مهدی تهرانی: در سرآغاز آنچه باعث جذابیت است فقط تصاویر نیستند. کلام نیز در فیلم نولان جایگاه ویژه دارند. حال باید ایمان آورد به تبحر و استعداد این فیلمساز خلاق و سلطان آینده سینما که چگونه اثری تصویری رو می‌کند که در آن گفتار نیز جلوه‌گری‌های خودش را دارد. با توجه به این مهم که فیلمنامه‌ای که کریستوفر نولان برای سرآغاز نگاشته قدمتی ۱۲ ساله دارد.

یعنی پیش از آغاز و ورود نولان به دنیای سینما ، او به چنین طرحی فکر می کرده است. بی جهت نیست که اولین ساخته مهم او یعنی یادآوری (محصول 2001) چنین ساختار نزدیکی با سرآغاز دارد. شاید حتی بتوان؛ علیرغم انکار غیر صریح خالقش، مومنتو یا همان یادآوری را پیش زمینه و قسمت اول فیلم سرآغاز بدانیم. جایی و داستانی که ذهن و بازی با ذهن حرف اول ماجراها و داستانک‌ها است.

 در سرآغاز مقوله خواب و رویا در کنار ذهن و ضمیر ناخودآگاه داستانک‌ها را شکل می‌دهند و همه این ها تداعی کننده یکی از بزرگترین رویاهای بشری می شوند که هرگز کافی به دست نیامده است. رویایی که همیشه بشر با آن درگیر بوده یعنی راهی می‌شود پیدا کرد تا انسان کنترل خوابش و آنچه را که خود می‌خواهد ببیند را به عهده بگیرد؟ مرحله بعد این اما رویایی بسیار جاه طلبانه تر است. آیا می شود به درون خواب و رویای کس دیگری برویم؟

نولان در سرآغاز با روایت یک داستان باورکردنی، این آرزوهای بشری را برآورده کرده است. یکی مهمترین سکانس‌های 15 گانه در سرآغاز؛ شاید سکانس‌های سوم و چهارم باشند. جایی که تماشاگر به طور اصولی با راهکار و قوانین به کار گرفته شده توسط خواب دزد ها آشنا می‌شود. نولان در این دو سکانس با تصویر و با کلام  نقشه 11 سکانس باقیمانده را برایمان شرح می دهد. در این سکانس وقایع مهمی اتفاق می‌افتد. طراح و آرشیتکت گروه به نام نش؛ دیگر به کار کاب نمی آید. برای استخدام و یافتن یک طراح خواب ، کاب به پاریس می رود تا با پدربزرگ بچه‌هایش دیدار کند. او که پروفسور دانشکده معماری است یکی از بهترین دانشجویانش بنام آریادنی را به کاب معرفی می‌کند.

دختری که به زعم پروفسور حتی از خود کاب هم در طراحی عملکرد بهتری دارد. بعد از یک آزمون کوچک، کاب در محل استقرار به همراه آرتور ، اولین تجربه خوابگردی مشترک را برای آریادنی برگزار می‌کند. در واقع به زیباترین وجهی ابتدا نولان ، تماشاگر را بداخل این خواب هل می دهد و در طی شکل‌گیری ماجراهای کوچک و بزرگ در آن برایش توضیح می‌دهد که سبک خواب دزدها در پروسه هایشان چیست. در این سکانس با افراد بیشتری آشنا می‌شویم. از برخی از خصوصیات کاب بعنوان قهرمان دوست داشتنی ماجرا مطلع می‌شویم. و هم چنین دستیاران مهم او نظیر آریادنی، آرتور و ایمز را می‌شناسیم. در ذیل دیالوگ‌های کامل سکانس سوم و چهارم (دقایق 24 تا 48) فیلم سرآغاز تقدیم می شود . باشد که به درک فیلم بیشتر کمک کند.

روز خارجی ؛ مکان نامعلوم ؛ کاب و آریادنی در کافه ای مشرف به خیابان نشسته اند. کاب تصویر سازی و تغییر زمان و مکان و هم چنین ضمیر ناخودآگاه در خواب را برای او توضیح می دهد. تا اینجا همه چیز واقعی به نظر میرسد. سرو صدای خیابان ، حرفهای مردم و...

کاب: دانشمندا میگن که ما فقط از قابلیت‌های واقعی یک نیمه از مغزمون استفاده می‌کنیم. و اون هم مربوط به زمان بیداری ماست. اینجوری اگر باشه وقتی که خوابیم؛ ذهنمون تقریبا قادره که هرکاری رو انجام بده.

آریادنی : مثلا مثل چی؟

کاب : مثلا تصور کن که مشغول ساختن و طراحی یه سازه هستی. اول از همه بدلیل شناختت از کار، هر وجه و قالب اونو دقیق طراحی می کنی. یعنی اگرچه تو آگاهانه داری طراحیت رو انجام میدی ، اما بعضی وقت‌ها به نظر می‌رسه که سازه خودش داره خودش رو تکمیل می کنه.می فهمی منظورم چیه؟

آریادنی:آره...مثل حالت مکاشفه و کشف کردن ...

کاب : یا همون الهام واقعی؛ درسته؟ توی خواب هم دقیقا این اتفاق می افته.توی خواب هم ذهن ما دائما داره اینکارو انجام می‌ده. یعنی موقعی که خوابیم، همزمان در حال خلق و مشاهده دنیامون هستیم. این دنیایی هست که ما داریم می سازیم.ذهن ما به قدری عالی و بی نقص این دنیا رو میسازه که ما اصلا نمی‌فهمیم چه اتفاقی داره می افته. این جاست که باید کار اصلی رو انجام بدیم.این موقعیتی بهمون میده تا بتونیم اجازه ورود داشته باشیم. اونم درست وقتی این پروسه در حال شکل گرفتن هست. ما وسط خواب خودمون یا دیگری میتونیم وارد بشیم و فرآیند اتفاقات رو کنترل کنیم.

آریادنی : چطور؟

کاب : بوسیله به‌عهده گرفتن بخش خلاقانه کار. اینجا جایی هست که من بهت نیاز دارم. تو دنیای خواب رو خلق می‌کنی. ماهم تمام سوژه‌هامون رو وارد اون خواب می‌کنیم. و اونها هم با ضمیر ناخودآگاهشون این دنیا توی خواب رو احساس میکنن.

آریادنی :اصلا من چطور می تونم جزئیات کافی تعیین کنم که اونا احساس کنن این واقعیته؟

کاب: خب؛ مادامیکه ما در خواب هستیم؛ برامون احساس واقعی بودن داره؛ درسته؟فقط وقتی که از خواب بیدار می‌شیم؛ تشخیص می‌دیم که در واقع چقدر اون عجیب و یا دور از واقع بوده. بذار یه سئوالی ازت بکنم. هیچ‌وقت اول یه خواب رو نمی‌شه به یاد اورد. درسته؟ تو درست چشماتو باز کردی و همیشه خودتو رو وسط چیزی که داره اتفاق میفته می بینی .

آریادنی : گمونم . همینطوره. آره.

کاب : خب بگو ببینم ما چه طوری اومدیم اینجا؟

آریادنی: خب ما الان از ...

کاب : بهش فکر کن آریادنی.چطور اومدی اینجا؟ الان تو کجا هستی ؟

آریادنی: یعنی چی؟ یعنی ما داریم الان خواب می بینیم؟

کاب : تو در واقع الان وسط اولین کلاس آموزشیت در خواب دیدن مشترک هستی آریادنی. آروم باش...

زمین می لرزد.مغازه های اطراف کافه گویی منفجر میشوند. سنگفرش های پیاده رو و خیابان ترک بر میدارند و شیشه ها خرد می شوند.خیابان کلا دارد فرو می پاشد و فقط کاب و آریادنی هستند که تا اینجای کار ساکن و سالم  به همان حالت اولیه مستقر هستند. که ناگهان گویی موج انفجار به همراه خرده شیشه ها  به آنها هم می رسد:

آریادنی : اگه این فقط یه خوابه پس چرا صورتتو داری می گیری؟

کات به محل استقرار گروه. وقتی آریادنی از خواب بیدار میشود ؛ کاب برایش از نتایج و اول جلسه آموزش خواب مشترک برایش می گوید.

کاب : وقتی در داخل یک خواب هستی ؛ همه چیز میتونه برات واقعی باشه . و واقعی هم هست.اون خرده شیشه ها می تونستن برات یه جهنم درد درست کنن. پس وقتی وارد خواب بشی ؛ درد میتونه برات یه حس واقعی داشته باشه.

آریادنی : طراح خواب چطور می تونه درگیر خواب بشه؟

کاب : خب بالاخره یه نفر باید خواب رو طراحی کنه.درسته؟ 5 دقیقه در دنیای واقعی تقریبا برابر یکساعت در خواب هستش . چطوره اون 5 دقیقه واقعی رو تجربه کنی ؟ ببین چه کارهایی می تونی انجام بدی؟

کات به شروع آن 5 دقیقه طلایی برای آموزش عملی و اصلاح رفتارهای آریادنی در حین طراحی خواب . کاب و آریادنی در یک خیابان به ظاهر حقیقی قدم میزنند.

کاب : ما برای هر خوابی یه طرح اولیه داریم. کتابفروشی ؛ کافه؛ دکه روزنامه فروشی و...

آریادنی : (اشاره به آدمهایی که در خیابان تردد می کنن)  این آدمها کی هستن؟

کاب : اینها تصویری از ضمیر ناخودآگاه من هستن.

آریادنی : ضمیر ناخودآگاه تو ؟

کاب : آره . یادت باشه تو کسی هستی که باید خواب رو طراحی کنی. تو این دنیارو می سازی . سوژه منم.و ذهن من هست که اینجا ساکن میشه. تو در واقع می تونی با ضمیر ناخودآگاه من صحبت کنی . این یکی از راه هایی هست که می تونیم اطلاعات رو از یه سوژه استخراج کنیم.

آریادنی: دیگه چطوری میتونی این کار رو بکنی؟

کاب : با خلق یه محل امن ، مثل یه زندان یا بانک ... ذهن به طور اتوماتیک اون رو با اطلاعاتی که سعی داره ازش محافظت کنه ، پرمیکنه. اینو می فهمی ؟

آریادنی : بعدش هم تو وارد میشی و اونو میدزدی؟

کاب : خب ...

آریادنی : من فکر می کردم که فضای خواب باید همش در باره دیدن باشه ولی می بینم که بیشتر در مورد احساس کردنه . سئوال من اینه که وقتی با قوانین فیزیکی دربیوفتی ؛ چه اتفاقی می افته؟

( این جمله ای که آریادنی می گوید مصادف می شود با قطع مسیرشان از کوچه به یک خیابان اصلی. جایی که به ناگاه ساختمان ها در حال جابجا شدن هستند. خانه ها قد می کشند و رشد می کنند و به طور زاویه 90 درجه روی قرینه خود قرار می گیرند. زندگی هنوز در جریان است و علی الظاهر با وجود این تغییرات هیچ تغییری در رفتار آدمهای دورو بر پیدا نمیشود.)

آریادنی : اینجوری میشه فهمید؟ درسته ؟

کاب : بله

( کاب و آریادنی دوباره قدم می زنند تا به زاویه 90 درجه خیابان برسند . از آن بالا می روند و مجددا به همان خیابان وارد می شوند با این تفاوت که این بار تمام رهگذران آریادنی را زیر نظر دارند و نگاهش می کنند.)

آریادنی : چرا همه اونا دارن منو نگاه می کنند؟

کاب : چون ضمیر ناخودآگاه من احساس می کنه که یکنفر دیگه این دنیارو خلق کرده.هرچه بیشتر تغییر ایجاد کنی ؛ تصورات ذهنی با سرعت بیشتری شروع به همگرایی و همگرا شدن و توجه می کنن.

آریادنی:توجه؟

کاب : منظورم اینه که ذات و وجود بیرونی و وجه خارجی بیننده خواب رو احساس میکنن. اونا مثل گلبول های سفیدخون هستن که با عفونت مبارزه می کنن.

آریادنی: اونا بهمون حمله میکنن؟

کاب : نه ؛  فقط به تو حمله می کنن.

( هر دو به قدم زدن ادامه می دهند. آریادنی به طراحی ذهنی ادامه می دهد. جلوی پایش پلی فلزی کوچک شکل می گیرد .کاب اگرچه همراهی اش می کند اما به او هشدار می دهد.)

کاب : این تغییراتی که داری میدی عالیه.ولی دارم بهت هشدار میدم اگه همینطوری به تغییرات ادامه بدی ...

آریادنی: خدای من ؛ میشه به ضمیر ناخودآگاهت بگی ؛ اینقدر سخت نگیره؟

کاب : این ضمیر ناخودآگاهه منه .یادته که من نمی تونم کنترلش کنم.

به انتهای خیابان میرسند که به یک میدان ختم می شود.که کناره هایش آب است و راهی برای ادامه قدم زدن نیست.آریادنی 2 صفحه آئینه ای بزرگ خلق می کند و آنها را روبروی هم قرار می دهد.روبروی یکی از آنها می ایستد و با لمس آئینه آن را می شکند. نتیجه اما شگفت آور است : یک پل ؛ نظیر آنچه در دنیای واقعی است جلوی روی آنها شکل می گیرد. کاب و آریادنی به قدم زدن ادامه می دهند. اما کاب ناخودآگاه احساس عجیبی دارد . او مال ( همسرش ) را در ضمیر ناخودآگاهش حس می کند.گویا قبلا هم اینجا بوده...)

کاب : تحت تاثیر قرار گرفتم اما من این پل رو می شناسم.اینجا یه مکان واقعی هست. درسته؟

آریادنی : آره . من هر روز که میخوام برم دانشگاه از این پل رد می شم.

 (کاب کمی دستپاچه و نگران می شود)

کاب : هرگز از خاطراتت یه مکان رو دوباره سازی نکن. همیشه باید مکان های جدید رو در تصورت بیاری.

آریادنی : خب باید طرح اولیه ات رو از یه جایی که می شناسی ایجاد کنی ؛ مگه نه؟

کاب : بازهم به نگرانی اش افزوده می شود و می خواهد به آریادنی هشدار دهد ...فقط باید از جزئیاتش استفاده کنی؛ مثل تیر چراغ برق یا باجه تلفن . نه کل یک منطقه رو .

آریادنی : چرا این کارو نکنم؟

کاب : چون ساختن یه رویا بر اساس خاطراتت ، آسونترین راه برای از دست دادن قدرت تشخیص حقیقت از خوابه...

آریادنی : این همون اتفاقی هست که برات افتاده؟

( کاب ناگهان عصبانی می شود و دست آریادنی را می گیرد و متوقفش میسازد.و بازهم شدیدا به او هشدار می دهد)

کاب : گوش کن. این قضیه هیچ ربطی به من نداره. فهمیدی؟

آریادنی : به خاطر همین به من برای طراحی خوابت احتیاج داری ؟

( سرو صدا و جر و بحث کاب با آریادنی باعث می شود که توجه مردم و رهگذران به آنها جلب شود. برخی از آنها عکس تالعمل نشان می دهند و به سمت کاب و آریادنی هجوم می برند. در همین هنگام سروکله مال از بین جمعیت پیدا می شود ؛ در حالیکه چاقو بدست قصد دارد تا آریادنی را بکشد . فریادهای آریادنی و کاب باعث می شود تا این خواب مشترک قطع شود. کات به خانه امن و محل استقرار گروه)

آرتور : تو حالت خوبه؟

آریادنی :- خسته و آشفته و حتی عصبانی از این خواب آموزشی بیدار می شود- چرا از خواب بیدار نشدم؟

آرتور : چون هنوز یکمی وقت مونده بود؛ و تو نمی تونی وسط یه خواب بیدار بشی ، مگه اینکه بمیری.

کاب:-او هم در این فاصله از خواب بیدار می شود و پریشون و افسرده به اتاق مجاور میرود-  توتم رو نشونش بده.

آریادنی : چی ؟

آرتور : توتم ، اون یه چیز کوچیکه شخصیه.

آریادنی : - با عصبانیت و طعنه خطاب به کاب و شاکی از اینکه در اولین آزمون خواب مشترک نزدیک بوده توسط مال همسر کاب کشته شود- عجب ضمیر ناخودآگاهی داشتی کاب ؟! در ضمن اون زن خیلی جذابی بود...

آرتور : آهان فهمیدم، پس تو خانم کاب رو توی خواب دیدی.

آریادنی : اون زنش بود ؟

آرتور :- گویی می خواهد بحث را عوض کند - آره خب می گفتم که تو به یه وسیله ای احتیاج داری که همیشه همراهت باشه و هیچ کس دیگه ای ازش خبر نداشته باشه.

در این بین کاب فرفره یا همان توتم مخصوص خودش را روی میز میچرخاند و فرفره پس از چرخش از حرکت بازمی ایستد و کاب کمی آرامش می گیرد.

آریادنی : یه چیزی مثل سکه مناسب هست؟

آرتور : نه باید یونیک تر باشه. حتما باید یه چیز خاص باشه. مثل این تاس. -آریادنی میخواهد تاس را بگیرد و لمس می کند تا شاید متوجه ویژگی آن بشود که آرتور به او هشدار می دهد- نه نمی تونم اجازه بدم که بهش دست بزنی. جون دیگه معنی خودشو از دست میده . فقط من هستم که تعادل وزن این تاس مخصوص رو میدونم . این طوری وقتی خودت به توتم مخصوصت نگاه می کنی می تونی بفهمی که بدون شک تو در خواب یه نفر دیگه نیستی.

آریادنی :- او هنوز گیج این اتفاق و رفتارهای عجیب کاب و همسرش است و توضیح می خواهد-من اینو نمیفهمم . نمیتونی ببینی که چه اتفاقی داره میفته؟یا اینکه فقط خودت رو میخوای به نفهمی و ندونستن بزنی؟نمیخوای ببینی که اینجا چه خبری هست؟کاب یه سری مشکلات خیلی جدی داره که داره سعی میکنه درون خودش مخفی کنه. منم کسی نیستم که بخوام ذهنم رو همینجوری در اختیار کسی بگذارم.

آریادنی بلند میشود و عصبانی محل را ترک می کند. همزمان کاب به اتاق برمی گردد

کاب: اون برمیگرده.هیچ کس مثل اونو تا حالا ندیده بودم که به این سرعت یاد بگیره. واقعیت دیگه برای اون کافی نیست. وقتی برگشت ازش بخواه که پازل مارپیچ رو بسازه.

آرتور : تو می خوای کجا بری؟

کاب : باید برم ایمز رو ببینم.

آرتور : ایمز؟! نه. اون توی مومباست.اونجا پر از افراد کوبول هست.

کاب : این یه ریسک هست که باید انجام بدم.

آرتور: کلی دزد خوب ( منظور خواب دزد و رباینده فکر و ذهن) هست که در دسترسمون هستن.

کاب : ما فقط به یه دزد احتیاج نداریم . یه جاعل می خواهیم.

کات به مومباسا ؛ کافه. ایمز پشت میز نشسته و کاب بالای سرش میرود....