سهند صادقی بهمنی: رسول گرامی اسلام در دوره‌ای دعوت خویش را آغاز کرد که دارای مشخصات و ویژگی‌های منحصر به‌فردی بود.

همین علائم باعث شد تا مورخان از آن دوره به عنوان «جاهلیت» یاد کنند. دعوت پیامبر مبتنی بود بر نفی عقاید انحرافی و خرافی و دعوت به راست‌کیشی و راست‌اندیشی، نفی ظلمت و فراخواندن به نور. اصلی‌ترین دشمنان و سرسخت‌ترین مخالفان پیامبر را تیره‌ای از قبیله قریش تشکیل می‌دادند که گر چه بعدها با هدایایی که پیامبر به آنها تحت عنوان تالیف قلوب اعطا کرد به اسلام گرویدند؛ اما به شهادت قرائن تاریخی هیچگاه عداوت و کینه قلبی خویش را نسبت به اسلام و مسلمانان ساده‌دل از یاد نبردند.

پیامبر (ص) 13 سال در مکه به دعوت پرداخت؛ اما جز تنی از جوانان فقیر و محروم به او نگرویدند. گرچه آنان نیز تحت فشار و ظلم بی‌حد و حصر قریش مجبور به کوچ اجباری به سوی حبشه شدند.

رسول گرامی با تمام این حوادثی که پی‌در‌پی بر او می‌رفت خود نیز مجبور به سفر شد، مدینه را برگزید که آن روزها یثربش می‌نامیدند. یثرب اما او را امان داد و او را حاکم بر خویش کرد تا در سایه او به حل نزاع‌ها و اختلاف‌های داخلی‌اش بپردازد، اختلاف‌های قبیله‌ای که خود سالها بود از آن رنج می‌برد.

قریشیان اما در 10 ساله مدینه هم رسول را راحت نگذاشتند. جنگ پس از جنگ و فتنه پس از فتنه. این کینه ادامه یافت تا رسول صلح و رأفت به قدرت تدبیر خویش و لطف عیان الهی مکه را بی‌خونریزی به تسلط خویش درآورد و پایگاه شرک و ظلم واژگون شد. اما آن تیره از قریش باز هم اسلام نیاورد مگر ظاهری و حتی به ظاهر هم تسلیم نشدند مگر وقتی شمشیرهای تیز یاران پیامبر را بر گرده خویش دیدند در حالی که برق شمشیرها چشمانشان را خیره کرده بود. به قول امیر بیان (ع) اسلام نیاوردند بلکه تسلیم شدند. 3 سال پس از اینکه مکه و کعبه از شرک و آلودگی‌های آن رهایی یافت و به دژ استوار توحید و یگانه‌پرستی مبدل شد رسول اسلام امت خویش را تنها گذارد. گرچه ولی‌ای از جنس خویش را بر ایشان به نص الهی ولایت داد.

 مردمان اما به تحریک همان کینه‌ورزان در همهمه پس از رحلت پیامبر، امانت الهی را به اهلش باز ندادند و اسلام که در دوران پیامبر اسلام (ص)، سرعت پر‌شتابی به خود گرفته بود و امید می‌رفت تا در مدت کوتاهی دعوتش جهان را فرا گیرد، از مسیر خویش منحرف شد. و شد آنچه شد و رفت بر خاندان رسالت آنچه رفت از غصب حق و خلافت. نخستین قربانی این دگرگونی و سیر قهقرایی جاهلی علی‌ ابن‌ابی‌طالب‌(ع) بود. علی (ع) در سال 35 هجری زمام امور را به دست گرفت. اموری که اختلاف طبقاتی شدید و نظام اشرافی با همه مظاهر زشتش، از نشانه‌ها و مشخصات آن به شمار می‌رفت.

بازگشت امور به مسیر اصلی‌ خویش اما زمانبر بود و پرخطر. چرا که منافع عده‌ بسیاری را تهدید می‌کرد. حضرت هر چند در ابتدا مردم را وعده داد که «حقوق از دست رفته عامه مسلمانان را از غارتگران می‌گیرم، هرچند مهریه زنانشان کرده باشند» (نهج‌البلاغه،
 خ 15) اما در عمل کمتر موفق شد تا آن جماعت کینه‌توز را به راه آورد و نخوت از سرشان بیرون کند.

 حضرت معتقد به تغییرات گسترده در بافت حکومت و جامعه بود. ایشان در جایی می‌فرمایند: «روزگار دگرباره شما را در بوته آزمایش ریخت مانند روزی که خدا پیامبر شما را برانگیخت. آگاه باشید که ابتلای امروز شما همان ابتلای آغاز بعثت است که دوباره برگشته. قسم به خدایی که پیامبر را برانگیخت، سخت زیر و زبر خواهید شد و به شدت غربال می‌شوید. تا طبقه پایین مانده بالا آیند و طبقه بالا به زیر روند؛ عقب افتادگان که حق تقدم دارند جلو افتند و پیش‌افتادگان که حق تقدم ندارند به عقب رانده شوند...» (نهج‌البلاغه، خ 16) ایشان گرچه در راه این تغییرات گام برداشت اما حتی برخی از نزدیکترین یارانشان از ایشان می‌خواستند تا در تغییرات تعدیل نماید و بیشتر جانب اغنیا و ثروتمندان را داشته باشد، که البته امام آن را رد می‌کرد.

آری، اجرای اصول و موازین اسلامی، منشا بروز فتنه‌ها و شورش‌های زیادی شد که دوره 5 ساله ایشان صرف مبارزه با نتایج شوم این شورش‌ها گردید. عاقبت ایشان نیز اسیر تیر کینه گردیدند و در محراب به خاطر شدت عدلشان شمشیر کینه را بر فرق سر سنگین دیدند. با شهادت امام علی (ع) و رسیدن سال به سنه 41 خلافت طی یک فتنه و آشوب دیگر از امام حسن(ع) به معاویه منتقل شد. پس از این واقعه نقشه رهبری مسلمانان به کلی عوض  و حکومت اسلامی به دست همان کینه‌جویان به سلطنت ضداسلامی تبدیل شد. این خلافت نه تنها با خلافت معنوی- اسلامی بی‌شباهت بود، بلکه حتی خلافت خلفای نخستین را نیز نمی‌ماند. در یک عنوان می‌توان آن را یک «دولت نژادپرست طبقاتی عربی» نامید.

جاحظ متکلم برجسته معتزلی می‌گوید: «بعد از کناره‌گیری امام حسن(ع) از خلافت، دوره سلطنت استبدادی معاویه شروع شد. عجب است که آن سال را سال جماعت «عام‌الجماعه» نام گذارده‌اند، حال آنکه باید نام آن سال را سال تفرقه و زور و ظلم گذارد. سالی که امامت و خلافت به سلطنت کسرایی و قیصری تبدیل شد.» (رسائل‌الجاحظ،
 ص 294)
فرزندان امیه، همان کینه‌توزان و اشراف بت‌پرستی بودند که تا آخرین دم اسلام نیاوردند و با پیامبر و یارانش سرسختانه مبارزه کردند.
حکومت بنی‌امیه، حکومتی ضددینی بود و بسیاری از آیین‌های جاهلی، خاصه نژادپرستی را زنده کرد.

خطبای دنیاپرست احادیث بسیاری در فضیلت بنی‌امیه و مذمت علی و آلش جعل کردند و از آن زمان، سب صحابه در میان مسلمانان معمول شد. نقل است که روزی مغیره نزد معاویه رفت و به او گفت: «دیگر بس است. شایسته است که رفتارت را با بنی‌هاشم خوب کنی. آنها در وضعی نیستند که از آنها بیم داشته باشی». معاویه گفت: «هیهات، هیهات! این مرد هاشمی (حضرت محمد(ص)) کاری کرده که روزانه 5 بار نامش در ردیف نام خدا برده می‌شود، چاره‌ای نیست به جز اینکه این نام را به گور کنم.»


مغیره ادامه داد: «تو به آرزوی خود که همانا حکومت کردن بر مردمان بود رسیدی چه خوب است که از لعن علی صرفنظر کنی». معاویه پاسخ داد: «نه! قسم به خدا، کودکان باید با لعن او بزرگ شوند و بزرگان پیر شوند و کسی در فضیلت علی فضیلتی نقل نکند.» (شرح نهج‌البلاغه- ابن ابی‌الحدید- ج 3- ص 255-254)

معاویه تمامی این امور را زمینه‌ای می‌دانست که در آن می‌توانست شرایط انتقال خلافت را به فرزندش یزید فراهم آورد، و این امر تا زمانی که حسن (ع) زنده بود میسر نمی‌شد. لذا مبلغ سنگینی پول را برای جعده دختر اشعث کندی فرستاد و به او وعده داد اگر حسن را مسموم کند، او را همسر فرزند خود خواهد کرد. بدین حیلت، امام به دست زنش مسموم شد، معاویه نیز برای استمرار خلافت در خاندانش یزید را به عنوان جانشین خود تعیین کرد و با سیاست‌بازی، رشوه‌پردازی، تطمیع، تهدید و فشار نظامی از مسلمانان برای یزید به عنوان حاکم و خلیفه پس از خود بیعت گرفت.

در این شرایط یاران و اصحاب رسول خدا را می‌توان به لحاظ گرایش به سه دسته تقسیم کرد:
الف) گروهی که این وضع را برنتابیدند، فریاد کشیدند و در این راه جان خویش را فدا کردند.
ب) گروهی هم در کنج خلوت و ریاضت و عبادت لغزیدند و از صحنه قضاوت میان حق و باطل خویش را کنار کشیدند و حتی برخی از آنان مهر خاموشی بر لب زدند.


ج) گروهی هم از عنوان صحابه برای آبادانی دنیای خویش بهره بردند و افتخارات صحبت رسول‌الله را در کاخ سبز در معرض یغما گذاردند تا جایی که برای خوشایند معاویه حدیث نیز جعل کردند.

پس از شهادت امام حسن (ع)، امام حسین (ع) در وضعیت خاصی قرار گرفته بود. چرا که او نمی‌توانست مانند گروه اول دست به قیام مسلحانه بزند، زیرا مسلمانان پاک نهاد چشم به او دوخته بودند، سیره برادر نیز چنین بود. تعهد به عهد و پیمان. گرچه بنابر برخی نقل‌ها معاویه پیمان زیر پا نهاد ولی برخی دیگر از مورخان صحت آن را مورد تردید قرار می‌دهند.

شاید حق با دسته دوم باشد چرا که معاویه آدمی اهل تظاهر و ریاکاری بود. تا جایی که به طور مستقیم دست به قتل حسن(ع) نبرد. امام حسین‌(ع) به‌رغم اصرار شیعیان قیام مسلحانه را رد می‌کرد و می‌گفت: «تا معاویه زنده است، دست به قیام مسلحانه نزنید».در سال 58 هجری یعنی دو سال مانده به پایان پیمان سال چهل و یکم، امام راهی مکه شد.

موضع امام نسبت به معاویه را می‌توان از سخنرانی‌های ایشان که در سرزمین وحی ایراد شده است، دریافت. ایشان در منی و در جمع یک‌هزار نفر از تابعان و صحابه چنین می‌گویند: « ای مسلمانان! بدانید که این دیکتاتور سرکش با ما و شیعیان ما چه کرده است. شما دیده‌اید و شاهد و ناظر جنایات او بوده‌اید. من از شما شهادت می‌خواهم، اگر راست می‌گویم شهادت دهید و اگر دروغ می‌گویم تکذیب کنید.

 ای مردم، به سخنان من توجه کنید و این حقایق را نگه دارید تا به شهر خود برسید و برای قبائل و عشایر خود بگویید و گواه بگیرید. اگر شهادت دادند آنها را هم در این موضوع شرکت دهید. من می‌ترسم دین حق از میان برود و خدا می‌خواهد نور حق روشن بماند، اگر چه کافران را خوشایند نباشد. ای مردم، شما را به خدا قسم، آیا می‌دانید رسول خدا روزی که عقد برادری بین مردم بست، علی ابن‌ ابی‌طالب را برادر خود خواند.» همه تصدیق کردند و گفتند: راست می‌گویی. امام در شأن و منزلت علی ابن ابی‌طالب به سخن ادامه داد و آیات و روایات را یک به یک بر مردمان باز می‌گفت و تصدیق از آنان می‌گرفت.

ایراد این خطبه روشنگر و تکان‌دهنده در سرزمین «منی»، در میان انبوه صحابه و تابعان و در اوج قدرت معاویه که تمام صداها را خاموش و نفس‌ها را در سینه‌ها حبس کرده بود، دلیل عظمت فکری و قدرت روحی امام حسین (ع) است. او در این گفتار مردم را به این امر متوجه می‌سازد که آن کس را که الان، در منابر، نمازها و دعاها لعن می‌کنند، برادر رسول خدا و شخص دوم عالم اسلام است، شخصی که این همه آیات درباره او نازل شده است. بدین گونه امام با دست خالی دو سال قبل از پایان تعهد امام حسن (ع) به معاویه مشغول زمینه‌سازی برای قیام آینده است.

وضعیت اما پس از مرگ معاویه کاملا دگرگونه شد. یزید که بر جای پدر نشسته بود حتی در ظاهر هم به دستورات اسلام پایبند نبود و به هیچ وجه اعتقادی به مبانی اسلام نداشت. امام در این مرحله به این نتیجه قطعی رسید که دیگر وقت قیام رسیده است، و امری تجویز کردند که در دوران معاویه حکم به تحریم آن داده بودند.

امام خود وصیتی که به برادرش محمدبن حنیفه نگاشته است به همین موضوع اشاره می‌کند: «انگیزه نهضت من، هوی و هوس و تمایلات بشری نیست، هدف من فساد و ستمگری نیست، بلکه من فقط برای اصلاح در امت جدم از وطنم خارج شدم، هدفم امر به معروف و نهی از منکر است، هرکس دعوت مرا به پاس احترام حق پذیرفت، زهی سعادت! چه خدا همیشه پشتیبان حق است و هر کس نپذیرفت شکیبایی اختیار خواهم کرد تا خدای داور، میان من و این قوم به حقیقت داوری کند، زیرا او بهترین داورهاست.» (تاریخ طبری- ج6 – ص 197).

برچسب‌ها