حتی خود ارجاعترین متون نیز از این قاعده مستثنی نیستند. در این متون، خود متن یا نظام نشانهشناسی استفاده شده در آن، به عنوان یک ابژه مورد شناسایی قرار گرفتهاند. مثلاً در متون هنری خود ارجاع، پرداختن به عمل آفرینش هنری به عنوان اثر در نظر گرفته شده است یا توجه به فیزیک دالها بیعنایت به وجوه دلالتی یا معنایی آنها زمینة موضوعی اثر را فراهم میآورد.
بعضی از متون (بیشتر متون) هنری اما نهتنها مصالح خود را از جهان پیرامون خود به دست میآورند، بلکه موضوع خود را نیز از ترکیب آماده و فراهم شدة همین مصالح در جهان مستند به دست میآورند. کار هنرمند در این موارد دستاندازی در منطق علمی – فلسفی این ترکیبات آماده و در نتیجه بازآفرینی آنهاست.
در حقیقت هنرمند در متون با خودارجاعی زیاد به آفرینش جهانی بکر میپردازد و هر چهقدر خودارجاعی متن کمتر باشد هنرمند در واقع بهجای آفرینش، درجة بالاتری از بازآفرینی تجارب اکتسابی خود از جهان درون و پیرامونش را به نمایش گذاشته است.
روشن است که در هر دو حالت اثر هنری میکوشد به درجه یا درجاتی از استقلال و خودبسندگی دست یابد. عدم موفقیت در این کوشش متن را به گزارش مستند ابژهها تبدیل میکند و از قطب هنر به سمت قطب علم- فلسفه سوق میدهد.
***
خلاقیت مرز نمیشناسد و هرچه این مرز ناشناختهتر و در بیانتهاها گُمتر باشد اثر هنری، گوهری والاتر خواهد داشت. طبیعی است که این ارزشگذاری به ارزش موضوع اثر هنری برنمیگردد و در ساحتی کاملاَ جدا از ساحت موضوع، طرح میگردد.
گسترش مرزهای تخیل اگرچه سری در وجود عصیانگر و شورشی هنرمند دارد اما سر دیگر آن در بهکارگیری و حتی ابداع تکنیکها، شگردها و صنایع هنری قرار دارد. سری در متافیزیک سیال و بیشکلی که اگر هنرمند در وجود آن کمترین نقش را دارد اما میتواند با پرورش و پالایش روح خویش بر شفافیت و روانی آن بیفزاید و سری در خردی برخاسته از دانشی خلاق، جوشش و کوششی توأمان و چرا نگوییم عشق و عقل؟
پس گسترش مرزهای تخیل چندان آسان بهنظر نمیرسد و عرقریزی یکپارچة روح و حتی جسم را طلب میکند.
در بازآفرینی موضوعات مذهبی در آثار هنری، اما علاوه بر این عرقریزی دشوار و جانفرسا، مانع دیگری هم در راه گسترش مرزهای خلاقیت وجود دارد و آن بایدها و نبایدهای مذهبی است که در حوزهای کاملاَ جدا و بیارتباط با هنر شکل و قوام پذیرفته است.
به همین دلیل در آفرینش اثر هنری مذهبی نمیتوان به یکی از دو ملاحظة هنری یا مذهبی ارزشی بیشتر و برتر داد؛ چرا که اصلاَ نمیتوان میان ارزشهای برآمده از حوزههای برخاسته از نظرگاههای متفاوت، مقایسه و داوری کرد و حکم صادر نمود. پس هنرمند در این وضعیت دشوارترین کار را پیشرو دارد. او باید بین خطوط قرمز شریعت و بیخط و مرزی هنر و خلاقیت هنری، راهی خطیر بیابد و پیش رود.
«رؤیای هشتم» یک غزل- مثنوی با موضوع مذهبی است. اما «سیدضیاءالدین شفیعی» از همان ابیات نخست، تلاش خود را برای ارائه تکنیک نشان میدهد.
«باران گرفت کمکم و رؤیا طلوع کرد
خورشید نام تو غزلم را شروع کرد
گفتم غزل ولی به نظر مثنوی شدم
حافظ اجازه داد شبی مولوی شدم»
شاعر با فاصلهگیری ظریفی از متن، سر شعری جنونمند
«خواب و خوراک از سر شعرم پریده بود
عقلی که پاک از سر شعرم پریده بود»
آنقدر که گاه شعر ادامة خود را فراموش میکند و بهجای بیت، با تکمصراعی، بخشی از خود را به پایان میبرد (از یاد میبرد / سانسور میکند / به اجرا میگذارد):
«شاعر بایست! یاد امام حسن چه شد؟
آن آتشی که سوخته در پیرهن چه شد؟
شمشیر در نیام فرومانده غریب …»
که در مورد فوق شاعر با بریدن نابههنگام شعر، مظلومیت بزرگ و تاریخی امام حسن مجتبی(ع) را اجرا میکند.
«حرکت به سمت تو» به عنوان محور معنایی شعر (تویی که بهزودی شناسانده نمیشود) حرکتی در تاریخ تشیع است. آنجا که ذوالفقار علی(ع) گرم طوفان سواری است. ولی این حرکت وقتی شعر است که علی(ع) نوازندهای است و ذوالفقار، نی و جهان رمهای هولخورده و خود را به دست مرتع شهوت سپرده. به عبارت دیگر، زبان با بهرهگیری از منش استعاری برجسته گردیده است.
«شمشیر در مقام علی نی سواری است
زخمی که تیغ نی بزند، زخم کاری است
ای زخمهای کاری صفین و نهروان
نی میزند علی، بگریزید همچنان
نی میزند، جهان رمهای هول خورده است
خود را به دست مرتع شهوت سپرده است»
این حرکت گاه دچار وقفه میشود، آنگاه که باران متوقف میشود و به دنبال آن رؤیا/شعر هم بند میآید.
«رؤیا تمام شد، نم باران فرونشست
نی نالههای مبهم باران فرونشست»
حرکت اما مجدداً و به زودی تداوم مییابد، آنگاه که باران دوباره میگیرد و رؤیا/شعر باز هم روان میشود:
«باران گرفت کمکم و پاسخ رسیده بود
رؤیا دوباره چشم مرا خواب دیده بود»
تا این که «شفیعی» یکی از خصلتهای تقریباَ همیشگیاش را بروز میدهد؛ خصلتی که طی یکی دو دهة گذشته شعر انقلاب، خود از اولین بانیانش بود و هرگز هم از آن دل و دست نشسته است: «اعتراض»، و اینبار از طریق مونتاژ حوادثی با جغرافیای زمانی و مکانی متفاوت.
در این بین اما صدایی که صدای راوی نیست، اما صدای شاعر هم نیست، به گوش میرسد.
«دشوار شد، سخن به صراحت بگو عزیز
حالا که فرصتی شده، راحت بگو عزیز
رؤیا که جرم نیست بگو مو به مو بگو
سر را بلند کن، به خودم روبرو بگو»