این ضعفها بیش از هر چیز به سهلگیری موضوع روایت و دستمایه قراردادن یک نگاه جدید در عرصه بازتاب حماسههای دفاع مقدس بدون تلاش جهت عمق بخشی به شخصیتها، استفاده نادرست از نقاط عطف، بیتوجهی به کارکرد دراماتیک محیط و بهرهگیری نامناسب از یک محیط سوقالجیشی همچون اروند در کانالیزهسازی تنش و منازعه میان ایران و عراق بازمیگردد.
شخصیتپردازی: در فیلم با کاریکاتورهایی روبهرو میشویم که با حرکات تصنعی و بدون هدف، تأثیر دراماتیک چندانی بر فیلم نمیگذارند. در اقدامات رزمندگان ایرانی هیچ نشانی از کار بزرگی که قرار است انجام دهند دیده نمیشود و خوانش نقشه عملیات در فضایی سرشار از خنده و مطایبه اگرچه میتواند به تأثیرات اعتقاد و ایمان بر روحیه رزمندگان معطوف باشد اما بهدلیل آنکه در این صحنهها همه چیز در سطح، صورت میگیرد چندان پذیرفتنی بهنظر نمیآید.
افسر عراقی با بازی محمد حاتمی رفتارهای عجیب و غریبی دارد که از همان ابتدا نوعی زدگی از نقش ایجاد میکند. اعتیاد وی به الکل، پیشینه خلافکارانهای که تنها در یک دیالوگ به آن اشاره میشود، پرت کردن برادر زن در اروند و تلاش برای اثبات حضور غواصان ایرانی در منطقه امن عراقیها اگرچه میتوانست واجد ارزشهایی دراماتیک برای این اثر باشد اما ضعف شخصیتپردازی و کارگردانی که گاه در پس اسلوموشنهای بیهدفی که از نیروهای عراقی و ایرانی برمیداشت قابل لمس بود سبب شد تا این ضد قهرمان در همان سطح باقی بماند و نتوانیم با آن ارتباط بگیریم.
رزمندگان ایرانی نیز اگرچه میتوانستند وجهی قهرمانانه بیابند اما ضعف بارز کارگردان در هدایت بازیگران، آنها را در همان تیپهای همیشگی فرو برده است. امین زندگانی با همان صدای همیشگی و نگاه آشنا، گویی از فیلم ملکسلیمان و با یک تغییر گریم به گلوگاه شیطان آمده و هیچ تغییری در بازیاش مشاهده نمیشود. دیگر رزمنده ایرانی که از قضا با امین زندگانی در ملک سلیمان همراه بوده نیز همین معضل، یعنی یکنواختی بازی را دارد و هیچ تلاشی نکرده تا به عمق این شخصیت برود و با برخی ریاکشنهای عصبی تلاش داشته تا کمصبری و عجول بودن را بهعنوان شناسههای این کاراکتر به مخاطب بقبولاند که باز هم بهدلیل همان اجرای سطحی در این امر ناموفق است. خلبان حبیب سماعی نیز با بازی پوریا پورسرخ یک بعدی و تخت است و به هیچ وجه نشانهای از مهارت عملیاتی وی در رفتارهایش مشخص نیست.
سطحینگری سناریونویس فرصت برقراری ارتباط درست با شخصیتها را از بین برده و چنین است که زایر علی نیز نمیتواند شمایل یک قهرمان را پیدا کند. ریاکشنهای نقش، مشابه با استایلی است که جمشید هاشمپور در نقش حاج صفدر فیلم «واکنش پنجم» از خود نشان داده بود و بهویژه حرکت دستان در سکانس معرفی وی به مخاطبان به شدت تداعیگر آن حس پدرخواندگی در واکنش پنجم است. فقط به نحوه رویارویی زایرعلی و سرهنگ توجه کنید! نوع نگاه و دستانی که به این ور و آن ور میرود یا بر کمر مینشیند همان زبان بدنی است که هاشمپور در واکنش پنجم از آن بهره گرفته بود و به همین علت تکرار کلیشهها در ماهیت اجرایی نقشها بر بازیها صدمه وارد آورده است.
کارگردانی: ضعف بازیها بیش از آنکه به روند سناریو بازگردد میتواند تا حدودی بازتابدهنده ضعف کارگردان در هدایت بازیگران نیز باشد. اگرچه برای ساخت این فیلم زحمت کشیده شده و نماهای زیر آب و هلیشات، نسبتا خوش ساخت بهنظر میرسند اما کارگردان با مکث بیهوده بر حشویات اضافهای چون واکنشهای افسر عراقی یا تلاش برای یافت سیگنال، به قابلیتهای دراماتیک استفاده از یک کوسه روی آورده که در بسیاری از صحنههای فیلم حضوری فعال دارد و بر روند دراماتیک تأثیرگذار است. کار این کوسه در صحنههای ابتدایی با خوردن سرباز عراقی آغاز میشود و سپس با کندن دستان خلبان سماعی و بلع سیگنال دارای یک وجه دراماتیک میشود. نزدیکی و دوری کوسه از ساحل و تلاش غواصان برای پیدا کردن سیگنال از جمله حشویاتی است که کارگردان بیدلیل به آنها پرداخته و وابستگی یک عملیات حیاتی رزمی به پیدا کردن سیگنال و تلف شدن زمانی که برای رهگیری سیگنال و شکار کوسه صرف میشود فیلم را به یک مقدمه طولانی مدت برای روایت یک حماسه بدل کرده است؛ حماسهای که در 3دقیقه پایانی بر مبنای کپشن و به صورتی تیتروار به آن اشاره میشود تا مخاطب با پایان فیلم، این سؤال را از خود بپرسد که گلوگاه شیطان کجا بود؟
سؤال دیگر به کارکرد اسلوموشنها در درون فیلم بازمیگردد که به هیچ وجه بازتاب دهنده التهاب موقعیت یا بسترهای خلق حماسه نیست و تنها برای به رخ کشی تکنیک به کار رفته است. جلوههای ویژه پرنوسان نیز از نقاط پررنگ فیلم به حساب میآید، چرا که گاه دارای ساختی نسبتا قابلقبول است و گاه شکلی کاریکاتوری دارد. تعقیب و گریز هواپیمای عراقی و ایرانی، سقوط هواپیمای سماعی و انفجار هلیکوپتر آمریکایی در آسمان بسیار تصنعی است و این سؤال را پیش میآورد که چرا کاربرد تکنولوژی در سینمای ایران جواب معکوس بهدنبال دارد. تصاویر درخشان فانتومها و فیلمبرداری هوایی ماندگار در «حمله به اچ3» را با تروکاژهای کامپیوتری گلوگاه شیطان مقایسه کنید تا سؤال طرح شده، جلوه بیشتری در ذهن شما بیابد.
البته فیلمبرداری کار از نقاط قوت آن به حساب میآید و هلیشاتها و نماهای زیر دریا بسیار پرداخت خوبی دارند. صحنه کشاندن کوسه بهدنبال قایق و نمای روبهرو از این تعقیب و گریز دریایی را به یاد آورید و بلافاصله با آن نمای هوایی از گردش قایق همراه شوید تا به ارزشهای فیلمبرداری کار پی ببرید. در مجموع گلوگاه شیطان را اثری نسبتا ضعیف مییابیم که کاراکترهایش را به درستی به مخاطبان نمیشناساند و تصویر قهرمان و ضد قهرمان را در یک قاب کاریکاتوری عرضه میکند.