بسیار اتفاق افتاده است که ایدهای خوب محتوایی عمیق یا فکری بدیع فدای پرداخت غیرزیباییشناسانه اثر شده است یا بالعکس اثری با ظاهری فریبنده، درونی پوک و تو خالی داشته است.
در بررسی تجربه جدید رضاگوران «داستان یک پلکان» نیز این معضل دوباره خود را مینمایاند چرا که در نگاه اول با نمایش زیبا، شکیل و با ساختار بصری قدرتمندی مواجه میشویم که هر تماشاگری را به خود جذب میکند اما با تأمل در آنچه میتوان لایههای زیرین اثر خواند، متوجه ضعفها و کاستیهای فراوانی در این اثر میشویم.
مهمترین مشکلات داستان یک پلکان خود را در حوزه اجرا نشان میدهد چرا که متن، روایتی آشنا اما در بستری متفاوت یعنی بستری سیاسی- اجتماعی را بازگو میکند و این بستر سیاسی- اجتماعی بین انقلابهای کارگری و قشر فرودست اجتماعی میتواند امکانات اجرایی بسیار قدرتمندی را در اختیار کارگردان قرار دهد اما گوران چنان شیفته فضای لوکس و شیک اجرایش شده است که به راحتی این امکان را وا مینهد و این بستر سیاسی- اجتماعی تنها اشارهای مبهم، گنگ و دور به نظر میرسد.
فضای شیک و لوکس اجرا به هیچ عنوان نمیتواند تداعیکننده محیط زندگی طبقات پایین دست اجتماع و بیانگر تضاد طبقاتی موجود در اثر باشد همچنانکه لباسهای شخصیتها نیز لباسهای شیک و حتی اشرافی است.
اگرچه طراحی صحنه این اثر به لحاظ کاربردی و تغییر فضا بسیار ابداعی و خلاقانه است و کاربردهای زیادی در طول اجرا دارد اما به لحاظ کاربرد اصلیاش یعنی تداعی فضای موجود در نمایش، موفق عمل نمیکند.
دومین ضعف عمده کارگردان را میتوان در عامل ریتم جستوجو کرد چرا که ریتم کند آغاز نمایش که تا نزدیک به پایان نمایش نیز ادامه دارد اگرچه ملال موجود در فضای اثر را به خوبی منتقل میکند اما این ملال به ساحت تماشاگر نیز کشیده میشود و این ریتم چنان کشدار میشود که جاذبهای برای تماشاگر برای پیگیری رویدادهای نمایش باقی نمیگذارد و تنها در لحظات پایانی نمایش است که ریتم واقعی اثر همراه با فرازوفرودهای به موقع آن جلوهگر میشود.
سومین ضعف عمده اجرای این اثر به تصویرسازیهای آن بازمیگردد و اگرچه شاید در ظاهر این عامل را باید نقطه قوت آن در نظر گرفت چرا که نمایش سرشار از ترکیببندیهای هندسی و تصاویر زیبای طراحی شده است اما از آن رو نقطه قوت نمایش ، نقطه ضعف آن است که تصاویر ساخته شده در این نمایش نه تصاویری است که از دل اثر و فضا و لحظات آن بیرون آمده باشد بلکه تصاویری است که توسط کارگردان به قصد القای نشانه و مفهوم به فضای اثر تحمیل شده است و به عبارتی دیگر حس تصنعی را نزد مخاطب ایجاد میکند و این بالاخص در تناقض با بازیهای رئالیستی و قابل باور بازیگران قرار میگیرد.
از دیگر اشتباهاتی که در حوزه اجرای داستان یک پلکان تماشاگر را سردرگم میسازد عدم تفکیک فلاشبکهای موجود در نمایش با زمان حال است این عدم تفکیک چه در فضا و چه در جنس بازیهای بازیگران خود را نشان میدهد. هرچند شاید تعمدی در این قضیه از سوی کارگردان وجود داشته باشد اما منطقی در درون نمایش نمییابد. به این نکته باید این مسئله را نیز افزود که بازیگران جوان این نمایش چه در زمان گذشته و چه در زمان حال با یک حالت ظاهر میشوند که به رغم بازیهای قابل قبول مخصوصا در سنین پیری به هیچعنوان برای مخاطب قابل پذیرش نیستند و هرچند قصد نداریم با منطقی رئالیستی به اثر بنگریم اما در همان حال فراروی از منطق رئالیستی اثر مستلزم جایگزینی منطق و قرارداد دیگری است که خلأ این منطق متفاوت در داستان یک پلکان به خوبی حس میشود.
از دیگر نکاتی که باعث ضعف اجرای داستان یک پلکان شده میتوان به اقتباس رضا گوران از نمایشنامه آندره بوئرو بایخو اسپانیایی اشاره کرد چرا که گوران در اقتباساش نمایشنامه را از دیالوگهای فلسفی میآکند و در واقع حرفهای خود را در دهان شخصیتهای نمایش میگذارد؛ حرفهایی که به هیچ عنوان از زبان این شخصیتها قابل باور نیست و به شخصیتپردازی اثر لطمه فراوانی وارد میآورد؛ به تعبیری دیگر وی چنان در دیالوگهای نمایش به تفلسف میافتد که در عمل بخش عمدهای از جذابیتهای روایی اثر از دست میرود.
این فلسفه بافی بیهوده حاصلی جز خستگی تماشاگر، کند کردن ریتم نمایش و جلو نرفتن قصه نمایش ندارد و در عمل از داستان یک پلکان تجربهای ناموفق در کارنامهکاری رضاگوران خلق میکند.
در واقع میتوان گفت هرچند رضاگوران در داستان یک پلکان از ظاهری زیبا بهره میگیرد اما در عمق با مشکلاتی بنیادین مواجه است؛ یعنی اگرچه او از بازیگرانی صاحبنام، دکوری شیک و فریبنده و داستانی جذاب بهره میگیرد اما تمام این استفاده در سطح متوقف میماند و گوران در مقام کارگردان نمیتواند از این امکانات بهره کافی را ببرد و اگر تمامی نمایش همچون صحنههای پایانی آن پیش میرفت، یعنی با ریتمی درست و روایت محور که در آن نشانی از تفلسف نیست شاید به مراتب اثر موفقتری خلق میکرد و باتوجه به جاذبههای بصری اثر، تماشاگرانش را راضی از سالن بیرون میفرستاد اما گوران در حد همان جاذبههای سطحی اثر باقی میماند و به تبع آن تاثیری که بر مخاطبش میگذارد تاثیری سطحی و زودگذر است.
اگرچه رضاگوران چه در این تجربه و چه در اثر قبلیاش «یرما» نشان داده که کارگردان خوشذوقی است اما این خوش ذوقی راه زیادی تا کمال و پختگی دارد چرا که تصویرسازیهای وی اگرچه نشان از توان بصری او دارد اما در همان حال بیانگر این نکته مهم است که وی هنوز به راز درونی کردن میزانسن و بیرون کشیدن آن از دل اثر پی نبرده است.
در همان حال نمیتوان منکر بسیاری از نقاط قوت نمایش شد؛ نقاط قوتی که پتانسیلهای این اجرا هستند که در پس این خاموشیها پنهان میمانند و ازجمله این نقاط قوت عمده باید به طراحی صحنه زیبا و کاربردی رضامهدیزاده اشاره کرد که فضایی پویا، سیال و قابل انعطاف درصحنه پدید میآورد یا بازیگرانی که به راحتترین شکل ممکن با مخاطبشان ارتباط برقرار میکنند اما تمامی این امکانات خوب به دلیل ضعفهای بنیادین اثر نادیده میمانند و تاثیرگذاری خود را حداقل در سطوح بالا از دست میدهند.