اگرچه شاید بتوان در میان انبوه اندیشمندان موسوم به پسامدرن، شماری را یافت که تنها به انتقادهای اساسی از پیامدهای جهان مدرن بسنده کرده اند اما طیفی دیگر از اینها در طرح ارائه بدیل یا تفسیرهای جدیدتری هم بودهاند. در این میان، فوکو و دلوز از جمله اندیشمندان اخیر هستند و اتفاقا اندیشمندانی که امروزه در پی آنها آمدهاند، بر روش آنها رفتهاند. آنتونیو نگری که کتاب «امپراتوری» وی به همراه چندین اثر دیگر درباره وی به فارسی برگردانده شده، در سنت مارکسی پرورده شده است ولی به پیروی از آرای فوکو و بهویژه دلوز، در بسیاری از مفاهیم مارکسی تجدیدنظر کرده و تلاش کرده تا ماهیت سیاسی و اجتماعی دوران معاصر را بازشناسد. او همراه با دیگر فیلسوف معاصر، هارت، کوشیده تا در پرتو مفاهیم نو مارکسی پرده از تناقضات جهان امروز بردارد. آنچه از پی میآید، فشردهای است از اندیشههای وی که میخوانیم.
دهه60 ، دههای بود که انرژی وافری به اندیشههای انتقادی تزریق شد. این انرژی آزاد شده در مجموعه تفکرات جریانهای مختلف اندیشهای این دهه تجلی یافت و ساختهایی از اندیشه سیاسی را بارور کرد که تا آن زمان بکر و دست نخورده باقی مانده بودند. این تحولات در اثر تکاپوی جنبشهای مختلف دانشجویی و کارگری ضرباهنگ تندی یافت و خروجی این تحولات بهرغم ایستارهای متفاوت عاملین و حاملین این تحرکات یک چیز، و آن تغییر وضع موجود بود. نگری در چنین اوضاعی شروع به کار کرد. نگری به شورشهای دهه 60 بسیار خوشبین بود و آن را منادی عصر جدیدی میدانست که در آن نهایتا نظام سرمایهداری برچیده و نابود خواهد شد. در این برهه دیگر ابزارهایی چون حزب پیشرو و انقلابی با منش ارادهگرایانه راه به جایی نمیبرد، اینها ابزارهای مبارزه در دوره امپریالیسم بودند و تاریخ مصرفشان دیگر گذشته بود. از دید نگری، در عصر امپراتوری تنها انبوه خلق (multitude) با منش شورشگری خود یارای چنین دگرگونی را در نظام سرمایهداری دارد.
کار فکری نگری تلفیقی بود از آموزههای مارکسی- اسپینوزایی- دلوزی. از تلفیق این آموزهها وی سوژه دگرگونسازی را توصیف کرد که انبوه خلق مینامید. انبوهخلق وضعیت حاکم شده بر وضعیت امپراتوری را که در اثر فرایند جهانیسازی سرمایهداری پدیدار شده واژگون و منهدم میکند و به سمت دمکراسیای مطلق سوق میدهد؛ دمکراسیای که فاعلین آن نه مردم و نه تودهها بلکه انبوه خلق هستند. از نظر نگری، در آن شرایط تنها بر بنیاد انبوه خلق میتوان عمل سیاسی با هدف دگرگونی و آزادسازی از سرمایهداری را هدایت کرد. وی بین مفاهیم انبوه خلق و مردم و جمعیت تفاوت قائل است. به زعم وی، مردم یکی است و جمعیت بیشمار، در مفهوم مردم همه تفاوتها ذوب میشوند ولی انبوه خلق همچنان متکثر و چندگانه باقیمیماند. انبوه خلق تنی زنده است که برخود حکمرانی میکند. انبوه خلق نه یکی، نه چند و نه بیشمار بلکه هم یکی است، هم چند و هم بیشمار. از نظر نگری دمکراسی نمایندگی لیبرال به ورطه بحران فروافتاده و بدیل آن دمکراسی مطلقی است که جایگاه مشارکت سیاسی و اجتماعی انبوهخلق با تمام تفاوتها و کثرتمندیهاست.
نگری به همراه همکارش مایکل هارت روایت ناتمام انبوه خلق را در اثر دیگرشان، یعنی امپراتوری کامل کردند تا سازوکار امپراتوری را در عصر موسوم به پسامدرن توصیف کنند. به باور نگری تقریبا همه دیگر متوجه این نکته شدهایم که ادامه بحث به طرفداری یا علیه پسامدرنیسم- انگار که در آستانه عصری جدید ایستاده باشیم و مشغول تصمیمگیری درباره این باشیم که آیا باید وارد شد یا نه-کاری بیفایده است چون ما به گونهای بازگشتناپذیر وارد این عصر جدید شدهایم. از نظر نگری و هارت «جنگ» وضعیت مسلط و شاکله زیست- قدرت امپراتوری شده و ما در وضعیت جنگ جهانی به سر میبریم که در آن نبرد به یک رابطه اجتماعی دائمی بدل شده. نگری و هارت برخلاف هواداران رادیکال دمکراسی مثل موفه و لاکلائو نمیپذیرند که تنازع و ضدیت میتواند عاملی در جهت اشاعه دمکراسی هر چه بیشتر شود، بلکه آنها وضعیت تنازعی را عاملی مخرب برای دمکراسی میدانند. جنگ دوره پسامدرن بیزمان و مکان است و بدل به نوعی هستیشناسی شده است. این جنگ به دست ماشینها اداره میشود و از اینرو انسان هیچگاه به توحش و خشونت جنگ و مرگ و میر پی نمیبرد و به فکر حل آن نیست چون اصلا آنرا درک نمیکند.
مولفه اساسی این جنگ شبکهای بودن و ضد مرکز بودن آن است. از نظر این دو در سیاست خارجی ایالات متحده علاوه بر پیگیری منافع ملی مثل دسترسی به نفت ارزان و بازارهای ثابت، نوعی منطق امپراتوری هم دنبال میشود مثل منطق حقوق بشر که در راستای تأمین ظاهری منافع عام بشریت ایجاد شده. این دو مولف، در امپراتوری برآنند که الگوی امپراتوری بیش از هر چیز امپراتوری روم است و بازگشت به مفهوم جنگ عادلانه که با دستاویز قرار دادن این مفهوم،جنگ را برای خود مشروع میکنند. منطق آمریکا، امروز، منطق امپراتوری روم باستان است که قصد جذب همه اقوام و مردمان را در دل نظم جهانی خود دارد و با توسل به جنگ موانع پیش روی را از سر راه خود بر میدارد.
به زعم این دو مولف، ما در عصر جدیدی به سر میبریم؛ عصر جهانیسازی سرمایهداری. هارت و نگری در امپراتوری بیان میدارند که فرضیه اساسی ما این است که حاکمیت شکل نوینی یافته و مرکب از مجموعهای از ارگانیسمهای ملی و فراملی شده و تحت یک منطق واحد فرمانروایی اداره میشوند. دوره جدیدی که ما در آن میزییم دوره پسامدرن است و تبع آن دوره امپراتوری. نگری معتقد است که امپریالیسم تک مرکز بود ولی امپراتوری نه متمرکز و نه سرزمینی و نه حتی سلسله مراتبی است بلکه قدرت امپراتوری شبکهای است و متراکم. نگری و هارت با بینشی دلوزی سیاست جهانی در وضعیت امپراتوری را به عرصه زیستی (bios) میکشانند و از زیست سیاسی سخن میگویند و متأثر از فوکو زیست سیاسی را با زیست- قدرت پیوند میدهند. از اینرو همه عرصههای زندگی انسان، سیاسی تلقی میشود. امپراتوری مبدع جامعه انضباطی و کنترل شده است. در عصر پسافوردیسم کار تنها محدود به محیط کار نیست بلکه سراسر شاکله حسی- رفتاری فرد را میپیماید و زیست وی را تحتتأثیر قرارمیدهد و منضبط میکند.
بهنظر مارکس فرهنگ در واقع تنها یک رانه دارد و آن کار است. کار نماینده فعلی خودکار، زنده، پویا، آفریننده و خلاق است. از این منظر مارکس به کار همچون فعلی زیباییشناختی مینگرد و کارگر، هنرمندی است که بدون انگیزه، ضرورتهای جسمانی تولید میکند. کار برای مارکس یعنی بهکار گرفتن مطلق امکانات آفریننده انسانها بدون هیچ پیشفرض دیگر. کار زیباییشناختی کاری عاری از فایدهاندیشی است ولی در جامعه معاصر سرمایه داری، کار خصلتی فاوستوار یافته، ملالانگیز و روزمره شده و از جوهر پویای خویش بازمانده.
نگری و هارت ساده اندیشی مدل زیر بنا / روبنا را که در آن کار بُن و زیر بنا قرار میگیرد و ارزشها صرفا جزئی فرعی تصور میشوند را نمیپذیرند. از نظر آنها این پنداره زیربنا و روبنا را باید فروپاشید. ارزشها به همان اندازه زیر بنای کار هستند که کار زیربنای ارزشها. ولی در نظام سرمایهداری کار مرده است. منطق سرمایهداری امروزه صرفا به حدود کارخانهها محدود نشده بلکه در عصر پسامدرن این منطق با گذر از پشت دیوارهای کارخانهها وارد جامعه شدهاند و تمام شئون جامعه را دربرگرفتهاند. ولی نگری و هارت معتقدند که در عصر پسامدرن همچنان امکان مقاومت در برابر نیرویهای سرمایهداری وجود دارد. سوژه همانطور که فوکو اشاره کرده بود، به گونهای همزمان، محصولی تولیدشده و در عین حال امری تولیدکننده است. این دو خلاف بسیاری از اندیشمندان پسامدرن، سوژه را از سطح تحلیل حذف نمیکنند بلکه سوژه را موتور مولد رهایی از نظام سرمایه داری میدانند.