بعضی نوجوان‌ها چیزهایی را که به اسم شعر نوجوان چاپ می‌شود در حد سن و سال خود نمی‌دانند.

  بنابراین شعرهای موردعلاقه‌شان را در مجموعه‌شعرهای بزرگ‌سال یا حتی دیوان‌های قطور شعر کلاسیک جست‌وجو می‌کنند. حالا ما هم محض تنوع هم که شده، به سراغ شش نفر از بهترین شاعران بزرگ‌سال رفته‌ایم و از آنها شعرهایی گرفته‌ایم که احتمالاً برای نوجوانان هم خواندنی‌اند. این شما و این شعرهایی چاپ‌نشده از شش شاعر در ششصدمین دور دوچرخه!

 محمدعلی بهمنی را بیشتر به‌عنوان غزل‌سرا می‌شناسند؛ همان شاعر معروف «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود» و «شاعر شنیدنی است». البته بهمنی ترانه‌سرا هم هست و آثار موفقی از خود در این زمینه به‌جا گذاشته است. از بهمنی دربارۀ رابطه‌اش با نوجوان‌ها و جوان‌ها سؤال می‌کنم؛ می‌گوید: «یک‌روز در پارک کنار هم‌نسل‌های خودم نشسته بودم که جوانی از جلویم رد شد. دقت که کردم، دیدم او دارد یکی از ترانه‌های مرا زیر لب زمزمه می‌کند. خب احساس خوشایندی بود و حس می‌کردم انگار جوانی خودم از جلویم رد شده است. به همین مناسبت شعری در مجموعه‌اشعارم که در نمایشگاه کتاب منتشر می‌شود، سروده‌ام :
کنارِ نشسته‌ها / نشسته‌ام / شعرم / با جوان‌ها در پارک / قدم می‌زند.»

و شعری منتشر نشده از محمد علی بهمنی :

«از من تا تو»

 داشت ادایم را درمی‌آورْد
من هم
ادای او را درآوردم
حالا
من شعری هستم
در نمایشگاه او
او تندیسی است
در این مجموعه

 بهزاد زرین‌پور تنها یک مجموعه‌شعر در کارنامه‌اش دارد: «ای‌کاش آفتاب از چهارسو بتابد»؛ اما همین کافی بود تا او چهره‌ای ماندگار در شعر سپید شود.مطالعه‌های دوران نوجوانی تأثیر عمیقی بر ذهن او گذاشت: «رابینسون کروزو اولین کتابی بود که خواندم و همیشه در ذهنم ماند و الهام‌بخشم شد. یاد گرفتم آدم باید همیشه خودش همه‌چیز را بسازد. هروقت به مشکلی برمی‌خوردم با خودم می‌گفتم: دیگر وضعم از رابینسون کروزو که بدتر نیست! او حتی قاشق و چنگال هم نداشت.»زبان شعر زرین‌پور ساده و صمیمی است؛ خود او در این‌باره می‌گوید: «دوست دارم با زبانی شعر بگویم که مردم با آن حرف می‌زنند.» و شعری منتشر نشده از او:

«برف»

 کبوتری نیستی سبُک
و من بامی که بر لبش نشسته باشی، گیرم بلند
که هی آب و دانه بیاورم
مگر عادتت شوم
چنان که نتْوانی و بترسم که مبادا ترکم کنی
از خودم کوهی ساخته‌ام
که آغوشش را هیچ پرنده‌ای پُر نمی‌کند
و سر بر شانۀ خودش می‌گذارد و می‌گرید
برفی!
که آرام‌آرام در دلم نشسته‌ای
سنگین‌تر که بر بلندی‌هایم بباری،
ماندنی می‌شوی
و من هرچه بلندتر باشم،
تو دیرتر آب خواهی شد

 

شاید شما راضیه بهرامی را با اولین مجموعه‌شعرش یعنی «نقل‌های کوچک رنگی» بشناسید؛ کتابی که موفق شد جایزۀ کتاب سال دفتر شعر جوان را از آن خود کند. «یادش بخیرهای لعنتی» نیز که سال پیش از او منتشر شد، چهرۀ درخشانی از او در شعر به نمایش گذاشت.

 

افشین یداللهی را حتماً به‌خاطر ترانه‌هایش در مجموعه‌های تلویزیونی می‌شناسید. او همین ترانۀ «سلام بهار» را هم برای آهنگ تیتراژ یک برنامۀ تلویزیونی که اتفاقاً مخاطبش نوجوانان هستند، سروده.
خودش دربارۀ این ترانه می‌گوید: «سعی کردم حال و هوای نوجوانی را در این ترانه تصویر کنم و به‌طور غیرمستقیم به احساسات و خصوصیات نوجوانان بپردازم. به‌عنوان یک شاعر فکر می‌کنم نوجوانان همیشه بخشی از مخاطبانم هستند که به‌خصوص با مضامین عاشقانه و اجتماعی ارتباط بهتری می‌گیرند.»

و شعر منتشر نشده « سلام بهار » :

 

این روزا حال و هوات بهاریه
نوجوونی فصل بی‌قراریه
دل تو یه چیزایی فهمیده
داره دنیا رو نشونت می‌ده
گاهی بازیگوشی، گاهی سربه‌زیر
گاهی تو جمعی و گاهی گوشه‌گیر
گاهی حس می‌کنی خیلی می‌دونی
گاهی تو یه حس ساده می‌مونی
اینا لحظه‌های نوجوونیه
هم زمینیه، هم آسمونیه
داری کم‌کم تو خودت پیدا می‌شی
داری هم‌قدّ بزرگ‌ترا می‌شی
از خودت می‌پرسی: «من یعنی چه؟
عشق و ایمان و وطن یعنی چه؟»
دوست داری حسی رو که داری بگی
نمی‌خوای حرفای تکراری بگی
همینه حرفای تازه می‌زنی
گاهی حرف بی‌اجازه می‌زنی
اینا لحظه‌های نوجوونیه
هم زمینیه، هم آسمونیه

 

راضیه بهرامی هیچ‌وقت به فکر سرودن برای نوجوان‌ها نبوده،
با این‌حال می‌گوید: «احتمالاً تا بزرگ‌شدن دخترم، کیمیا که بر نوشته‌هایم تأثیر دارد، بعضی از شعرهایم ناخودآگاه برای نوجوانان هم خواندنی خواهند بود.»:

« رویا»

با تو که هستم،
هر روز از مدرسه برمی‌گردم
پیراهن مادرم بوی غذای دلخواهم را می‌دهد
مشقی برای نوشتن ندارم
و فردا جمعه است
با تو که هستم،
امروز اتفاق بدی نیفتاده است
و فردا
قرار نیست اتفاق بدی بیفتد!

از نازنین بهادری تا امروز سه مجموعه‌شعر منتشر شده، اما شاید به یاد ماندنی‌ترینشان «روشن‌تر از پوست خاک» باشد که سال 1383 چاپ شده.جالب است بدانید که بهادری اولین شعرش را وقتی نه ساله بوده، سروده: «آن‌موقع در خانواده تأیید نمی‌شدم و هیچ‌کس جز پدربزرگم ماجرا را جدی نمی‌گرفت. اما بعد که در 17 سالگی در سوگ یکی از دوستانم شعری گفتم، همه باور کردند شاعرم. به‌نظرم خیلی مهم است که آدم خودش را باور کند؛ به‌خصوص وقتی دیگران باورمان ندارند..»

و اینک شعر منتشر نشده  « خورشید هشت »:

من یک شاعر ساده‌ام
دخترم می‌گوید:
«گرفتاره!»
گرفتارم!
نه می‌خوانم، نه حتی نفس به اندازۀ کافی
دارم که بکشم
بار زندگی را بیش از کافی می‌کشم
رمز و الهامی در کار نیست
تنهایی می‌کِشدم
آن از یک سو
و روزمرگی از سوی دیگر

انتهای روز، هزار ذره‌ام
صبح اما
وصل می‌شوم به خورشید اول وقت، خورشیدِ هشت!

 

بیژن ارژن را با رباعی می‌شناسند و «پیراهنی از آه برایت دارم» یکی از پرطرفدارترین مجموعه‌شعرهای اوست.وقتی از او که سرودن را از نوجوانی شروع کرده، دربارۀ ارتباط شعرش با نوجوان‌ها می‌پرسم، می‌گوید: «اعتراف می‌کنم که هیچ‌وقت مثل شاعران کودک یا نوجوان خودم را جای مخاطب نگذاشته‌ام و تنها برای روحم نوشته‌ام. روح هم که خب، سن و سال ندارد. شاید به همین دلیل نوجوان‌ها هم از خواندن بعضی شعرهایم لذت می‌برند.»

و دو رباعی منتشر نشده از او:

پاییز شدم از آن بهاری که تویی!
آواره شدم در آن دیاری که تویی!
بازیِ قطارِ بچگی‌هامان... آه!
این کوپه جدا شد از قطاری که تویی!


  • در خانه نشسته بود و هی پا می‌زد
    پا می‌زد و پا می‌زد و درجا می‌زد
    بیچاره که با دوچرخۀ بی‌چرخش
    هر شب در خانۀ شما را می‌زد

منبع: همشهری آنلاین