بحث ارزیابی عملکرد کرسیهای نظریهپردازی و آزاداندیشی هم میتواند از زاویه جامعهشناسی علم و هم از دیدگاه فلسفه علم به بررسی گذاشته شود. با دکتر علیرضا قائمینیا در اینباره به گفتوگو نشستیم و درباره پیشزمینهها و پیششرطهای این نهاد از دید جامعهشناسی علم و فلسفه علم به بحث پرداختیم. لازم به یادآوری است که دکتر قائمینیا تاکنون «اعجاز شناختی قرآن کریم» و «شبکه معرفت دینی» را به عنوان نظریه و نوآوری در کرسیهای نظریهپردازی و آزاداندیشی به ثبت رسانده است.
- ارزیابی شما از نحوه ایجاد و برگزاری کرسیهای آزاداندیشی و نظریهپردازی چه به لحاظ کیفی و چه به لحاظ کمی چیست؟
به نظرم از جهات مختلفی میتوان به این مسئله نگریست؛ یکی از جهت نظریههایی که در کرسیهای نظریهپردازی عرضه شده و مورد ارزیابی قرار گرفتهاند. وقتی اکثریت این نظریهها را در نظر میآوریم، متوجه میشویم که ارتباطی با وضعیت علمی ایران و جامعه علمی ما نداشتهاند.بسیاری از این مباحث در فضایی انتزاعی و مجرد مطرح شدهاند و حتی - به نظرم- در آن فضا هم موفق نبودهاند. برخی از این نظریهها، شرایط لازم برای یک نظریه علمی را نداشتهاند. از این رو، پارهای از مباحثی که مطرح شد، تکراری بودند و پیشتر به صورت مقاله در مجلات علمی به چاپ رسیده بودند. اصولا علم در جامعه یک مسیر طبیعی را طی میکند؛ به این معنا که اگر کسی به ایدهای علمی برسد، به تدریج دیگران و محافل علمی متوجه آن میشوند. البته در جامعه ایران به دلیل مشکلات خاصی که وجود دارد، این روند بسیار کند پیش میرود. بنابراین ایدههایی که در قالب نظریه و در برخی از این کرسیها مطرح شدند، سالها پیش طرح شده بودند لذا نیازی به طرح دوباره آنها نبود. شاید مشکل اصلی اینجاست که این کرسیها یک نیازسنجی دقیق ندارند. هر کسی که در یک رشته خاص پژوهش و کار میکند، به هر صورت یک ایده جزئی دارد؛ در این حد مشکلی نیست. مشکل اینجاست که باید نیازسنجی شود و ایدهها و اندیشههای اندیشمندان در جهت پیشرفت و تغییرات کلان در علم به کار بسته شوند.
- شما نبود نیازسنجی در کرسیهای نظریهپردازی را مشکلی عمده دانستید و اینکه نظم و انتظام درستی بر این کرسیها حاکم نیست تا بتوانند به دقت نیازها، پرسشها و مسائل علمی و اجتماعی را رصد کرده و وفق آنها «نظریه»ها را ارزیابی کنند. به نظر شما این نیازسنجی چگونه باید صورت گیرد؟
کارکرد دبیرخانه کرسیهای نظریهپردازی و آزاداندیشی نباید صرفا اجرایی باشد، کارکرد علمی هم باید داشته باشد. البته تلاش شد که حلقههای علمی تشکیل شود اما کافی نبود. مشکل اساسیتر است. به نظرم باید یک جامعهشناسی علم در ایران صورت گیرد؛ به این معنا که از طریق جامعهشناسی علم این را به بررسی بگذاریم که نهادهایی که متولی نظریهپردازی در علم در ایران هستند، چه کارکردی داشته و تا چه اندازه توانستهاند در روند علم در ایران تأثیرگذار باشند. کرسیهای نقد و نظر، از جهت توان اجرایی، ممکن است قوی باشند اما هنوز از دید علمی مشکلات زیادی وجود دارد. شاید بحث شما در ارتباط با نظاممندی به این برگردد که این جریان(کرسیهای نظریهپردازی) باید نظم و انتظام میپذیرفت و متناسب با دنیای جدید به پیش میرفت. تفاوت یک استاد امروزی با دانشمند چند قرن پیش در ایران در این است که آن دانشمند تنها به ایران میاندیشید ولی یک دانشمند و استاد امروزی، در عرصه جهانی درگیر مسائل جهانی است و تفکر و نظریهاش را متناسب با این وضعیت (جهانی) شکل میدهد.
امروزه ما در متن تفکرات و نظریههای جدید جهانی هستیم و طبیعی است که ایدههایی هم که مطرح میکنیم، باید با این شرایط سازگار باشد. حرفم این نیست که همه آنها (نظریهها) را بپذیریم اما باید در سیاق آنها نظریهها و ایدههای خود را مطرح سازیم؛ نظریههایی که ناظر به رد و قبول نظریههای آنها باشند. بر این مبنا، اگر کسی راجع به مثلا «تناسخ» در فلسفه اسلامی نظریهای را عرضه کند، به چه مشکلی از مشکلات امثال بنده که در قرن بیست و یکم زندگی میکنیم، پاسخ میدهد؟ این نظریه چه نسبتی با معضلات انسان کنونی پیدا میکند؟ از این رو ایدههایی که در این کرسیها مطرح میشود، نیازمند مدیریت معرفتی خاصی است که بتواند کارآمدی آنها را تشخیص دهد. اینگونه نباشد که نظریههای ارائه شده در این کرسیها تنها در حد دانشگاهی باشند؛ آنها باید بتوانند راهی را بگشایند. لذا به نظرم اکثر ایدههایی که تاکنون در این کرسیها مطرح شدهاند، راهی را باز نکرده و نخواهند کرد؛ این نیازمند نگرش عمیقتری است. در غرب مسئله نقد و نظر نهادینه شده است اما در کشور ما اینگونه نیست و به همین خاطر ضرورت نقد و نظر هم احساس نمیشود. در غرب نقد و نظر از این حیث نهادینه شده که هر کسی هر ایدهای راکه دارد، روی کاغذ نمیآورد.آنها دنبال نظریهها و ایدههایی هستند که معضلات بشر را حل کند. به این معنا که نظریههای ارائه شده، باید نسبتی با پژوهشها و نظریههای اندیشمندان دیگر برقرار سازند.
آن گاه اگر با چنین دیدی مقالهای کوتاه نوشته شود، در جاهای گوناگونی خوانده میشود و نقدهای فراوانی بر آن مینویسند اما در کشور ما چون نقد و نظر نهادینه نشده است، نهاد واسطهای را به نام هیأت کرسی نقد و نظر گذاشتهایم.
کرسی نقد و نظر باید ملاکهای جهانی نقد و نظر را پیدا کند. غرب از نظر روشهایی که در نهادینهسازی نظریهها دنبال میکند، بینظیر است. چرا غربیها توانستهاند علم را توسعه دهند؟ به این دلیل که رابطه متناسبی بین بخش آموزش علم و بخش نوآوری برقرار ساختهاند. جامعه غربی ملاکهای لازم برای کارآمدی و سرزندگی علم در جامعه را یافته است. این کرسیها هم باید در این جهت و در راستای کارآمدی نظریهها و علم حرکت کنند.
- شما به لزوم شکلگیری جامعهشناسی علم برای بررسی درخصوص وضعیت علم در ایران اشاره کردید. به نظرم در کنار این مهم باید بخش عمدهای را هم به «فلسفه علم» اختصاص داد.
نکته خوبی مطرح کردید. من فلسفه علم را بنیادی میدانم و حتی آنها را مقدم بر بخشهای دیگر میشمارم. متأسفانه روی این بخش هم سرمایهگذاری کمی صورت گرفته است. از این رو معتقدم که برای فلسفه علم باید بخش جداگانه و ممتازی در کرسیهای نقد و نظر در نظر گرفت. ما باید امروزه نظریههای علمی، روششناسی آنها و نسبت نظریههای علمی با واقعیت را بشناسیم و به بحث و بررسی بگذاریم. هماکنون صدها نظریه در فلسفه علم و دهها مکتب در این حوزه وجود دارد. ما باید موضع خودمان را نسبت به این نظریهها و مکتبها در فلسفه علم مشخص کنیم. تردیدی نیست که باید نظریههای ناظر به علم بر هر چیز دیگری اولویت داشته باشند. از یکی دو دهه پیش به این سو، تمام حوزهها در علوم مختلف زیر تاثیر علومشناختی قرار گرفتهاند. خب در این وضعیت ما چه کردهایم؟ البته سندی در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب و کمیسیونی در آموزش عالی و فناوری در این خصوص تشکیل شده است. این قدم خوبی است اما به هر حال این دغدغهها باید به صورت یک جریان عمومی درآید. اگر این کار صورت گیرد، آن گاه کرسیهای نظریهپردازی به این سمت پیش میروند که خواهناخواه نظریههای ناکارآمد را از دایره خارج سازند.
- اینجاست که از فلسفه علم باید به جامعهشناسی علم پلی زد.
جامعهشناسی علم- چه به شکل پسینی و چه پیشینی آن- به تحلیل و بررسی نهادهای علمی و ارتباط آنها با نهادینه شدن علم میپردازد. البته جامعهشناسی در این مرحله شکل پسینی دارد. پس از این مرحله، وارد مباحث پیشینی میشویم و به مباحث نظریتر میرسیم. در اینجاست که هم میتوان آسیبشناسی کرد و نحوه کارآمدی آن را به بحث گذاشت و مثلا بررسی کرد که چرا فلان نظریهای که در دانشگاه تهران مطرح شده، هنوز در نقشه علمی کشور جا باز نکرده است یا حتی میتوان از این عقبتر هم رفت و بررسی کرد که مثلا چرا فلسفه صدرایی در عصر خودش در میان اندیشمندان جا باز نکرد و دستکم یک قرن طول کشید تا این مسئله رخ بدهد. به هر صورت جامعهشناسی علم عهدهدار نشان دادن ارتباط نیازهای علمی با مراکز علمی است. بنابراین هر مرکز علمیای از جمله کرسیهای نظریهپردازی باید هم نگاه مبتنی بر فلسفه علم و هم جامعهشناسی علم را مدنظر قرار بدهد.
- اینکه چرا کرسیهای نظریهپردازی و آزاداندیشی بدون هرگونه برنامه و در نهایت دستاوردی بودهاند، به جایگاه خاص ما به عنوان یک کشور در حال گذار به توسعه و دمکراسی بازمیگردد؛ به این معنا که ما در این بازار جهانی علم، بیشتر در معرض قرار داریم تا عنصری فعال. به همین دلیل نوعی آشفتگی و سردرگمی ناشی از این انفعال در ما وجود دارد. از این جهت، میتوان گفت که وضعیت این کرسیها هم تابعی از وضعیت علم در ایران و هم تابعی از جایگاه ایران در علم جهانی است.
البته من تنها مشکل را در برنامهریزی نمیبینم. از سویی دیگر در باطن قضیه یک آشفتگی روششناختی و نظری وجود دارد. ما باید تکلیف خودمان را مشخص کنیم در این خصوص که آیا میخواهیم به عنوان مثال همه نظریههای علمی غرب را رد کنیم یا قبول یا میخواهیم موجودی علمی غرب را وارسی کنیم و چیزهایی را که به درد ما میخورد، بیرون آوریم و بقیه را کنار بگذاریم؟ امروزه نگاه ما به غرب ایدئولوژیک است و هیچگاه دنبال وارسی و ارزیابی نظریههای علمی غرب نبودهایم. ما با تفکر غرب مواجهه فکری نداشتهایم. این مهمترین مانع در راه پیشرفت علم در ایران است. هیچگاه نمیتوان از صفر آغاز کرد؛ مثلا نمیتوان گفت که همه دستاوردهای علم جامعهشناسی غرب را کنار بگذاریم و از هیچ شروع کنیم. البته عدهای خواستهاند این کار را بکنند و چیزهایی را هم عنوان کردهاند اما آنها هیچ کدام جامعهشناس نیستند و مشکلی را حل نمیکنند. باید در متن تفکر غرب سیر کرد، آن را نقد کرد و مشکلات جامعه غرب را در ارتباط با نظریههای علمیشان سنجید. تفکر غربی، پراگماتیک (عملگرا) است. در آنجا علم فاصله خود را با جامعه کم کرده است. تفکر ما بر عکس، انتزاعی و غیرعملی است.
- اگر به کرسیهای نظریهپردازی جهت عملی و پراگماتیک بدهیم تا نظریههای عرضه شده را در نسبت با عینیت جامعه به بحث و بررسی بگذارند، این کرسیها حول چه مسائل و پرسشهای بنیادینی میتوانند نظم و قاعدهای امروزی و درست به خود بدهند؟
بحثی در فلسفه علم هست که شاید حتی به زمان گالیله و پیشتر از آن بازگردد و آن، اینکه رابطه ارزش و علم چیست؟ پوزیتیویستها میگفتند که ارزشها در علم تأثیری ندارد. اینکه دانشمند چه نگاهی دارد، با علم ارتباطی پیدا نمیکند. آنها میگفتند علم فرایندی است که مستقل از ارزشها شکل میگیرد. بعدها متوجه شدند که ارزشها تا حدی در علوم تأثیر دارند. اینکه دانشمند به چه پرسشی اهمیت میدهد، نشان از ارزشگذاری وی دارد. این مسئله تنها ناظر بر علم نیست، در نهادهای علمی هم تأثیرگذار است.
از این رو برای تأسیس هر نهاد علمی، نخست باید به دنبال تبیین ارزشهای مورد توجه آن نهاد بود؛ آن ارزشهاست که نتیجه کار را رقم میزند. از این حیث، کرسیهای نقد و نظر، بدون توجه به این ارزشها کار خود را آغاز کرده است. باید نخست چند ارزش معرفتی بنیادین تعریف میشد و آنگاه آنها (ارزشها) اساس کار کرسیهای نقد و نظر قرار میگرفتند؛ مثلا یکی از ارزشها این میتوانست باشد که درکرسیهای نظریهپردازی، سراغ بحثها و نظریههایی برویم که معضلی را حل کند. اگر این کار صورت میگرفت، شکل و ساختار کرسیهای نظریهپردازی کاملا متفاوت از آن چیزی بود که امروزه شاهدیم. اگر این ارزشهای معرفتی، به عنوان ستون کار قرار میگرفت، بلاتکلیفی و بیبرنامگی کرسیها را رفع میکرد. کرسیهای نظریهپردازی باید در پی این باشند که اگر ایده و نظریهای مطرح شد،آیا ارتباطی با جامعه دارد و از دیگر سو، چه جایگاهی در جامعه علمی مییابد؟