در سال82 بهمنظور مرمت و بازسازی تعطیل شده بود نه تنها بنا به وعده مسئولان در دیماه83 بازگشایی نشد بلکه وضعیت آن تا فروردین ماه1385 که دوباره به دیدنش رفتیم همان بود که بود. اینبار اما در روزنامه با فریادی بلندتر نوشتیم: «از دارالفنون فقط نامی مانده است» و بزرگتر از دفعه پیش زیر تصویری نیمه ویران نوشتیم: «مدفون زیر غبار تباهی».
در آن گزارش آورده بودیم که «این گزارش قرار است بگوید که دارالفنون در حال ویرانی است؛ همانطور که 2سال پیش گفته بودیم و هیچ کس نشنید. پس گفتن از ویرانی یک مدرسه قدیمی، گیرم نخستین مدرسه علوم جدید باشد، چه اهمیتی دارد.قرار است از دارالفنون بگوییم. قرار است ماجرای مرمت این بنای تاریخی را با بیانی شیوا و تصاویری گویا بنویسیم. مثلاً بنویسیم که این بنا که امروزه مخروبه است، روزگاری پر از هیاهو و جنب و جوش بود و یا در توصیف چهره امروزی آن اینگونه بنویسیم: آفتاب ظهرگاه یک روز بهاری بر جسد بیرمق دارالفنون میتابد و انگار این ساختمان که دیگر به هیأت مخروبهای درآمده، هیچگاه نه تلاش دانشآموزانی را برای کسب علم بهخود دیده و نه حتی روزگاری مهمترین مرکز دانش اندوزی کشور بوده است و یا دارالفنون مثل جسد مردهای در ضلع جنوبی میدان امام خمینی، آرام گرفته است و خود نیز بر این باور است که انگار سالها پیش مرده و دیگر هیچگاه، قرار نیست زندگیاش را از سر بگیرد».
در ادامه بخشی از این گزارش به وضعیت تکاندهنده دارالفنون اشاره کرده بودیم و از زبان یک کارشناس مرمت آثار تاریخی گفته بودیم که «در برخورد با آثار تاریخی و مرمت آنان میتوان 2 نکته را مورد توجه قرار داد: اول اینکه کار مرمت روی یک ساختمان تاریخی باید در زمانی کوتاه و بادقت بالا انجام گیرد، در غیر این صورت احتمال دارد که آسیب جدی به بنا وارد شود. هیچ مرمتگری نمیتواند در مرمت یک بنای تاریخی اهمال کرده و بنا به دلایلی مانند نبود بودجه یا دلایلی دیگر کار مرمت بنا را ناتمام گذارد چرا که در این صورت احتمال آسیب جدی به بنا زیاد است. این درست مثل این است که کسی را بهدلیل بیماری قلبی به اتاق عمل میبرند و عمل جراحی روی او انجام میدهند. پس از شکافتن قلب، دکتر متوجه مشکل مغزی در بیمار میشود و دست از عمل میکشد. مسلما نمیتوان بیمار را در آن حال رها کرد تا اول مغزش جراحی شود بعد قلبش. بیشک اگر او را در آن حال رها کنند او خواهد مرد. بنای تاریخی هم اینگونه است.
در مرمت هر بنای تاریخی باید حداقل زمان را درنظر گرفت تا آسیبهای وارده به ساختمان بسیار تقلیل یابد». اما دارالفنون بیتوجه به تمام این اتفاقات در لایهای از شن و خاک فرو رفته بود و به آرامی نابود میشد. شاید به همین دلیل بود که با سنگدلی هر چه تمامتر نوشتیم: «شاید الان فرصت آن است تا با سنگدلی بیپایان، رودرروی دارالفنون بنشینیم و شاهد ویرانیاش باشیم. شاید وقت آن شده که با قساوت، پرده از چشم برداریم و خانهای که ما را به جهان مدرنیته پرتاب کرده است ببینیم که زیر هیاهوی بیقیدانه پرندگان فراموش میشود و جز تلی از خاک، در آن وجود ندارد که رنگی از گذشته داشته باشد.
دارالفنون بیتردید، میتواند مثل هر بنای معمولی دیگر وجود داشته باشد. اما انگار جرم او سختتر از آن است که بخشوده شود و باید در ازدحام فراموشی ما و ویرانی خود نابود شود. ما سنگدل نیستیم. ما هیچگاه سنگدل نبودهایم. اما این نتیجهای است که او خود آن را به بار نشانده». شاید کمی خوش اقبال بودیم که بالاخره یکی از مسئولان آموزش و پرورش سخنی گفت. خبر رسید که بهدلیل پیگیریهای روزنامه قرار است آقای وزیر آموزش و پرورش وقت، مشکل دارالفنون را حل کند. اما فقط همین. دیگر خبری نشد.
کورسوی امید
بالاخره ناامید شدیم. در طول سالهای 1382 تا 1385 کسی تلاشی نکرد تا این نخستین مدرسه مدرن ایران از زیر غبار تباهی نجات یابد. اما تنها کافی بود که یکبار هم که شده و بر حسب اتفاق گذرمان بیفتد به توپخانه تا دوباره چشممان بیفتد به دارالفنون و دوباره برویم سراغش؛ با ناامیدی کامل. امیدوار نبودیم که کسی صدای ما را بشنود. امیدوار نبودیم که کسی به فکر دارالفنون بیفتد.
و انگار نه انگار که بنایی هم وجود دارد که ایران را به دروازههای جهان مدرن پرتاب کردهاست. تصمیم گرفتیم یکبار دیگر بخت خویش را در این شهر بیازماییم. حاصل این تلاش یک تلنگر دیگر بود. در 27 شهریور1386 دوباره در روزنامه با تیتر بزرگ نوشتیم: « زدودن آخرین نشان خویشاوندی از شهر» و در آن، روزهای رفته بر دارالفنون را به یاد آوردیم و خبر از مرگ این بنا دادیم. در این گزارش به مانند 2گزارش قبلی دوباره نوشتیم: «دارالفنون در گوشهای از این شهر درندشت به آرامی در سکوت، نظاره گر پایان تلخی است.
آنچه دستاورد مردی بزرگ بود و به تاریخ این مرز و بوم رنگی از دانش و خرد بخشید امروز در هالهای خاکستری محض دست و پا میزند و دستانی نیست تا بر آن رنگی از ایستادگی بزند. دارالفنون امروز در حوالی خیابان امام خمینی و ناصر خسرو روزهای ناخوشایندی را میگذراند». فقط همین. دارالفنون انگار در خاطر تمام کسانی که روزگاری در آنجا تحصیل کردهبودند فراموش شد. دارالفنون در خاطر تمام کسانی که فرهنگ مدرن ایران را زاییده تحول در سیستم آموزشی کشور میدانستند ناگهان فرو خفت. در تمام این سالها دارالفنون کاملا مردهبود.
158سالگیات مبارک ای مرده
هفته گذشته بسیاری از کسانی که روزگاری در دارالفنون تحصیل کردهبودند به همراه رئیس سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس بعد از گذشت 6سال بر پیکر بیجان دارالفنون حاضر شدند و تولد 158سالگیاش را جشن گرفتند. هفته پیش دوباره این مقام مسئول، خبری مسرت بخش داد؛ خبری که میتواند هر چشم نگرانی را خوشحال کند؛ همان خبری که در سال83 یکبار خوشحالمان کرد. بعد دوباره سال85 نیز تکرار شد. در تابستان86 نیز بار دیگر تکرار شد و ما خیلی خوشحال شدیم.
امسال نیز همزمان با سالروز 158سالگی یک خبر درباره بنایی که دیگر مردهاست، ما را سخت خوشحال کرد. خبر این بود: تا سال آینده فاز اول مقاومسازی دارالفنون به پایان میرسد و فاز دوم آغاز میشود.نکته جالب این است که برای دادن این خبر مسرت بخش برخی از فارغالتحصیلان این مدرسه قدیمی را به صف کردند تا بعد از 6سال همان حرفی را بزنند که قبلا گفته بودند؛ همان حرفهایی که هیچگاه به واقعیت بدل نشد و مروری بر این گزارش نمونه کامل بیاساس بودن تمام این سخنان در طول سالهای گذشته بودهاست.
سفر به اعماق زمان
ژاپنیهای میگویند بهترین حرف، عمل کردن است. این یک اصطلاح قدیمی است؛ اصطلاحی که معلوم نیست سابقه آن به کدام روز و ماه و سال برمیگردد اما هر چه هست سابقه این سخن به بیش از 132سال پیش بر میگردد.
میجی، یکی از امپراتوران ژاپن است. او کمی دیرتر از ناصرالدین شاه در ژاپن به قدرت رسید اما خیلی سریع کشورش را با جهان مدرن آشنا کرد و دورهای را در تاریخ ژاپن پیریزی کرد که به دوره اصلاحات میجی معروف است. دوران اصلاحات میجی از سال1868 تا 1912 طول کشید. میجی که پس از یک دوره افول حاکمیت ژاپن بر سر کار آمد، توانست گامهای مؤثری در تغییر وضعیت ژاپن بردارد. او دولتی جدید تشکیل داد و خود در رأس آن قرار گرفت و مقامات جذب شده از طبقات فئودال قدرتمند، بخش غربی ژاپن را رهبری کرد.یکی از مهمترین اقدامات میجی تغییر سیستم آموزشی در ژاپن بود.
در این دوران نخستین دانشگاه مدرن ژاپن (دایگاکو) توسط دولت و در سال1887 تأسیس شد و دانشگاه توکیو نام گرفت. این در نتیجه پیدایش شوهیکو، بزرگترین مؤسسه آموزشی Shogunate، همراه با کایزیشو (مدرسه علوم اروپایی)، و ایگاکوشو (مدرسه پزشکی) بود. هر دو اینها هم توسط دولت و بهمنظور تحصیل علوم غربی تأسیس شدند. در واقع نخستین مدرسه علوم جدید در ژاپن در حدود 132سال پیش در این کشور تأسیس شد؛ تقریبا 26سال بعد از افتتاح دارالفنون. میجی انگار امیرکبیر ژاپن بود که 26سال دیرتر اصلاحات در حکومت پادشاهی ژاپن را آغاز کرد.
بازگشت به ابتدا
خیابانهای اطراف میدان امام خمینی(ره) سرشار از لوازم الکترونیک است. چشم که میگردانی متوجه میشوی که عمده این وسایل تولید ژاپن است. بیتوجه به همه این مغازههای خوش آب و رنگ که پر از لوازم لوکس و زیبای الکترونیک است، وارد مترو میشوی. گیج از وضعیت دارالفنون که همچنان همان سرنوشت 6سال گذشته را بهدوش میکشد، بدون کوچکترین بهبودی. وارد مترو که میشوی به زور داخل یکی از واگنها میچپی. بغل دستیات دارد برای بچهاش توضیح میدهد که این مترو را چینیها ساختهاند و تازه چینیها انگشت کوچک ژاپنیها نمیشوند. به آرامی صدای مرد داخل واگن قطار در میان سر و صدای دیگر مردم گم میشود و تو هنوز زیر آوار تباهی دارالفنون باقی ماندهای.