کتاب «شارون و مادر شوهرم» با این که اولین اثر نویسندهاش خانم سُعاد امیری است، اما تا امروز به پانزده زبان دنیا ترجمه شده و یکی از پرفروشترین کتابهای روز اروپا بوده است. این کتاب در سال 2004 هم برندة جایزة ممتاز جشنواره via reggio از ایتالیا شده است.
سایت آمازون به کتاب، چهار ستاره داده و کتاب، آنقدر سر و صدا کرده که دیلی میل بنویسد: «شارون و مادر شوهرم، نمایی است برای یک انتخاب میان اشکها و لبخندها. امیری هر دوی اینها را یکجا به ما میدهد. زنده و باروح، تفکربرانگیز، همراه با شوکهای سرگرمکننده.» از آن طرف هم ساندی تایمز در مقالهای دربارة کتاب تیتر میزند: «واقعا جذاب است.» در ایران خودمان هم، با این که کتاب اصلا تبلیغات خوبی نداشته، اما رفتهرفته جای خودش را بین کتابخوانها باز کرده.
«شارون و مادرشوهرم» در اصل «پیراموننگاری» سعاد امیری، یک خانم آرشیتکت فلسطینی است، از حال و روزِ دیروز و امروزِ رامالله، که حالا در فصلهایی که تقریبا هیچ ارتباطی به هم ندارند، سرزمین اشغالی را روایت میکند. بعضی از این فصلها را سعاد پیشتر از اینها، برای دوستانش که نگران حال و احوالش بودند، e-mail میکرد تا شاید کمی از فشار اشغالِ سربازان ارتش شارون، و مادر شوهرِ بهستوه آمدهاش کم کند: «چندین ساعت بعد هنوز میتوانستم صدای چند انفجار را بر فراز تپة بالاتر از خانهمان بشنوم. پشت کامپیوترم نشستم تا این را بنویسم.» (صفحه 168)
در کتاب سعاد امیری یا همان «خاطرات رامالله» که وقایعنگاری سالهای 1981 تا 2004 را در بر میگیرد، برعکس اسم کتاب، نه مادرشوهر حضور پررنگی دارد و نه شارون، بلکه این سربازان شارون هستند که نقش پررنگی در زندگی روزانة راوی بازی میکنند. مادرشوهر که در کتاب همیشه در حاشیه است، خیلی وقتها حضور ندارد.
وقتی هم که حضور دارد، درست مثل کسی میماند که نمیداند در کجا و چه وضعیتی است، و فقط مدام نق میزند و روی اعصاب راه میرود. مثل آنجایی که سالم، شوهر سعاد، پشت ایست بازرسی گرفتار است و دل سعاد آشوب، اما مادرشوهرش حرف از نظم در غذا خوردن میزند:
«سعاد بیا ببین برای هر سه نفرمان غذا به اندازة کافی داریم یا نه./ بله امسالم غذا زیاد است؛ یادت باشد من تازه یک صبحانة مفصل خوردهام./ تو ساعتهای غیرعادی غذا میخوری. در منزل، من درست سر ساعت هشت صبح صبحانه میخورم، ناهار سر یک و شام درست سر هفت./ آفرین امسالم، این روش بهداشتی است، میدانم ما خیلی بینظم هستیم. اَه خدایا به من صبر بده!»(صفحه 176) و کتاب که با سفر از «امان» آغاز میشود، در شهر رامالله، شهری سراسر در اشغال دنبال میشود.
شهری که خانم امیری، خاطرات روزانهاش را از عاشق شدن بگیر تا سر و کله زدن با پستهای بازرسی و تنهاییهاش با «نونو»، بازگو میکند، تا شاید بشود گوشهای از زندگی پشت دیوارها را به خوردِ سطرها داد.
شروع کتاب با تابستان 1995 است، و فصل «من حوصله نداشتم». این همان موقع است که سعاد از گذراندن تعطیلات با دوستانش در اسکاتلند برگشته است و سؤال و جواب مأمور امنیتی در فرودگاه تلآویو، برای نویسنده بهانهای میشود تا تمام زندگیاش را روی دایره بریزد. این سؤال و جواب از مسافر، تنها به این خاطر است که روی پاسپورتش برچسب صورتی زدهاند نه سفید. مثلا وقتی مأمور میپرسد «چرا در دمشق به دنیا آمدهاید؟»
امیری مینویسد: «من حوصله نداشتم به مأمور امنیتی بگویم که...» و همة زندگی خانوادگیاش را در ذهن مرور میکند. یا در فصل «خداحافظ مادر» وقتی مادرش به طعنه به او میگوید که هرگز در «یافا» نبوده، سعاد ناراحت میشود و همه مشخصات خانه مادریاش را قطار میکند:
«درست است که من هرگز خودم شخصا در خانهمان در یافا نبودهام، اما به محض این که درخت لیموی بزرگی را که درست در ورودی خانه قرار دارد ببینم، آن را میشناسم. خانة طبقة بالا مال ما و طبقة پایین، مال خاله نعیمه و عمو عمر نیست؟ درست است؟ پس مادربزرگم با ما زندگی میکرد یا عمو عمر؟» (صفحه24) و او وقتی بعد از 24سال، همراه سالم، همسرش، به یافا که امروز اشغال شده است برمیگردد، حتی جرأت نمیکند که خانة کودکیهایش را پیدا کند، چرا که فکر میکند شاید تحملاش را نداشته باشد.
«بیهدف در خیابانهای یافا راه میافتیم. میشنیدم مردم به عبری حرف میزنند، اما هرگز به صورتهایشان نگاه نمیکردم. ما در کوچههای باریکی فرو میرفتیم که روزگاری یک شهر قدیمی پررونق بود و حالا یک کلونی هنرمندان اسرائیلی است. هنرمندان گاهی چقدر میتوانند احساساتی باشند!» (صفحه 36)
اما با همة اینها، تا آخر کتاب، کمتر پیش میآید که نویسنده به تور احساسات سطحی و نوستالژیک گرفتار شود و برای دنیای بیرحم اطرافش، گریه و زاری راه بیندازد. چرا که سعاد امیری، بیشتر اهل مبارزه است. حالا این مبارزه میتواند از هر جنسی باشد، چه نگاه کردن یکراست و خیره شدن به چشم سرباز اسرائیلی، که باعث دستگیری همسرش میشود و چه راه انداختن سر و صدا با قابلمة آشپزخانه برای شکستن منع عبور و مرور. هر وقت که امیری با گذشتن از جایی، یاد روزهای گذشته و سرخوشیهای دیروزش میافتد، صدایی او را از رؤیا بیرون میکشد: «گذرنامهها و مجوزهایتان را برای بازرسی بیرون بیاورید.» و برای ما شاید قابل درک نباشد گذشتن از این همه پست بازرسی.
برای ما که آشناییمان با سرزمین مظلوم فلسطین کمتر از راه مطالعه، و بیشتر دیدن تصاویر تلویزیونی است، خواندن سطرهای سعاد امیری، حتما تجربه تازه و جذابی خواهد بود.
خواندن کتابی که تنها کمی پس از شروع خواندنش، از این همه آشفتگی و بغض فروخورده، یکه میخوری. جایی که ملاقات همسر در فرودگاه، آرزو به حساب بیاید و فقط سه اتوبوس اجازة خروج از رامالله و انتقال مسافران را داشته باشند (صفحه 20) زندگی به گونة دیگری ادامه دارد. یا جایی که از 9 ماه سال تحصیلی، 7 ماه به دستور ارتش دانشگاهها تعطیل است (صفحه 37) احتمالا سعاد امیری و سعادها، حق دارند از بچهدار شدن در این واویلا وحشت داشته باشند (صفحه 128) و پر از خشم و نفرت باشند:
«نمیدانم اگر شما به اندازة من تحت اشغال زندگی کرده بودید، یا اگر حق خرید کردنتان مانند همة حقهای دیگرتان، روز و شب مورد تجاوز قرار گرفته بود، یا اگر درختهای زیتون باغ پدربزرگتان از ریشه درآورده شده بود، یا اگر همة دهکدهتان با بولدوزر زیر و رو شده بود، یا اگر خانهتان ویران شده بود، یا اگر در پست بازرسی وضع حمل کرده بودید، یا اگر در تابستان، روزها در ماه آگوست (مرداد) برای مجوز کار کردن در صف ایستاده بودید، یا اگر به عزیزانتان در شرق عربی بیتالمقدس دسترسی نداشتید، چطور واکنش نشان میدادید.» (صفحه 88)
اینها را که بخوانی، شاید کمی از این همه رفاه و آسایش دور و برت احساس غرور کنی، وقتی قرار نیست مثل ساکنین رامالله، یک هفته درگیر منع عبور و مرور باشی و خانهنشین، تا بعد از آن مثل گرسنهها به سوپرمارکتها هجوم ببری: «هر بار که حکومت نظامی لغو میشد، جمعیت دیوانهوار به مغازهها هجوم میبردند و هر سوپر مارکت، مغازه و نانوایی در رامالله و البیره را خالی میکردند. ترس از گرسنگی، و ترس از منع عبور و مرور بیپایان، با پاک کردن قفسهها تلافی میشد.» (صفحه 73)
بعد از خواندن کتاب حتما آرزو میکنی که هیچ وقت جایی زندگی نکنی که روزی دو بار خانهات را زیر و رو کنند و تو نتوانی جیک بزنی، و این تصاویر با این که در رامالله تکراری هستند، اما هنوز سعاد با دیدن چهرة رنگ پریده و خسته ولیدا المعماری، گزارشگر اصلی الجزیره و عنوان «خبر فوری»، قلبش فرو میریزد و گاهی این آشفتگی، نویسنده را به جنون میکشاند، وقتی از دست جوامع بینالمللی هم کاری ساخته نیست.
پس گاهی برای فرار از آشفتگی، دست به دامان هذیان میشود،؛ مثل آنجایی که به عرفات، نامهای خیالی مینویسد (صفحه 39) یا این که در ذهنش با بوش، تلفنی حرف میزند (صفحه 200).
اما جالب اینکه در پس این جنون و تلخی و قرمزی خون، در سراسر کتاب رگههایی از طنز موقعیت هست، طنزهایی که در بطن تلخ و گزندهاند. مثل آنجایی که اسرائیلیها به سگش «نونو» مجوز عبور میدهند اما به خودش نه؛ یا مثل آنجایی که وقت ازدواجش و گذشتن عروس و داماد از پل، از آنها مجوز عبور میخواهند ، که همین باعث جداییشان میشود. پس به همین خاطر است که سعاد امیری، در هیچ کجای کتاب گیر دادن به صهیونیستها را فراموش نمیکند، حتی اگر قرار باشد به طعم و مزه قهوهای که میخورند گیر بدهد: «من هرگز نفهمیدم اسرائیلیها چطور میتوانند آن قهوة وحشتناک را بنوشند.»
به من گفتند به خاطر این است که ارتش وقت ندارد. البته که آنها وقت ندارند، چون بیست و چهارساعته سرگرم آزار ما هستند! اگر دست از آزار ما برمیداشتند، شاید عاقبت میتوانستند زندگی بهتری داشته باشند و به جای آن آب گلآلود یک فنجان قهوة خوب بنوشند. ایتالیاییها، ترکها و فرانسویها را ببینید. آنها حالا فهمیدهاند زندگی خوب بدون اشغال کشورهای دیگران ممکن است. همه قهوههای خوب دارند!» (صفحه 53)
چیزهایی دربارة وطن *
«بین ریتا و چشمان من، تفنگی است.» معروفترین شعر محمود درویش، شاعر نامدار فلسطینی، اینطور شروع میشود. تصویر کسی که میخواهد به دیدار معشوقش برود و نمیتواند. این شعر، یکی از محبوبترین شعرهای درویش است که حالا در فلسطین اشغالی به یکی از ترانههای مردم تبدیل شده.
محمود درویش خودش دربارة این شعر میگوید: «من وقتی این شعر را میگفت
م، فکر نمیکردم دارم یک شاهکار خلق میکنم. آن روز صبح، سربازها به خانة همسایة ما ریخته بودند و صدای گریة فرزند خردسال آنها از همان صبح قطع نشده بود. من داشتم فکر میکردم این پسربچه، بعدها چه زندگیای خواهد داشت، چطور عاشقی و جوانی خواهد کرد، چه ماجراهایی برای فرزندانش تعریف خواهد کرد. و در همان حال این شعر را گفتم. این، یک تصویر عادی از سرزمین ماست.»
سال1948، سال اشغال فلسطین، آغازگر دورهای جدید در ادبیات این کشور است که بین خود فلسطینیها به دوران «مَهجَر» معروف است. مهجر، یعنی «در هجرت». میگویند ادبیات فلسطین در هجرت است. شاعران و نویسندگان فلسطینی، یا مهاجرت کردهاند و در غربت و دوری از وطن مینویسند و یا در وطن ماندهاند که باز هم دارند مرثیه وطن میخوانند.
بنیانگذار ادبیات مهجر، غسان کنفانی است، داستاننویسی که داستانهای
کوتاه و تکرمانش (مردانی در خورشید) را در اردوگاههای لبنان نوشت. آثار او که به زبانهای مختلف ترجمه شده، تحسین جهانیان را به همراه داشت، طوریکه ژان پل سارتر معروف، کتابی در نقد آنها نوشت. و همین، زمینهساز توجه نسل جدید فلسطین به ادبیات بهعنوان رسانهای برای بیان مظلومیت سرزمینشان شد. به علاوه که او خود چند نفری از جوانان آوارة فلسطینی را به وادی هنر و ادبیات کشاند که معروفترینشان ناجی العلی، کاریکاتوریست معروف و ادوارد سعید، مشهورترین منتقد و متفکر فلسطینی است.
بعد از کنفانی، در دورهای ادبیات فلسطین بیشتر در قالب شعر دنبال شد. (در فلسطین ترانه محبوبیت فوقالعادهای دارد.) در میان شاعران فلسطینی، مرید برغوتی، فدوی طوقان و محمود درویش از همه صاحبنامتر هستند. به ویژه درویش که کاندیدای نوبل ادبیات هم بوده. معروفیت درویش در جهان به حدی است که سال2002، زمانی که درویش به خاطر اشغال رامالله از سوی سربازان اسرائیلی نتوانست در گردهمایی نویسندگان جهان شرکت کند، چند نفر از نویسندگان مطرح جهان مثل ساراماگو، مارکز و تونی موریسون (همگی از برندگان نوبل ادبیات) به دیدار او در فلسطین رفتند تا او را از محاصره دربیاورند.
به جز شعر، نسل جدید فلسطین به داستاننویسی هم رو آورده است؛ داستانهایی که بسیاریشان برندة جایزههای مختلف ادبی در سطح جهان هم شدهاند. سمیر الیوسف، امیل حبیبی، الیاس شکور (که اسقف جلیلیه هم هست)، ولید شبات و سالم علی (نمایشنامهنویس)، از داستاننویسان مرد معاصر فلسطین هستند و سحر
تنها نشریه ادبی که در فلسطین منتشر میشود، فصلنامه «الکرمل» است که از سال1980 در دانشگاه حیفا منتشر میشود و از بهترین نشریات ادبی جهان عرب به حساب میآید.
* عنوان یکی از کتابهای شعر محمود درویش
چشم هایش
مادر سعاد، قد بلند بود و زیبا، با چشمهای خاکستری. حالا شاید خود سعاد، آن چشمها را از مادر به ارث نبرده باشد، اما قد 172 سانتیمتریاش، همه را یاد مادرش میاندازد. البته او از پدرش هم، نوشتن را به ارث برده است، همان پدری که وقت شرکت در یک کنفرانس ادبی مرد.
سعاد امیری (یا به قول خود عربها عمیری) سال 1951 در دمشق به دنیا آمده، تا 18 سالگی در مدرسه آمریکایی بیروت درس خوانده و اصولا دنبال کردن خط زندگیاش سخت است. در امان بزرگ شده، در دانشگاههای بیروت، میشیگان آمریکا و ادینبورگ اسکاتلند معماری خوانده و امروز در کرانه باختری فلسطین، شهر رامالله زندگی میکند.
سال 1981 به عنوان توریست به رامالله سفر کرد و بعد دیگر همانجا ماند. و شاید زندگی در رامالله بود که از او یک سعاد دیگر ساخت. سعادی که از 1991 تا 1993 عضو نمایندگان صلح فلسطین در واشنگتن بوده و نامزد جایزه صلح زنان فلسطینی. امروز، سعاد مدیریت مؤسسه رواق را به عهده دارد. آژانسی که کارش حفظ آثار معماری باستانی این سرزمین مقدس است.
ما خوششانسیم!
تصاویری که سعاد امیری در کتابش از فلسطین و زندگی در فلسطین ارائه کرده، تصاویر منحصر بهفرد و دست اولی است. تصاویری که تمام آنچه ما همة این سالها در تلویزیون دیدهایم، باز هم در پیش آن کم و ناکافی به نظر میرسد. به این چند نمونه دقت کنید:
تودههای سنگهای ساختمانی چشمانداز اصلی شدهاند، پیادهروها گاه و بیگاه پدیدار میشوند و راه رفتن را به مبارزهای بزرگ تبدیل کردهاند. غبار خاکستری، رنگ ملی شده، در حالی که سبز نادر است و هوای سالم وجود ندارد (صفحه 145)
مردان جوان هر روز صبح، از ساعت پنج میآمدند، به امید اینکه یک کارفرمای اسرائیلی، آنها را انتخاب کند. وقتی اتومبیل یک اسرائیلی، سرعتش را کم میکرد، گروهی از کارگران به آن هجوم میبردند، در کمترین زمان، آن را محاصره میکردند، و وقتی هنوز در حال حرکت بود، سه نفر مسافر در آن را باز میکردند، با آرنجهایشان وحشیانه فشار میدادند تا بتوانند سوار اتومبیل شوند. چون این نبرد، برنده شدن تندرستترینها را نشان میداد، راننده اسرائیلی، آگاه از این که قویترین مردان را به دست آورده، به راهش ادامه میداد. (صفحه 130)
من به تمام سازمانهای بینالمللی بشردوستانه تلفن کردم و تنها چیزی که تحویل گرفتم این بود: کار چندانی از دست ما برنمیآید، ارتش اسرائیل به ما اجازه نمیدهد دست به کاری بزنیم. ما نمیتوانیم به محاصرهشدگان یا زخمیها کمک کنیم، یا اجساد را از خیابانهای رامالله یا از داخل ساختمانهای تحت محاصره جمع کنیم. (صفحه 170)
دوباره آمدند و از او خواستند در مدتی که دارند خانه را میگردند، دو ساعت بیرون زیر باران بماند، اما قبول نکرد، و به آنها گفت پابرهنه است و یک شهروند کانادایی است. آنها خانه را گشتند و حسابی به هم ریختند. اتومبیل او را هم که در مسیر اتومبیلرو پارک شده بود گشتند. چراغقوهاش را گرفتند و وقتی اعتراض کرد که آن را موقع قطع برق لازم دارد، با تمسخر گفتند آن را تا دو روز دیگر بر میگردانند. وقتی به هر اتاق وارد میشدند، او اجازه نداشت همراهشان برود. وقتی داشتند میرفتند متوجه شد کلید منزل نیست. از آنها پرسید کلید را برداشتهاند یا نه، اما آنها انکار کردند. (صفحه174)
آنچه در شرایط عادی یک سفر ده دقیقهای بود، چهار تا پنج ساعت طول میکشید. رزرو کردن جا در اتوبوس لازم بود، چون اکنون تنها روزی سه اتوبوس پر (120 مسافر) اجازه دارند از پل عبور کنند، در حالی که قبل از انتفاضه در روز تا پنج هزار نفر از آنجا عبور میکردند. (صفحه 210)
امروز ارتش اسرائیل در شهرهای دوگانه رامالله، البیره حکومت نظامی اعلام کرد. درست مثل جمعه قبل، و مثل یکشنبه قبل و مثل دوشنبه قبل، و جمعه بعد و شنبه بعد هم وضع از همین قرار خواهد بود. در مقایسه با شهر نابلس، که در مدت نود و دو روز گذشته بهطور متوالی در آن حکومت نظامی برقرار بوده، ما بیاندازه خوششانس بودهایم. (صفحه 198)
به همة ما، نه بعضی از ما، در قاهره خیلی خوش گذشت. ما بیشتر از همه از آزادی این طرف و آن طرف رفتن و شب تا دیروقت بیرون ماندن لذت بردیم. متوجه شدیم به کل فراموش کرده بودیم زندگی طبیعی چگونه است. (صفحه 210)