احسان عمادی-کاوه مظاهری: «بگ بگ بگ بگ...بگ بگ بگ بگ» این اصواتِ فعلا نامفهوم، سال­های سال موسیقی تیتراژ برنامة کودک و نوجوان شبکة اول سیما بود.

 پسر بچه­ای که ظاهرا اعصاب نداشت، دست­ها در پسِ پشت گره کرده مدام عرض صفحه را طی می­کرد.

بعد یکهو یک پرنده سروکله‌اش پیدا می‌شد و بعد از یکی دو بار چرخ زدن گوشة پرده را می­کشید تا عنوان «برنامه کودک و نوجوان» را به ما نشان دهد و پسرک خودش هم از سر ذوق به هوا بپرد و پاهایش را با زاویه­ای بیش از نیم صفحه(!) باز کند.

البته باز معرفت کانال یکی­ها که لااقل همین تیتراژ را ساخته بودند. کانال دو که موسیقی سریال «سلطان و شبان» ساختة بابک بیات خدابیامرز را برداشته­ بود و گذاشته بود روی چند تا عکس از کودکان و نوجوانان ایران‌زمین و به عنوان تیتراژ به‌مان نشان می­داد.

آن موقع­ها تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. هر کدامشان هم فقط یک ساعت برنامه کودک پخش می‌کردند. کانال یک، ساعت 5 تا 6 و کانال دو، ساعت 6 تا 7. البته برنامة جمعه­ها و باقی روزهای تعطیل فرق می‌کرد و تقریبا مثل حالا بود. بعدترها کانال یک، نیم ساعتی را تحت عنوان «برنامة خردسالان» به اول برنامه کودک هرروزش اضافه کرد.

طبیعتا برنامه که شروع می­شد، اول از همه مجری را می­دیدیم. بعید می­دانم هم­سن و سال‌های من، خاطرات خوب و به یاد ماندنی اجراهای خانم خامنه­ای در کانال یک را فراموش کرده باشند.

چهرة مهربانی که حرف­های شیرینش را با صدایی گرم و لبخندی دلنشین برایمان می­گفت و بی­اغراق همگی واقعا دوستش داشتیم. محبوبیت خانم خامنه­ای (می‌بینید؟ هر کاری می‌کنم، نمی­شود بدون «خانم» اسمش را بگویم.

اسم این مجری از همان بچگی این­طوری توی ذهن­های ما ثبت شده و هیچ‌جور هم نمی‌شود پاکش کرد) برخلاف مجری­های دیگر مثل محمد حسینی و حسین رفیعی و فرزاد حسنی و رضا رشیدپور، فقط از سادگی و صمیمیت خودش می­آمد.

او هیچ تلاشی برای متفاوت بودن نداشت، کلمات قلمبه سلمبه نمی­گفت، ژانگولر اجرا نمی­کرد و... ولی در عین حال اتوکشیده و خشک و رسمی هم نبود.

 راجع به راز و رمز ماندگاری خانم خامنه­ای می­شود خیلی حرف زد، اما چه فایده وقتی الان سال­­هاست که از او خبری نیست. بعد از او،  الهه رضایی مجری برنامة کودک شبکة یک شد که هنوز هم بعضی اوقات، برنامه اجرا می­کند و البته مجری موفقی به حساب می­آید.

مریم افشار هم مجری دوست­داشتنی شبکه دو بود. (اگر اشتباه نکنم خواهر رؤیا افشار بود که همان موقع­ها در سریال آینة غلامحسین لطفی بازی می­کرد.) صدای زیر و البته مهربان او باعث شده ­بود که جای خودش را خوب بین بچه­ها باز کند.

اما به جز تیتراژ ایرانی و مجری­های وطنی، برنامة کودک و نوجوان کلی انیمیشن عروسکی و کارتونی و سریال­های تلویزیونی و آیتم­های کوتاه میان‌برنامه­ای تولید داخل هم داشت.

لاشخور لای آشغال‌ها

حمید جبلی، اکبر عبدی، حسین محب اهری، آتیلا پسیانی و خدا بیامرز حسین پناهی.

اسم همة این آدم­ها با سریال­های «محلة بروبیا» و «محلة بهداشت» سر زبان­ها افتاد.  محلة بهداشت و محلة بروبیا، دو تا مجلة تصویری بودند که آیتم­های تقریبا ثابتی داشتند.

این الگو سال­ها بعد در مجموعة «هزار برگ، هزار رنگ» هم کمابیش تکرار شد.  از نظر محتوایی هم دو مجموعة «بچه­ها سلامت باشید» و «بچه‌ها مواظب باشید» با هدف رساندن پیام­های بهداشت و ایمنی و سلامت به مخاطب، شباهت­هایی با محلة بهداشت داشتند.

شاید هنوز از «بچه­ها سلامت باشید» لاشخوری را که با هیبت گنده و یغورش لابه­لای آشغال­ها وول می­خورد و موسیقی «APOCALYPSE   DES  ANIMAUX» ونجلیز هم روی حرکاتش پخش می‌شد، یادتان مانده باشد.

اگر نه، افسردگی بعدازظهرهای جمعه را که با اشک­های بچه‌های حادثه­دیدة «بچه­ها مواظب باشید» گره خورده بود، هیچ‌کس فراموش نمی­کند.

خونه‌شون در داره

شاید شروعش با «بازم مدرسه­م دیر شد» اکبر عبدی باشد.  «مثل‌آباد» سریال دیگری بود که تیم محلة بروبیا تولیدش کردند.

«اوسا علم علم» که مرحوم ژیان نقش خیاط را در آن بازی می­کرد و «مریض خر خورده» با نقش‌آفرینی داورفر و عبدی به عنوان پدر و پسر طبیب، از معروف­ترین اپیزودهای مثل­آباد بودند.

«در خانه» را یادتان هست؟ اکبر عبدی و بابک بادکوبه و شهلا ریاحی و رؤیا افشار؟ جواد و پسرخاله­اش مرتضی؟ فندق؟ «آروم بگیر...آروم بگیر» چی؟  

«خونه­شون در داره/ در خونه­شون کلون داره/ اتاقش تاقچه داره/ حیاطش باغچه داره/ باغچه میونش گل­گلی/ کنار حوضش بلبلی/ لای‌لای‌لای...» دیگر گفتن ندارد.

 گرفتید چی می‌خواهم بگویم. «علی کوچولو» با بازی فرزانه کابلی و امید آهنگر و صدای فهیمه راستکار. با آن فرم عجیب و غریب که به جای فیلم­برداری از عکس برای نشان دادن قصه استفاده شده بود و علی کوچولو با نمایش سه چهار عکس از سرکوچه به اتاقش می‌رسید یا مادرش را طی دو عکس می­بوسید.

نزدیک بود «قصه­های مجید» را از قلم بیندازیم. تیم هوشنگ مرادی کرمانی، کیومرث پوراحمد و مهدی باقربیگی کاری کردند کارستان.   از یکی دو سریال مهم دیگر فقط نامی به میان می­آوریم: دنیای شیرین و دنیای شیرین دریا.

منم می‌شم‌ بابای حمید

حالا خیلی به این اصطلاح تله‌تئاتر گیر ندهید. منظورمان برنامه­هایی است که تویش هنرپیشه­ها به جز نقش اصلی، یک یا چند نقش دیگر را هم قبول و بازی می­کردند.

پس بگذارید یک مثال بزنم. «زیر گنبد کبود»، همان آقای حکایتی. «قصة باغ بزرگ / قصة گل قشنگ/ قصة شیر و پلنگ/ قصة موش زرنگ...» بهرام شاه­محمدلو با عباس و مهرداد و حمید و یکی دیگر که اسمش یادم نیامد، جمع می­شدند، قصه­ای می­خواندند و برایمان بازی می­کردند.

«ما می­توانیم» هادی مرزبان هم بود که بیشتر به کلاس آموزش تئاتر شباهت داشت. یکی دیگر هم هست که حتی اسمش را هم فراموش کرده‌ایم، اما مطمئن‌ایم اگر نشانی بدهیم یادتان می­آید.

چند تا پسر راهنمایی یا اوایل دبیرستان بودند که همیشه مدرسه­شان که تعطیل می­شد، توی خرابه­ای جمع می­شدند و حرف می­زدند. از مشکلات درس و زندگی‌شان می­گفتند و نقش‌های داستان­های تعـــریفـی­شــان را هم خودشان بازی می­کردند.

آن هم پانتومیم. «امید تو بشو آقای تهرانی، جواد تو حمید باش، منم می­شم بابای حمید.» یادتان آمد؟ شد؟ چقدر در عین سادگی، خوب و جذاب بود...

دراکوتا تا به تا

هر چقدر دستمان در انیمیشن کارتونی خالی است، عوضش در انیمیشن عروسکی با توپ پر حاضریم.

شاید بخش عمده­اش را هم مدیون مرضیه برومند و عادل بزدوده باشیم که سرحال و قبراق در واحد کودک‌و نوجوان صدا وسیما فعالیت می­کردند.

«خونة مادربزرگه» با یک تیم قوی در طراحی و ساخت عروسک­ها، نوشتن متن مجموعه و عروسک گردانی و دوبله (رضا بابک، فاطمه معتمدآریا، بهرام شاه­محمدلو، مریم سعادت و آزاده پورمختار) به جرأت یکی از بهترین آثار کودک و نوجوان بعد از انقلاب است.

موفقیت این مجموعه به حدی بود که سازندگانش را به فکر ساختن سری دوم آن (با اضافه کردن هاپو کومار) انداخت.

بی­شک و تا همیشة تاریخ، بینندگان این مجموعه با دیدن چهرة چارلز برانسون در هر فیلمی به یاد «مخمل» مادربزرگه خواهند افتاد.

«مدرسة موش­ها» با حضور کپل و نارنجی و دم باریک و دم دراز و گوش دراز و سرمایی، تجربة موفق دیگری از برومند بود که ساختن فیلم شهر موش­ها را هم در پی داشت.

«دیو… دیو… دارم می­شنوم» و «ایش! بدم می‌آد از این بچه موش­ها» تا سال­ها ورد زبان بچه‌ها بود.

«زی­زی گولو آسی پاسی دراکوتا تا به تا» که لیلی‌رشیدی و امیرحسین صدیق را به سینمای ایران معرفی کرد هم کار برومند بود که البته با دوبلة عالی آزاده پورمختار، توک زبانی حرف‌زدن رضا فیاضی(«اعظم» گفتن‌هایش یادتان هست؟) و «جمالی» گفتن‌های مریم سعادت، جای خودش را حسابی بین بچه ها باز کرد.

«هادی و هدی» و «قلی و بابا علی» هم از دیگر مجموعه‌های موفق عروسکی به شمار می‌آیند. عرضة عروسک‌های هادی و هدی در بازار و دهان به دهان چرخیدن اصطلاح «قلی جون این یه ضرب­المثله» بین مردم، خود گواهی بر این مدعاست.

این وسط فقط یک انیمیشن عروسکی بد فرم روی اعصاب بود. آن هم بعدازظهر جمعه. «کار و اندیشه». با آن پلان آخر تیتراژش که این دو تا یکی می شدند و با سرضرب­های آهنگ، دست‌هایشان را به طرفین پرتاب می­کردند.

بلاهت‌های بی­حد و غایت «کار» و بچه مثبت بودن «اندیشه» همراه با پیام اخلاقی تابلویش که «این دو جدا از هم و به تنهایی دردی را دوا نخواهند کرد»، تحمل این مجموعه را برای ما کاری عذاب‌آور کرده بود.

دو تا انیمیشن عروسکی استخوان‌دار دیگر را هم تا یادمان نرفته بگوییم: یکی «شتر ساده­دل» با آن دوبلة بی­نظیر و فاخر و داستان پخته و پیچیده­اش که قربانی شدن عنصری صادق و خدمتگزار را بر اثر توطئة رذیلانة حسودان و ذلیلان برای فریب و بدگمانی سلطان به تصویر می­کشید و دیگری «ابراهیم در گلستان» که کار ایرج امامی بود و به داستان حضرت ابراهیم می‌پرداخت. نقش حضرت ابراهیم‌اش را هم پرویز بهرام دوبله می­کرد.

عروسک‌ها و مجری‌ها

سمبل این نوع برنامه­ها، «صندوق پست» است. به جا نیاوردید، نه؟ بابا همان کلاه قرمزی!

ایرج طهماسب به خواب هم نمی­دید که با خلق این شخصیت کودکانة بازیگوشِ کارخراب­کنِ سمج و در عین حال دوست داشتنی، اسمش به عنوان کارگردان پرتماشاگرترین فیلم تاریخ سینمای کشور ثبت شود.

اما این آقای قرمز کلاه و پسر خاله­اش که صدای حمید جبلی هر دو را به سخن گفتن وامی­داشت، ناممکن را ممکن کردند! 

البته برنامه­های اینچنینی که با حضور مجری و یک یا چند عروسک ساخته ­می­شود، سابقه­ای طولانی در تلویزیون دارد. از «هاچین و واچین» بگیر تا «آقا جیلی». ضمن این­که یک سریال تلویزیونی هم با ساختاری شبیه به این ساخته شده است.

«اوسا بابا»، مرد بی­­سر و همسر و برادر و خواهری که تنهایی‌اش را با مظفر و بهادر و گل بهار عروسکی پرکرده­ بود و روزگار می­گذراند.

تنبلی بهادر با آن زبان قرمز و  سرکچل و آتیشی شدن گلی خانم از مؤلفه‌های قابل ذکر اوسا بابا هستند که البته هیچ‌وقت معلوم نشد چرا عروسک­ها را برای دوستی خود انتخاب کرده است.

وقتی بابا کوچک بود

وقتی همین حالا هم به خاطر ضعف­های فنی و تکنولوژیک، در کشور ما انیمیشن حسابی و به­دردبخوری که بتواند مخاطب را چند دقیقه­ای پای تلویزیون نگه دارد،  چندان ساخته نمی‌شود، دیگر از سال­های دور که هنوز حتی کامپیوتر به ایران نرسیده بود، چه توقعی دارید؟

با این وجود، آن وقت­ها دو تا کارتون داخلی نسبتا آبرومند از تلویزیون کشور پخش می­شد که می­شود این‌جا ازشان یادی به میان آورد و خاطره­هایی را زنده کرد: «وقتی بابا کوچک بود» و «زهره و زهرا».

اولی که تعداد قسمت­هایش هم زیاد نبود، به نوعی نسخة وطنی «رابرت» محسوب می­شد و چهرة بابایش هم آدم را یاد «قدرت»  در فیلم گوزن­ها می­انداخت.

محتوای مجموعه هم که از روی اسمش تابلو است. گوینده، قصه را برایمان می­گفت و جای شخصیت­های مختلف هم خودش صحبت می­کرد.  زهره و زهرا مخصوص ماه رمضان بود.

دو دختر دوست و همسایه که تازه می­خواستند روزه گرفتن از نوع کله‌گنجشکی را تجربه کنند و در ضمن، پیام­های اخلاقی را به ما بینندگان برسانند.

حرکات شخصیت‌ها در این یکی، خیلی ابتدایی‌تر از «وقتی بابا کوچک بود» نشان داده می­شد و گرافیک‌اش هم به مراتب ساده­تر بود.

چهره‌های ماندگار پویانمایی ایرانی

این سه نفر از معروف‌ترین انیماتورهای ایرانی هستند.  متأسفانه کارهای زیادی از این‌ها در تلویزیون‌مان پخش نشده. ولی بد ندیدیم حالا که ویژه نامه کارتون درآورده‌ایم ، حداقل ادای احترامی به این سه تن کنیم.

نورالدین زرین کلک

گرایش نورالدین زرین کلک به کارهای زاگرب را می‌توان از همان «چشم تنگ دنیا دوست را / یا قناعت پر کند یا خاک گور» فهمید.

فضای آن انیمیشن کوتاهی که تویش هر کدام از کشورها به صورت یک حیوان یا شیء در می‌آمدند و می‌افتادند به جان هم، این‌طوری بود: ایران شده بود گربه، ایتالیا شده بود چکمه، آفریقا شده بودگاو و...زرین‌کلک را پدر انیمیشن ایران می‌دانند، تقریبا همة مجامع معتبری که یک جورهایی به انیمیشن ربط دارند او را می‌شناسند، چه آن مجمع توی ساختمان صبا باشد چه توی والت دیزنی یا زاگرب.

هر چه باشد او چند سالی است که رئیس انجمن آسیفای جهان است (آسیفا توی انیمیشن، یک چیزی تو مایه‌های فیفا توی فوتبال است).

راستی معروف‌ترین انیمیشن زرین کلک هم «دنیای دیوانة دیوانة دیوانه» است.

  علی اکبر صادقی

خیلی از انیماتورهای بزرگ قبل از این‌که سراغ کارتون بروند تصویرساز بوده‌اند. شاید علی اکبر صادقی هم به واسطة جوایز بین‌المللی‌اش یکی از موفق‌ترین انیماتورهای ایران به شمار برود، ولی شهرت او بیشتر به خاطر نقاشی‌ها و تصویرسازی‌هایش است.

فضاسازی‌های سنتی که آدم را یاد نقاشی‌های قاجار یا حتی مینیاتورهای قدیمی می‌اندازد. اولین انیمیشن او، «هفت شهر» (1350) توانست یک جهانگردی درست و حسابی توی جشنواره‌های دنیا داشته باشد.

انیمیشن آخرش، «ائتلاف» هم همین دو سال پیش، جایزة بهترین انیمیشن را از جشنوارة فجر خودمان گرفت. «ائتلاف»، یک جورهایی همان متحــرک‌ســازی شـدة مـجـموعه نقاشی‌های خود صادقی در این سال‌ها بوده.

نقاشی‌ها تعدادی نیزه، سرباز و سیب را در حالت‌های مختلف و با رنگ‌بندی عجیب و غریب در کنار هم نشان می‌دهند.

عبدالله علیمراد

«قصه‌های بازار» را یادتان است؟ همان انیمیشن عروسکی ایست – حرکتی (stop-motion) که در سه قصه جداگانة 1- طوطی و بقال 2- ورود به دنیای عروسک‌ها 3- کوه جواهر، داستانش را تعریف می‌کرد.

 

برخلاف کارهای ساده‌تری مثل «کار و اندیشه» که از چیزی به اسم «پس‌زمینه» اصلا بویی نبرده بودند، قصه‌های بازار از یک میزانسن درست و حسابی برخوردار بود.

رنگ‌بندی‌ها تنوع داشت و داستان‌ها و نوع کارگردانی‌اش باعث شده بود که نتیجة کار جذاب شود. عبدالله علیمراد انیماتور آن کار بود، او در حال حاضر معروف‌ترین انیماتور عروسکی ایران است.

قصه‌های بازار جوایز زیادی را تصاحب کرد: فیل نقره‌ای بهترین انیمیشن کودک از جشنواره فیلم کودک هند، جایزه کارمیوی طلایی از جشنواره کاروسل و انتخاب ویژه چهل و پنجمین جشنواره فیلم برلین.