در مسیر منتهی به این شهر دیدنی همه چیز خوب بود و برعکس جادههای منتهی به شمال کشور، هیچ ترافیکی به چشم نمیخورد. آن سال مسئولان اصناف، پیشبینیهای خوبی برای باز بودن برخی مغازهها کرده بودند و مغازههایی که باید در ایام نوروز باز باشند با تکه پارچهای با عنوان «کشیک نوروزی» مشخص شده بودند. با وجود استقبال مردم از این طرح، نکته آزار دهنده این بود که صاحبان تعدادی از مغازههای یادشده تعهد خود را نادیده گرفته و برای چند روز واحد صنفی خود را به سمت مقصد نامعلومی ترک کرده بودند. به همین خاطر دوربینِ ثبت وقایع را از داخل کیفاش در آورد و چند عکس از کرکرههای پایین این مغازههای کشیک نوروزی گرفت. اولین شماره روزنامه که بعد از عید در آمد یکی از این عکسها با توضیحاتی در مورد یک قانون خوب و اجرا نشدن آن چاپ کرد. اما درست بعد از آن با خود عهد کرد برای سال دیگر عکس را پیش از نوروز کار کند تا مسئولان، چند روز پیش از عید برای چگونگی اجرای صحیح این قانون مفید تمهیدات موثرتری بیندیشند.
رفع مشکل لامپ خاموش
پیرو درج مطلبی با عنوان « یک ماه انتظار برای روشن شدن لامپ» که در همین ستون چاپ شد، روابطعمومی شرکت توزیع نیروی برق تهران بزرگ اعلام کرد که ماموران این شرکت نسبت به تعویض لامپ تیر چراغ مورد نظر اقدام کرده و هماکنون حوالی تیر چراغ برق از روشنایی مطلوب برخوردار میباشد. پیگیریهای خبرنگار ما نیز حاکی از آن است که روشنایی محل مورد نظر نسبت به گذشته به میزان قابل توجهی بهبود یافته است.
متر خیابان
خیلی وقت بود که دنبال کار میگشت اما پدرش میگفت فقط از صبح تا شب خیابانها را متر میکند. آن روز هم طبق معمول رفت که روزنامه بخرد و قسمت استخدام را نگاهی بیندازد. نزدیک عید شده بود و دیگر فکر میکرد که پیدا کردن کار را باید بعد از عید پیگیری کند. شب که پدر برگشت، او جلوی تلویزیون دراز کشیده و پوست شکلات را هم روی فرش، جلویش انداخته بود. پدر گفت که مادر تازه خانه را تمیز کرده، تا سطل زباله آشپزخانه چند قدم بیشتر راه نیست. روز بعد به اتفاق خواهر و پدر برای خرید عید راهی بازار شدند. برای خرید یکجفت کفش کلی بالا و پایین رفتند. خواهرش گفت بابا انگار ماهم مثل فرشاد داریم خیابان را متر میکنیم. همین کافی بود تا پدر برای رفع خستگی هم که شده، آبمیوه بخرد. پس از خوردن آبمیوه پدر قوطی خالی دخترش را گرفت و بههمراه قوطی خالی خودش در حفره بالای ساعت پایهدار کنار میدان گذاشت. حمید که از حرکت پدر ماتش برده بود، از بس خیابانها را برای پیدا کردن کار، بهقول پدر متر کرده بود میدانست در همه خیابانها قدم به قدم که نه ولی دستکم هر 100متر یکسطل زباله پیدا میشود.
اتوبوس
بین دوست و آشنا، اینکه سوار اتوبوس نمیشود را به عنوان یکی از افتخارات خود مطرح میکرد. شب عید بلیت قطار داشت ومیخواست به میدان راهآهن برود. در خیابانها مردم کرور کرور برای خرید میرفتند و با وجود آن همه خودرو به نظر میرسید چند روزی است کسی رنگ آسفالتهای کف خیابانهای اصلی شهر را ندیده است. سر چهارراه پارکوی که رسید یکی از دوستهای قدیمیاش را دید و کلی با هم چاقسلامتی کردند. زمان دبیرستان رفیق گرمابه و گلستانش بود و برای همین وقتی گفت میخواهد با اتوبوس به میدان راهآهن برود نتوانست همراه نشود. اتوبوس تمیزی بود و خیلی زودتر از تاکسیها به میدان راهآهن رسید. از سفر که بازگشت در عین ناباوری خانواده، برای خرید عید نیز با اتوبوس به سمت بازار رفتند.