در هریک از این عرصهها میتوان بررسی و تحقیق جدی و دامنهداری داشت تا ببینیم انقلاب چه کرده است و چه میبایست میکرد. در این مجال صرفاً به تحول در عرصه اندیشه و بینش پرداخته میشود و بهتبع آن به تحول در بخش علمی کشور (هم به آنچه انجام شده است و هم به آنچه میبایست انجام شود) میپردازیم.
عرصه اندیشه مهمترین عرصه در تحول است چرا که تحول عرصههای دیگر را نیز بهدنبال دارد. بهدلیل همین اهمیت است که خداوند متعال مقلبالقلوب خوانده میشود. خداوند قلب انسان را که مرکز خواستهها و آرمانها و منبع احساس و عاطفه اوست دگرگون میکند. گاهی قلب به مرکز فکر و اندیشه هم اطلاق میشود. آنجا که قرآن کریم میفرماید: «لَهُم قُلوبٌ لایَفْقَهون بِها» پس معلوم میشود قلب، مرکز تفقه هم هست که حتی بالاتر از فهم و درک است چرا که تفقه به معنای فهم و درک عمیق است.
به هر حال هر انقلابی ابتدا میبایست در قلمرو فکر و عرصه اندیشه رخ دهد و آنگاه اندیشه بهدنبال خود، ارزشها و اهداف را دگرگون میسازد و بهدنبال آن احساسها و عاطفهها و نهایتاً رفتارها شکل میگیرد.
اگر انقلاب در اندیشهها رخ میدهد باید ببینیم قبل از انقلاب چه اندیشهای در جامعه حاکم بوده تا از باب «تعرف الاشیاء باضدادها» پی ببریم آنچه بعد از انقلاب در جامعه حاکم شده دقیقاً ضد آن بوده است. قبل از انقلاب اندیشهای که راجع به امکان و چگونگی پیشرفت علمی بین قشر تحصیلکرده (که میبایست نقش اساسیای در پیشرفت علمی داشته باشد) بود 3ویژگی داشت:
در آن روزگار جامعه هیچ باور و اعتمادی به نیروی خلاق و توان فکری ـ علمی خود نداشت بلکه اساساً چیزی به نام خلاقیت فکری نزد جامعه مفهومی نداشت. البته در این اعتقاد و خودباختگی فکری نقش القائات بیگانگان و تبلیغات آنها را نباید از نظر دور داشت.
برای رسیدن به تمدن و پیشرفت راه و چارهای جز تمسک به بیگانگان و دریوزگی به آنان نمیدید و آنچه ما نام آن را تکدی علمی و فرهنگی مینامیم یعنی کاملاً تکدیگری بود اما در جنبه علمی و آنهم در قالبی شیک و آب و لعاب داده شده.این رویکرد به مغرب زمین نیز یک رویکردی ظاهرفریبانه داشت و واقعاً بهدنبال کسب علم، دانش، صنعت و تکنولوژی مغرب زمینیان نبود بلکه فکر میکرد با ظاهری غربی شده و با تمسک به ظواهر میتوان به پیشرفت رسید.
خب اگر قرار است انقلابی رخ دهد که واقعاً بتوان به آن به معنای دقیق کلمه انقلاب گفت، میبایست در این اندیشه انقلاب رخ میداد، در غیراین صورت حقیقتاً بر آنچه رخ داده بود نمیتوانستیم نام انقلاب بگذاریم؛ درحالیکه به ادعای همه جهانیان انقلاب رخ داده بود. پس میبایست در این 3عرصه تحول بنیادی را مشاهده میکردیم. پی بردن به این واقعیت چندان مشکل نیست.
اولاً: ما میبایست خود را باور میکردیم و حقیقتاً باور هم کردیم. قشر جوان ما خود را یافت. خود واقعی خود را پیدا کرد. بازگشت به خویشتن خویش در انقلاب صورت گرفت و این بزرگترین حادثه و دگرگونی بود که در افکار صورت گرفت. میدانید باور را دگرگون کردن، کاری خدایی است. تنها اوست که مقلبالقلوب است لذا امام راحل هم فرمود: انقلاب ما هدیه الهی بود.
ثانیاً: ما برای رسیدن به پیشرفت لازم بود به این باور میرسیدیم که میتوانیم بهخود متکی باشیم و جز این چارهای نداریم. از این جهت وقتی دقت میکنیم میبینیم محاصره اقتصادی و حتی جنگ هم یک نعمت بود چنانکه این را در کلام حضرت امام بارها شنیدیم و البته این به معنای عدمبهرهگیری از تواناییها و سوابق علمی مغربزمینیان نیست؛ آنچه منفور است و مضر، تکدیگری علمی است که پس از انقلاب رخت بربست.
ثالثاً: اگر قرار است به دیگران هم رجوع کنیم به ظواهر نباید اکتفا کنیم بلکه اساساً ظواهر در بسیاری موارد خود مانع بزرگ این پیشرفت بود چرا که بسیاری از غربیان نیز ظواهر را آنگونه که به ما القا میکردند خود به آنها پایبند نبودند، لذا اجمالاً با ظاهری علمی، دستیابی به پیشرفت ممکن نبود و جز سراب چیزی نبود.
این تحول که در هر 4عرصه رخ داد مهمترین بخش انقلاب محسوب میشود؛ چرا که حیات جامعه به علم است و جریان علمی حاکم مهمترین و بنیادیترین نقش را در جامعه ایفا میکند. جامعهای که در آن علم رونق داشته باشد و عالمان در همه رشتهها از حرمت و احترام برخوردار باشند، به سربلندی و افتخار نائل میشود و برعکس در جامعهای که علم و عالم از جایگاه برجستهای برخوردار نباشند آن جامعه به سمت سقوط و ذلت خواهد رفت. حیات جامعه اسلامی ما نیز به این تحول بستگی داشت. نه تنها انقلاب ما بلکه بقا و استمرار هر انقلابی به توان علمی آن انقلاب وابسته است چرا که همه بخشهای دیگر از قبیل بخش اقتصادی، امنیتی و دفاعی، اجتماعی و حتی سیاسی به نوعی به همین رکن علمی متکی است و ما خوشبختانه در این بخش از اعتماد بهنفس بالایی بعد از انقلاب برخوردار شدیم و همین اعتماد بهنفس نیز مایه بقا و استمرار نظام اسلامی ما شد. البته راه بسیار طولانی است که باید همچنان با قوت و قدرت آن را ادامه داد.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که اینگونه نگرش و این اعتماد بهنفس و باورمندی به توانایی علمی را مردم و جوانان ما از انفاس قدسیه رهبر کبیر انقلاب اسلامی امامخمینی گرفتند و رهبری فرزانه انقلاب نیز پس از رحلت امام همان انرژی و نیروی مثبت را به حق به جامعه تزریق کردند. تا آنجا که امروز شاهد پیشرفتهای اعجابانگیزی در همه بخشهای علمی کشور از جمله بخش انرژی هستهای هستیم. جالب اینکه ما هرچه از شروع انقلاب فاصله گرفتیم یا هرچه انقلاب بیشتر به پیش رفت، این باور بیشتر شد و بالطبع نتایج و ثمرات شیرین آن هم ملموستر و نمایانتر. برای نمونه مسئله تولید علم و نهضت نرمافزاری مطلبی بود که در سالهای دهه سوم انقلاب مطرح شد و رهبر معظم انقلاب با درکی واقعبینانه و درست از توان علمی جوانان ما و سابقه تاریخی (که تفصیل و تشریح آن بحث مستقلی را میطلبد) این اعتماد را هرچه بیشتر در ابعاد مختلف آن به جامعه شناساند و تقویت کرد.
امروز از نظر کمی آموزش عالی ما اساساً قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست چرا که تعداد دانشجویان در اواخر رژیم پهلوی یعنی سال 57 کمتر از 150هزارنفر در کل کشور بود، درحالیکه اکنون ما بیش از 3 میلیون و 300 هزار دانشجو داریم. به همین نسبت اعضای هیأت علمی و مدرسین دانشگاهها نیز افزایش و مراکز دانشگاهی و آموزش عالی گسترش چشمگیری یافت. ما در دورترین نقاط کشور دانشگاه داریم.
اما از نظر کیفی نیز پیشرفتهای کشور در همه زمینهها از جمله در زمینه نانوتکنولوژی و انرژی هستهای بسیار غرورآفرین و افتخارآمیز است. جمهوری اسلامی در بخش صنعت هواپیماسازی، صنایع دفاعی، صنعت نفت و گاز و ماشینسازی نه تنها در مقایسه با قبل از انقلاب بلکه در مقایسه با بسیاری از کشورهای در حال توسعه از پیشرفت تحسینبرانگیزی برخوردار است. این ادعای ما نیست بلکه حتی دشمنان ما امروز به این پیشرفتها اقرار دارند و عمده دلیل مخالفت آنها با جمهوری اسلامی هم به خاطر همین پیشرفتها و پیشبینی آینده این تحول علمی است.
البته ما معتقدیم این پیشرفتها همه آن چیزی نیست که ما باید به آن میرسیدیم. ما راه طولانی بسیاری در پیش داریم. نکته مهم، این باور بود که ما امروز به آن رسیدیم و این خیلی مهم است.
نکته مهم دیگر این است که ما پیشرفت علمی را نباید منحصر در پیشرفت صنعتی و تکنولوژی بدانیم و در انرژی هستهای خلاصه کنیم. امروز ما در علوم انسانی نیاز بیشتری به تحول داریم؛ تحول در بحثهای مدیریت، اقتصاد، حقوق، جامعهشناسی و تئوریهای جدید و ملی که بتواند با تئوریهای غربیان در همه این عرصهها مقابله کند؛ همچنین در عرصه فلسفههای مضاف. در این زمینهها نیاز ما به تحول غیرقابل انکار است. برای مثال امروزه اتکای صرف به ترجمه در همه زمینهها باعث تأسف بزرگ است. یک تئوری و نظریه بومی و متکی به فکر و اندیشه ایرانی در زمینه مدیریت، اقتصاد، حقوق، جامعهشناسی، روانشناسی، آسیبهای اجتماعی و... نهتنها کمتر از تئوری و پیشرفت در عرصه هستهای نیست بلکه بسیار مهم و اساسی است؛ به عبارت دیگر در این بخش نیز غنیسازی بسیار ضروری و حتی ضروریتر از بخش صنعتی است.
در این زمینه امروزه بحث نظریهپردازی و آزاداندیشی مطرح شده است؛ البته آزاداندیشی با اتکا به مبانی استدلالی و علمی. این راه میتواند کمک شایانی بهنظریهپردازی کند و گشودن عرصههای جدید در ابعاد مختلف جامعه را تسهیل بخشد.مرکز هماندیشی در اکثر دانشگاههای کشور از سازوکار بسیار آمادهای برای ورود استادان به عرصه آزاداندیشی برخوردار است و میتواند زمینه تعامل هرچه بیشتر را بین جامعه و دانشگاه باز کند و با عرضه نیازهای جامعه به دانشگاه برای بازکردن گرههای کور از استادان کمک بگیرد و استادان نیز با آگاهی به این نقطههای کور آموزشهایی را در دانشگاه به دانشجویان بدهند که آنها بتوانند افراد کارآمدی برای جامعه باشند؛ به یک معنا علم و آموزش در دانشگاه کاربردیتر شود تا نتایج علمیتری را بهدنبال داشته باشد.
نکته مهم دیگر اینکه ما نه تنها باید بهدنبال پیشرفت علمی در همه عرصهها باشیم بلکه به فرموده رهبر معظم انقلاب باید به عزت علمی دست یابیم و این عزت علمی با مرجعیت علمی کشور محقق میشود؛ بهعنوان مثال بیمار ما نه تنها میبایست در داخل کشور معالجه شود بلکه ما میبایست پذیرای بیماران کشورهای دیگر نیز باشیم که برای معالجه به ایران بیایند. همانگونه که در برخی زمینهها اکنون ما به اینجا رسیدهایم که حداقل برخی کشورها طالب گذراندن دورههای آموزشی خود در ایران هستند.
این ادعا با توجه به سابقه تاریخی ما در علم کاملاً معقول و شدنی است.لذا این موضوع اولاً میبایست در همه عرصههای علوم عقلی، نقلی و تجربی تحقق پیدا کند؛ بهعنوان مثال در عرصه علوم عقلی مثل فلسفه محض، فلسفههای مضاف همچون فلسفه اخلاق، فلسفه اقتصاد، فلسفه سیاست، فلسفه جامعهشناسی، فلسفه روانشناسی، فلسفه حقوق و... نیز ما نیاز بهنظریهپردازی داریم. حتی در علوم نقلی نیز این نیاز کاملاً محسوس است. چرا امروز ما برای شناخت ایران خودمان باید محتاج تحقیق و پژوهشهای مستشرقین باشیم. و ثانیاً در این زمینهها نیز کشور میبایست از مرجعیت علمی برخوردار شود و محل رجوع و رفتوآمد کشورهای دیگر شود. این توقع از یک کشور شیعی اسلامی نه تنها مبالغهآمیز و بیمورد نیست بلکه کاملاً معقول و بجاست.