این شاید البته کمی هم اقتضای زمانه باشد؛ دیگر روزگار غولها و تکستارهها گذشته است و ادبیات هم مثل هر حوزه دیگری، با جریانها معنا مییابد، نه جرقهها...البته همیشه و در هر شرایطی، میتوان ستاره پیدا کرد؛ حالا شاید کمی کمنورتر و کمفروغتر از آنچه از یک ستاره انتظار داریم؛ شاید کمی متفاوت با ستارههایی که در آسمان ادبیات جهان میدرخشند، کمفروغتر از چهرههایی که در دهههای اوج ادبیات ما(40 و 50)طلوع کردند و حتی کمنورتر از ستارههای دهههای60 و 70. دهه80 شاید ستارههای قطبی که راه را به نسلهای بعدی نشان دهد، نداشته باشد، آنچنان که هر ستارهای چنین است اما بیتردید خالی از ستاره هم نیست.این هم عجیب است اما وقتی به این دهه مینگریم، ستارهها عموما متعلق به آسمان نویسندگان ارزشیاند تا نویسندگانی که در قطب مقابل آنها دستهبندی میشوند. این هم از ویژگیهای دهه80 است؛ دیوارهای فاصله، رو به نابودی کامل است و در این دهه، کلنگ رابطه، دیوار بین نویسندگان 2گروه ظاهرا متقابل را تا نزدیک تخریب کامل پیش میبرد. در دهه80 دیگر به سختی میتوان نویسندگان جدی و آنهایی را که بهطور حرفهای و منظم کار میکنند، در 2قطب مخالف هم جای داد؛ چرا که نوشتن، پل ارتباطی اصلی و قدرتمندی است برای هر کسی که نامش نویسنده است. با این حال شاید به علتهایی جز آنچه در متن کار میتوان یافت، چهرههای دهه80 عموما در گروه نویسندگان کموبیش مذهبی و متعلق به جریان دفاع مقدس قرار میگیرند.
مصطفی مستور
«روی ماه خداوند را ببوس» سال 79 منتشر شد اما به همین علت، همه جوایز سال80 را درو کرد. این رمان کمحجم سبب شد مصطفی مستور، نخستین کلنگ را بر دیوار میان 2گروه نویسندگان فرود آورد. مستور با همین کتاب شاید تنها نویسندهای است که توانست هر دو گروه جوایز دولتی و خصوصی را از آن خود کند و فروش رمانش حتی تا 10سال بعد یعنی همین حالا، تضمین شود. روی ماه خداوند را ببوس حالا به حوالی چاپ سیام رسیده است؛ یعنی در طول 10سال گذشته بهطور میانگین سالی 3بار تجدید چاپ شده و همین امر، همواره نویسندهاش را بهعنوان ستارهای در آسمان دهه80 مطرح نگه داشته است. مستور البته در طول این 10سال بیکار ننشسته و حتی شاید یکی از پرکارترین نویسندگان این دهه بوده باشد. «عشق بیعین، بیشین، بیقاف»، «دویدن در میدان مین»، «استخوان خوک و دستهای جذامی»، «تهران در بعدازظهر» و «گنجشک...» از آثار مستور در دهه80 هستند که هیچیک موفقیت روی ماه خداوند را ببوس را تکرار نکردهاند، اما همگی به پشتوانه همین کتاب، فروش خوبی داشتهاند.
رضا امیرخانی
رضا امیرخانی، جوان تیزهوشی که از سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان (سمپاد) پا به عرصه ادبیات داستانی گذاشت هم مسیری مشابه با مصطفی مستور را در دهه80 طی کرده است.
«من او» رمان متفاوت و بسیار پرطرفدار او نیز درست در آستانه دهه80 به بازار آمد و نام امیرخانی را مثل مستور، بر سر زبانها انداخت. امیرخانی که در آن سالها 26-25سال بیشتر نداشت، طرفداران بسیاری پیدا کرد و کتاب قبلیاش، «ارمیا» هم دوباره زنده شد. من او هنوز مثل روی ماه خداوند را ببوس منتشر میشود و امیرخانی هنوز مثل مستور، کتابهایی منتشر میکند که فروش هر کدام، از پیش تضمین شده است اما یکی از تفاوتهای امیر خانی با دیگر نویسندگان این دهه، از جمله مستور، علاقه او به دنیای سیاست و اجتماع است؛ چیزی که سبب شده است کارهای غیرداستانیاش، آرامآرام از رمانهایش پیشی بگیرند؛ «نفحات نفت» و این اواخر «جانستان کابلستان» از جمله این آثارند که بهویژه دومی، با استقبال خوبی همراه بودهاست. امیرخانی در دهه80 با رمان «بیوتن» که حاصل تجربیاتش از سفر به آمریکا بود، تا حدودی علاقهمندان به خود را ناامید کرد اما بیتردید، او یکی از پرفروغترین و جوانترین ستارههای دهه80 بوده است.
احمد دهقان
اما جنجالیترین نویسنده حوزه دفاع مقدس در دهه80، بیتردید احمد دهقان است. نویسندگان دیگری مثل امیرخانی و مجید قیصری هم البته در این دهه با نگاه تازهای به جنگ نگاه کردهاند اما دهقان، هم وفادارترین نویسنده به این عرصه بوده است وهم تلخنویسترین و جنجالیترین آنها. دهقان که مثل 2 نویسنده قبل، در اواخر دهه80 خود را قاطعانه و امیدبخش به دنیای ادبیات داستانی معرفی کرده بود، در دهه80 با مجموعه داستان «من قاتل پسرتان هستم» ناگهان به اوج شهرت رسید. او با رمان «سفر به گرای 270درجه» توانسته بود نظر همه را جلب کند و شاید یکی از ویژگیهایش مثل دیگر همنسلان موفق خود، ایجاد توجه در تمام گروهها باشد اما آنچه حضورش را در ادبیات داستانی دفاع مقدس محکمتر و فراگیرتر کرد، من قاتل پسرتان هستم، است. این کتاب مجموعهای از داستانهایی فوقالعاده تلخ از واقعیتهای جنگ و حاصل تجربیات مستقیم دهقان از حضور در جنگ است؛ چیزی که باید آن را برگ برنده دهقان محسوب کنیم. دهقان که خود در سالهای دفاع مقدس، سلاح به دست گرفته و در جبهه حضور یافته است، با شیوهای که از فرط واقعگرایی میتوان حتی ناتورالیستی به حسابش آورد، صحنههای دردناک و به یادماندنی جنگ را توصیف میکند و این همان نکتهای است که کارهایش را تأثیرگذار از آب درمیآورد. از بین داستانهای من قاتل پسرتان هستم، داستانی که همین نام را دارد، موفقیت بیشتری نصیب نویسندهاش کرد و مازیار میری از روی آن فیلم سینمایی «پاداش سکوت» را کارگردانی کرد که اکران آن، باز هم دهقان را معروفتر کرد.
مجید قیصری
«باغ تلو»، «گوساله سرگردان» و «دیگر اسمت را عوض نکن» کتابهایی هستند که مجید قیصری را در این دهه، تبدیل به نویسندهای مطرح و تثبیتشده کردهاند. قیصری که همواره در جوایز ادبی مورد توجه قرار میگیرد، با رمان کمحجم و متفاوتش، دیگر اسمت را عوض نکن، در اواخر دهه80 نشان داد که قصد دارد بهعنوان یک نویسنده، بدون قرار گرفتن در دستهبندیهای مرسوم کار کند. رمان او که مجموعهای از نامهنگاریهای یک سرباز ایرانی با سرهنگی عراقی است، توجه هر دو گروه جوایز دولتی و خصوصی را جلب کرد؛ هرچند که شاید در گیرودار اتفاقات اجتماعی-سیاسی کشور، آنچنان که باید دیده نشد.
داوود غفارزادگان
انتخاب 5 نویسنده در دومین سال وزارت محمدحسین صفار هرندی، همزمان با نمایشگاه کتاب، غفارزادگان را دوباره زنده کرد. او که در انتخاب 20سال ادبیات داستانی نیز یکی از برگزیدهها بود، این بار هم بهعنوان یکی از برگزیدگان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی شد تا کمکاری همیشگی وزارت ارشاد در دادن جایزه به بخش ادبیات کتاب سال، تا حدودی جبران شود. غفارزادگان که بیتردید از جمله بهترینهای عرصه دفاع مقدس و همین طور یکی از کمحاشیهترین چهرههای دهه80 است، از جمله معدود نویسندگانی نیز هست که 2دهه پیاپی کارش را ادامه داده است. برخلاف بیشتر چهرههای دهه60 و 70 که با آغاز دهه80 ناگهان به شکلهای مختلف غیب شدند، غفارزادگان همچنان آرام و بیسروصدا کارش را ادامه داد و حتی توانست با 2کتاب «کتاب بینام اعترافات» و در این اواخر «ایستادن زیر دکل فشار قوی» بر فراز دیوار حرکت کند و در پایان دهه80 یکی از ستارههای آسمان80 بماند.
محمدرضا بایرامی
او نیز یکی از 5نفری بود که اواسط دهه80 بهعنوان نویسندگان برگزیده معرفی شدند. محمدرضا بایرامی از جهات مختلفی شبیه غفارزادگان است، با این تفاوت که شاید پرکارترین نویسنده دهه80 باشد. بایرامی سالها پیش از این، با کتاب «کوه مرا صدا زد» که خارج از ایران نیز مورد توجه جدی قرار گرفت، به چهره مطرح ادبیات داستانی کشور تبدیل شد اما در دهه80 کتابهایش یکی پس از دیگری هم در حوزه نوجوانان و هم در حوزه بزرگسالان به بازار آمد و از او چهرهای پرکار و نویسندهای ترسیم کرد. همان طور که غفارزادگان در حوزه نوجوانان هم کار میکند، بایرامی نیز در این عرصه همواره حضورش را حفظ کرده و تا حدود زیادی هم موفق بوده است. «مردگان باغ سبز» در پایان دهه 80 نام بایرامی را حتی بیش از آنچه پیش از آن شنیده میشد سر زبانها انداخت و یک بار دیگر نشان داد که ماجرای ممیزی نیز بر فراز دیوار حرکت میکند. این کتاب که در سوره مهر منتشر شده بود، پس از انتشار با مشکل توزیع مواجه شد و همین اواخر با اصلاحات، دوباره به بازار آمد.
زویا پیرزاد
اما به جز این 7نویسنده که در گروه نویسندگان متعلق به جریان دفاع مقدس و نزدیک به حوزه هنری قرار میگیرند، دستکم 3نویسنده را میتوان یافت که در سوی دیگر این دیوار مجازی اوج فعالیتشان در دهه80 بوده و از جهات مختلف، میتوانند چهره محسوب شوند. از این سه، نام زویا پیرزاد- که او نیز اواخر دهه70 پروازش را آغاز کرد- با گوش مخاطب عام ادبیات داستانی مانوستر است. پیرزاد با رمان «چراغها را من خاموش میکنم» در ابتدای دهه80 همه جوایز را درو کرد و به یکی از پرفروشترین رمانها تبدیل شد. اما آنچه در کار پیرزاد مثل هر ستاره دیگری به خوبی دیده میشود، تداوم و حرکت آهسته و پیوسته است. پس از آن، او در تمام دهه80، کتاب داشته و همیشه مخاطبان خود را حفظ کرده است.
حسین سناپور
در کنار زویا پیرزاد، بیتردید نام حسین سناپور را نیز باید نوشت. سناپور سال79 با رمان «نیمه غایب» نخستین جایزه پکا (مؤسسه پخش کتاب ایران که بعدا منحل شد و جایزهاش با نام مهرگان به کار خود ادامه داد) را دریافت کرد و همین کافی بود تا معروف شود.
نیمه غایب در طول دهه80 بهطور مداوم فروخت، تا همین اواخر که بعد از نزدیک به 30چاپ، مجوز انتشار مجددش لغو شد! سناپور پس از نیمه غایب، یکی از نویسندگان پرکار بوده است. او با مجموعه داستانها و رمانهایش «سمت تاریک کلمات» و«ویران میآیی» چند جایزه دیگر نیز در این دهه دریافت کرد و توانست در فروش، مخاطبان خود را پیدا کرده و هر اثر تازهاش، با استقبال قابل توجهی مواجه شود. «لب بر تیغ» آخرین رمان سناپور است که همین اواخر به بازار آمد.
مهسا محب علی
بزرگترین مشکل مهسا محبعلی برای اینکه بهعنوان ستارهای تمام و کمال بدرخشد، کمکاری است. او در دهه80 تنها 2رمان و یک مجموعه منتشر کرد اما موفقیت 2کتاب از این سه، برای اینکه دست کم چهرهای موفق در دهه80 به حساب آید کافی است. مجموعه داستان «عاشقیت در پاورقی» که اواسط دهه80 به بازار آمد، از جمله موفقترین مجموعههای زمان خودش بود و توانست نویسندهاش را صاحب نخستین جایزه در ادبیات داستانی حرفهای کند. محبعلی، البته پیش از این، مجموعه «صدا» را نیز در اواخر دهه70 منتشر کرده بود که چندان صدایی برنینگیخت. پس از عاشقیت در پاورقی که بهعنوان یک مجموعه، در فروش نیز موفق از آب درآمد، محبعلی با رمان «نفرین خاکستری» ناگهان همه امیدهایی را که به او میرفت، محو کرد و در نخستین تجربهاش در حوزه رمان، بهکلی شکست خورد. ولی آنچه یک بار دیگر نام او را سر زبانها انداخت، رمان «نگران نباش» در سال87 بود، با سوژهای بکر؛ «زلزله در تهران». این رمان 2جایزه گرفت و هنوز پس از 3سال هنوز خوب به فروش میرود.