حسین مــعززی‌نیا: بهانه انجام این گفت‌وگو مروری است بر فیلم‌های امسال لیلا حاتمی که در کنار هم، ارتقای قابل‌توجهی را در کارنامه‌ بازیگری او نشان می‌دهند.

جدایی نادر از سیمین، سعادت‌آباد و چیزهایی هست که نمی‌دانی سه بازی درجه‌یک از بازیگری را به‌نمایش می‌گذارند که حالا دیگر به مرز پختگی رسیده و می‌تواند ممتازترین بازیگر زن حال حاضر سینمای ایران محسوب شود. به همین دلیل در طول صحبت، از تمرکز بر یک فیلم مشخص پرهیز کردیم و بیشتر درباره این حرف زدیم که او چطور از بازی‌هایش در دهه‌ 70 به کارنامه‌پربار امسالش رسیده و این موفقیت نتیجه کدام تلقی از بازیگری و نیز کدام سبک زندگی است. خانم حاتمی در بازخوانی مصاحبه‌‌اش به‌شدت امانت‌داری به‌خرج داد و ترجیح داد جز یکی - دو مورد حذف، چیزی به جواب‌هایش اضافه نکند و هرچه در زمان مصاحبه گفته به همان شکل باقی بماند و حتی اگر اسم فیلمی یادش نیامده، جایش خالی بماند!

  • یادم می‌آید اولین‌بار که شما را دیدم، روزی بود که خدابیامرز، مهرزاد مینویی داشت آب و آتش را مونتاژ می‌کرد؛ شما وارد اتاق مونتاژ شدید، نگاهی به صفحه‌ نمایش موویلا انداختید و گفتید: «وای! من چرا فکر کردم با این قیافه باید بازیگر بشم؟!»

این اتفاق زیاد برایم می‌افتد! گاهی هم پیش می‌آید وقتی درحال دیدن فیلم هستم، با تعجب از خودم می‌پرسم اینها چرا من را انتخاب کرده‌اند؟!

  • واقعاً؟! من می‌خواستم از نقل این خاطره به این نتیجه برسم که آن واکنش‌ها مال دوره‌ ابتدای بازیگری‌تان بوده و دیگر تمام شده!

نه، تمام نشده! هنوز هم این حس را دارم.

  • چرا؟ در توانایی‌هایتان به‌عنوان بازیگر شک می‌کنید؟

نه، درمورد قیافه‌ام شک می‌کنم.

  • یعنی چه؟ مگر قیافه‌تان چه اشکالی دارد؟

نمی‌دانم... . [می‌خندد]

  • به آن سال‌ها اشاره کردم که بگویم فکر می‌کنم بعد از یک دوره کارهای موفق اولیه‌تان در آن ایام مثل لیلا و شیدا و چندتا فیلم دیگر، حالا انگار دوباره دارید دوره‌ موفق دیگری را می‌گذرانید؛ با چند نقش کامل و خوب و اجرای بی‌نقص‌تان. البته این دوره‌های موفق به شانس بازیگر در فیلمنامه‌هایی که به او پیشنهاد می‌شود هم بستگی دارد ولی به نظرم کیفیت کار خودتان هم جلوه‌ جدیدی پیدا کرده. 5- 4 سال قبل، یک دوره‌ خلأ داشتید و فیلم‌هایتان چندان موفق نبودند. نظر خودتان هم همین است؟

شاید خودم تصور درستی از موقعیتم نداشته باشم؛ ولی من چه در آن دوره‌ اول کارم، چه در آن دوره‌ای که به‌نظر شما خلأ ایجاد شده بود، با یک ریتم کار می‌کردم. برای من فرقی نداشت. اما چون در ابتدای کارم، تماشاگر تازه مرا شناخته بود، نقش‌ها متفاوت به‌نظر می‌آمد و دیده می‌شد، اما در ادامه وقتی بیشتر شناخته شدم، طبیعی است که تماشاگر دوست دارد از بازیگری که زیاد دیده، چیزهای جدیدی ببیند، قابلیت‌های متنوع‌تری در او ببیند، شاید به همین دلیل یک‌دفعه آن احساس خلأ به وجود می‌آید. من در سال‌های اخیر، هر سال 3 یا 4 فیلم بازی کرده‌ام که البته همه‌ آنها از روی تمایل نبوده و گاهی به دلیل همکاری با آن فیلم، نقش‌های کوتاهی هم بازی کرده‌ام، مثل فیلم آقای مهرجویی. به‌هرحال من به‏  جز 4 سالی که بعد از فیلم حکم هیچ کاری نکردم، ریتم کاری‌ام از همان شروع تا الان یکسان بوده.

  • آن وقفه چهار ساله به‌خاطر بچه‌ها بود؟

نه، اتفاقاً بعد از بچه‌ها پرکارتر شدم! آن وقفه، ناشی از ریتم طبیعی زندگی‌ام بود و البته این وقفه‌ها به شانس هم مربوط می‌شود که چه فیلمنامه‌ای به دستم می‌رسیده. آدم بعد از چند سال کار‌نکردن کمی آسان‌گیرتر می‌شود، من هم سعی کردم بعد از آن وقفه حتماً یک کاری انجام دهم.

  • فکر کنم در همان ایام بود که در یک مصاحبه‌گفته بودید به این نتیجه رسیده‌اید که زندگی‌کردن مثل آدم‌های معمولی نتیجه‌ بهتری دارد! گفته بودید ترجیح می‌دهید زندگی خانوادگی متعارفی داشته باشید و امنیت این نوع زندگی را فدای شغلتان نکنید. آن حرفتان برایم جالب بود چون واقعاً شما از معدود ستاره‌های زن سینمای ایران هستید که زندگی خانوادگی معمولی دارید و در کارتان هم بسیار موفق‌بوده اید. بیشتر همکارانتان یا ازدواج نکرده‌اند، یا بچه ندارند... .

هنوز هم همین‌جور فکر می‌کنم. البته گاهی شرایط جوری است که نمی‌شود این‌شکلی زندگی کرد.

  • و جالب است که بیشتر هنرمندان مشهورتاریخ زندگی ‌عجیب‌وغریبی داشته‌اند و در آشفتگی و شوریدگی به جایی رسیده‌اند. شاید به همین دلیل در جامعه‌ هنری‌ما هم این تلقی رایج شده؛ مثلاً اینکه آدم هنرمند بچه‌دار نشود تا بتواند تمرکز کافی روی کارش داشته باشد و... .

شاید، ولی من به همین شکل عادی و متعارف زندگی می‌کنم. به این نوع زندگی احتیاج دارم تا در این امنیت بتوانم کار هم بکنم. نمی‌دانم، شاید اگر من هم اینگونه زندگی نکنم، بتوانم خلاقیت بیشتری بروز دهم. اما این فرض منتفی است چون اصلاً جور دیگر بلد نیستم زندگی کنم؛ به این زندگی متعادل احتیاج دارم.

  • یعنی این نوع زندگی است که بستر مناسب را برای کارتان فراهم می‌کند... ؟

بله، بستر مناسبی برای روح و روانم فراهم می‌کند، با اینکه ممکن است یکی بگوید برای حرفه‌ام آن مدل زندگی به‌هم‌ریخته بهتر است. البته آن شکل زندگی را هم به‌صورت کوتاه تجربه کرده‌ام اما چون احساس کردم به من آسیب می‌زند، وضعیت فعلی را ترجیح داده‌ام.

  • و حالا این شکل از زندگی بر کیفیت کارتان هم تأثیر می‌گذارد چون شما در این نوع زندگی دریافت‌هایی از رابطه‌ زناشویی و رابطه‌ مادر و فرزندی دارید که مستقیم بر کارتان تأثیر می‌گذارد.

دقیقاً! به‌هرحال این دو نوع زندگی یک‌مجموعه عواقب مثبت و منفی دارند. هرکس باید خودش ببیند در کدام روش احساس آرامش بیشتری دارد و بهتر می‌تواند ادامه بدهد.

  • یادم هست قدیم‌ها تکیه‌کلام‌تان این بود که برویم فلان‌جا فلان‌کار را بکنیم که «یه چیزی یاد بگیریم!» هنوز هم این شوق چیز یادگرفتن را دارید؟

راست می‌گویید! چه خوب یادتان مانده! آره، این حالت را داشتم، اما متأسفانه این‌قدر هیچ‌چیز یاد نگرفتم که کاملاً از آن فاز یادگرفتن خارج شدم! یعنی الان به وضعیتی رسیده‌ام که احساس می‌کنم آن‌قدر از مرحله پرت هستم که دیگر فایده‌ای ندارد!

  • البته شکسته‌نفسی می‌فرمایید! این دغدغه‌ یادگرفتن به بازیگری ربط داشت؟

نه! کلی بود. وقتی چیزی یاد نمی‌گرفتم حوصله‌ام سر می‌رفت؛ درواقع یادگیری سرم را گرم می‌کرد.

  • هیچ‌وقت دنبال آموختن بازیگری به معنای کلاسیکش بوده‌اید؟

بله، مثلاً از طریق مطالعه، البته نه خیلی عمیق. بیشتر سعی کرده‌ام به توصیه‌ها توجه کنم و فقط به دریافت خودم متکی نباشم.

  • به‌نظرم بعضی بازیگرها چیزی به نام «آن» بازیگری دارند که شما از همان دسته بازیگرها هستید. اصلاً به وجود «آن» بازیگری اعتقاد دارید؟

بله، اعتقاد دارم.

  • درمقابل، بعضی بازیگر‌ها هرچقدر هم که دنبال آموختن فن می‌دوند، هیچ‌وقت به جایی نمی‌رسند... .

کیفیت بازیگری یک مطلب است، اینکه حضور یک بازیگر، تماشاگر را جذب کند یک مطلب دیگر که ممکن است در یک نفر باشد و در دیگری نباشد.

  • باز یادم هست که آن روزها که علی مصفا می‌خواست فیلمبرداری اولین فیلمش را شروع کند، امیدوار بودید این‌جور فیلم‌ها بتوانند اوضاع سینمای ایران را تغییر دهند. به‌طور کلی دلتان می‌خواست چند نفر بیایند و سینمای ایران را تکانی بدهند. الان فکر می‌کنید بالاخره سینمای ما تکان خورده؟

آره، به نظرم آن اتفاق افتاده؛ سینمای ما نو شده است. فکر می‌کنم خیلی به سینمای دنیا نزدیک شده‌ایم. حالا در سینمای ما هم ممکن است کارگردانی که نمی‌شناسیم و از آن فیلمسازهای جاافتاده و مشهور نیست، فیلم مرتب و خوبی بسازد. فکر می‌کنم کیفیت فیلم‌ها یکدست‌تر شده و فیلم‌ها از یک حداقلی پایین‌تر نیستند.

  • از این تجربه‌ آخر، یعنی فیلم دوم علی مصفا راضی هستید؟ به نظرتان از فیلم اولش بهتر شده؟

نمی‌توانم بگویم کدام بهتر شده... دو فیلم متفاوت است، فرم کار در دو فیلم شبیه است. این فیلم دوم شاید بشود گفت ملموس‌تر است. وقایعش هم برعکس آن‌یکی، در روز اتفاق می‌افتد.

  • وقتی علی فیلم می‌سازد مشارکت‌تان هم بیشتر است، نه؟ در این فیلم، طراحی صحنه و لباس را هم به‌عهده داشتید.

بله، کاملاً مشارکت می‌کنم و تمام‌وقت درگیر می‌شوم.

  • دوست دارید در فیلم‌های دیگران هم چنین موقعیتی داشته باشید؟ یعنی کلاً در پروسه‌ شکل‌گیری‌اش دخیل باشید؟

نه، به‌دنبال این موقعیت نیستم چون شرایط سختی است. در فیلم‌های دیگران می‌روم با خیال راحت بازی می‌کنم و برمی‌گردم اما اینجا علاوه بر بازی، در پشت صحنه کار می‌کردم و فشار بیشتری روی من بود. البته چون فیلم خودمان بود کار لذت‌بخشی بود، اما فکر کنم اگر این‌کار را مثل یک شغل در فیلم‌های دیگران انجام دهم خیلی سخت است. بازیگری خودش سخت است اما در مقایسه با این‌جور کارهای پشت صحنه دو دنیای متفاوتند.

  • به‌طور مستقل به طراحی صحنه و لباس علاقه‌مندید؟ یعنی اگر وقت و مجالش را داشتید این حرفه را دنبال می‌کردید؟

بله، خیلی، ولی نداشتن وقت علت دنبال‌نکردنش نیست، پیش نیامده است.

  • یعنی اگر الان یک فیلمساز دیگر به‌تان پیشنهاد بدهد قبول می‌کنید؟

بستگی دارد چه کسی پیشنهاد دهد. باید فیلمی باشد که احساس کنم از عهده طراحی صحنه و لباسش برمی‌آیم.

  • وقتی به‌عنوان بازیگر می‌روید سرصحنه،‌دوست دارید درباره‌چیز‌های دیگر مثل ساختار داستان و ویژگی‌های سکانس‌های دیگر بازیگرها نظر دهید؟

نه، دوست دارم خود صاحب‌اثر همه‌ کارها را انجام بدهد و بلد باشد همه‌چیز، ازجمله خود من را هم اداره کند. فقط وقتی نقص‌هایی در کار می‌بینم، ناچارم دخالت کنم. علاقه‌ای به همه‌کاره‌بودن و رئیس‌بودن ندارم، اما این‌‌طور هم نیست که وقتی چیزی باب سلیقه‌ام نیست و ایرادی وجود دارد، یک گوشه بنشینم و نظرم را نگویم.

  • درباره‌ فیلم‌های امسالتان حرف بزنیم که فکر می‌کنم مهم‌ترینش، نه لزوماً از نظر بازی شما بلکه از نظر بازتاب عمومی جدایی نادر از سیمین بوده است. خودتان فکر می‌کنید چرا این فیلم در داخل و خارج این‌قدر موفق شده است؟

چون یک فیلم انسانی است؛ نه به این معنی که به ارزش‌های انسانی می‌پردازد بلکه به این معنی که با آدم‌ها و احساسات آنها درباره موضوعات مختلف سروکار دارد. این احساسات در همه مشترک است، پس همه می‌توانند مخاطب فیلم قرار بگیرند. از طرف دیگر، ویژگی فیلم این است که با یک داستان پلیسی (نه به معنی تحقیرآمیزش) پیش می‌رود و تمام جذابیت‌های یک داستان پلیسی را دارد، در‌عین‌حال مهندسی‌یک سینمای هنری را هم دارد. از این جهت ترکیب ویژه‌ای است.

  • اصغر فرهادی از آن دسته فیلمسازانی بود که دوست داشتید پیش بیاید که با او کار کنید؟

بله.

  • اول، فیلمنامه را خواندید یا شخصیت را برایتان تعریف کرد؟

اول گفت که شخصیت زنی در این کار وجود دارد و کمی راجع‌به آن توضیح داد و بعد هم فیلمنامه را خواندم.

  • شخصیت سیمین را برای شما نوشته بود؟

فکر نمی‌کنم برای من نوشته شده باشد. فکر می‌کنم که اصولاً اول داستان را می‌نویسد و بعد با توجه به این‌که چه‌کسی می‌تواند به این شخصیت کمک کند، بازیگران را انتخاب می‌کند.

  • شنیده‌ام سرصحنه‌ جدایی... تمرین‌های ویژه‌ای وجود داشته. دستیار فرهادی می‌گفت گاهی وقتی به بچه‌های پشت‌صحنه می‌گفتیم کاری را سریع انجام دهند، می‌گفتند صبر کن تمرین بازیگرها را ببینیم، بعدش می‌رویم! به نظر شما هم تمرین‌ها تفاوت محسوسی با فیلم‌های دیگرتان داشت؟

خب بله، واضح بود که این کار متفاوت است، البته تمرین‌ها جوری نبود که تا حالا جایی ندیده باشم، اما بسیار سازنده و مؤثر بود.

  • در فرانسه که بودید پیش آمد فیلم را با تماشاگران ببینید و به واکنش‌هایشان دقت کنید؟

در دو اکران افتتاحیه شرکت کردم؛ واکنش‌ها به همان شکل بود که در برلین هم دیدم. فیلم بسیار تأثیر می‌گذاشت و همه همراه فیلم می‌شدند. قبلاً دقت نکرده بودم چون در تهران وقتی فیلم را دیدم آن‌قدر خودم با فیلم همراه شدم که حواسم به واکنش‌های دیگران نبود.

  • کی برای اولین‌بار فیلم را دیدید و حس تان چه بود؟

اولین‌بار در جشنواره‌ فجر دیدم. کاملاً مرا درگیر کرد و به گریه‌ام انداخت.

  • آمار استقبال تماشاگران در فرانسه از نظر شما هم غیرعادی بود؟

فیلم واقعاً مورد استقبال زیادی قرار گرفت. کسی چنین انتظاری نداشت. من که خیلی به اعداد آشنا نیستم ولی آن چیزی که آمار می‌گفت واقعیت داشت؛ هیجان آدم‌ها بعد از دیدن فیلم واقعاً زیاد بود و حتی کسانی که آشنایی خیلی دوری داشتند تماس می‌گرفتند و ابراز احساسات می‌کردند. این شکل استقبال بی‌سابقه بود.

  • آنجا که بودید پیش نیامد کسی تعبیری از فیلم داشته باشد که برای شما نامأنوس باشد و باعث تعجبتان شود؟

نه... همه فیلم را می‌فهمیدند.

  • یعنی مشکلی با فهم مسئله‌ تقابل این دو طبقه، قسم‌خوردن به قرآن یا زنگ‌زدن به یک دفتر و پرسیدن سؤالات شرعی و این‌‌جور چیزها نداشتند؟

این حساسیت‌هایی که آدم‌ها در دینشان دارند مسئله‌ای شناخته‌شده است. ممکن است دین و مکتب متفاوت باشد، اما این نوع حساسیت برای همه یکسان است. در فیلم هم داریم احساس آن آدم را نسبت به وظیفه‌‌شرعی‌اش می‌بینیم. خود دین مورد بحث نیست، احساس آن آدم مهم است که چیز مشترکی است و برای همه قابل‌فهم است. حتی آنها می‌گویند عجب! ایرانی‌ها هم این دغدغه را دارند، پس بی‌دلیل احساس فاصله می‌کردیم چون این مسئله‌ای است که خودمان هم داریم!

  • با5 -4‌تا از رسانه‌های‌فرانسوی هم که گفت‌و‌گو کردید...

خیلی بیشتر از 5 - 4 تا... هم رادیویی، هم تلویزیونی، هم مطبوعاتی... خیلی زیاد بودند!

  • تجربه‌ خوبی بود؟

خب من که اصولاً از مصاحبه گریزان هستم. ولی خیلی شبیه همین‌جا بود. وضعیت متفاوتی نبود.

  • یعنی سؤال‌های غیرعادی‌نپرسیدند؟

چرا! ولی ما عادت داریم هر سؤالی ازمان بپرسند و هیچ سؤالی برایمان غیرعادی نیست. ایده‌آل یک بازیگر این است که راجع‌به کارش از او سؤال شود. اما مصاحبه‌کننده باید خیلی حرفه‌ای باشد که در این حوزه بماند و سؤال‌های جالبی بپرسد. معمولاً خیلی راجع‌به شخصیتی که بازی شده از بازیگر می‌پرسند. حتی در پشت‌صحنه‌ فیلم‌های خارجی هم می‌بینید بازیگر‌ها دارند بیشتر درباره‌ نقشی که بازی کرده‌اند صحبت می‌کنند؛ درنتیجه ما عادت داریم که کمتر راجع به کارمان از ما سؤال کنند. البته گاهی هم در مصاحبه‌ها کارهایی می‌کنند که به آدم برمی‌خورد؛ مثلاً 10سال پیش چند نفر از مجله‌ Paris Match آمدند اینجا، مصاحبه‌ خوبی هم کردیم، وقتی خواستند عکس بگیرند دیدم دارند از کفشم هم عکس می‌گیرند! خیلی به من برخورد، چون کارشان به این معنی بود که به عنوان یک بازیگر اهمیتی ندارم و فقط به عنوان یک «سوژه» برایشان جالب هستم. به محض خارج‌شدنشان از خانه تلفن زدم و مصاحبه را کنسل کردم. طبیعتاً یک ایرانی چنین کاری با من نمی‌کند چون یک چیزهایی بین ما مشخص است. در آنجا چنین اتفاقاتی نیفتاد، اما سؤال‌های بی‌ربط و شخصی که مثلاً بخواهند میزان اعتقاداتم را بسنجند، پرسیده می‌شد.

  • یعنی یک خارجی ناگهان تصمیم می‌گیرد از طریق شما یک فرهنگ را بشناسد... .

نه، فقط فرهنگ نیست. اگر بخواهد فرهنگ را بشناسد خودم با کمال میل توضیح می‌دهم، اما مثلاً اینکه می‌خواهد سردربیاورد من چقدر آدم معتقدی هستم، این دیگر اسمش فضولی است.

  • درباره مضمون فیلم ازتان سؤال می‌کردند؟

نه، کاملاً فهمیده بودند.

  • درمجموع حس کردید حضورتان در فرانسه از جنبه‌ی تبلیغاتی برای فیلم مؤثر واقع شد؟

بله... واقعاً تأثیر می‌گذاشت روی کنجکاوشدن تماشاگران.

البته بازیگران خارجی زیاد از این فعالیت‌ها می‌کنند، اما چون ما تجربه‌ اکران بین‌المللی نداریم کمتر پیش می‌آید چنین سفرهایی بکنیم.

ما هم مصاحبه‌هایمان با عوامل فیلم را زمان اکران فیلم درمی‌آوریم، اما چیزی که آنها دارند و باعث می‌شود همیشه‌جلو باشند، برنامه‌ریزی است. اینجا موقع اکران تازه تماس می‌گیرند و قرار مصاحبه می‌گذارند، اما آنجا از وقتی من در برلین بودم، یعنی دو ماه قبل از اکران فیلم، با من قرار مصاحبه گذاشته شد. ما در ایران حتی نمی‌دانیم فیلم چه موقع اکران می‌شود. حداقل اگر بدانیم و اقدام کنیم، برای تبلیغات فیلم خیلی مؤثر است. اینجا مطبوعات خیلی هوای فیلم‌ها را ندارند. انگار یک‌جور رقابت بین سینما و مطبوعات هست، به نظر شما این‌جوری نیست؟

  • بیشتر شلختگی و بی‌برنامگی است تا رقابت. کار تمیز و دقیق انجام نمی‌شود. البته اینها که گفتید هم هست: زمان اکران معلوم نیست، همه‌چیز نامعلوم است، در آخرین لحظه ممکن است اکران لغو شود، تهیه‌کننده خودش به فکر فراهم‌کردن مواد تبلیغی مناسب برای فیلمش نیست، عوامل فیلم کمک نمی‌کنند... .

البته خود من هم همین‌اشکالات را دارم! فکر می‌کنم این همراهی خیلی مهم باشد. من ته‌دلم فکر می‌کنم در اینجا رسانه و سینما با هم نیستند و رقابتی دارند که به کل ماجرا لطمه می‌زند.

  • اصولاً رابطه‌ اهل سینما با مطبوعات رابطه‌ خوبی نیست. کلی سوء‌تفاهم و بدگمانی وجود دارد. حتی اگر یک مجله با کمال حسن‌نیت بیاید 20 صفحه درباره‌ فیلمی که واقعاً دوست دارد مطلب چاپ کند، عوامل آن فیلم به‌جای اینکه فکر کنند این کار خوب است، به نفع فیلم و فروشش هم هست، می‌گویند اینها خواسته‌اند از شهرت آن فیلم و بازیگر برای فروش مجله‌شان سوء‌استفاده کنند... .

خب بکنند، طبیعی است، باید از اسم آدم‌ها برای فروش مجله استفاده شود، اینکه به‌خودی‌خود اشکال ندارد!

  • خب، شما آدم معقولی هستید! به‌هرحال راست می‌گویید، هیچ‌وقت یک رابطه‌ی خوب و سالم بین سینما و مطبوعات شکل نگرفته. می‌خواستم بپرسم نظرتان درباره‌ اشکالاتی که به جدایی نادر از سیمین گرفته می‌شود چیست؟ مثلاً بعضی‌ها می‌گویند اینکه در آخر فیلم، نادر و سیمین از هم جدا می‌شوند باورپذیر نیست چون سیمین در طول فیلم تمام سعی‌اش را کرده که شرایط عادی بر زندگی‌شان حاکم شود و در پایان فیلم دلیلی برای جدایی وجود ندارد و این تصمیم کارگردان است، نه شخصیت‌ها.

نه، به نظر من اصلاً به این صورت‌نیست؛ رابطه دیگر خراب شده است. درواقع آقای فرهادی می‌خواست که ماجرا از شوخی شروع شود و بعد جدی شود. در آخر فیلم، دلیل طلاق فرق می‌کند، نادر و سیمین در طول این جنگ و جدال، به چیزهایی پی می‌برند که دیگر دلشان نمی‌خواهد با هم زندگی کنند. آقای فرهادی دوست داشت که این نکته به شکل حسی به تماشاگر منتقل شود و به نظر من منتقل شده. به نظر من اگر تماشاگر خودش را به دست فیلم بسپارد دچار تناقض احساسی نمی‌شود.

  • استناد می‌کنند به اینکه سیمین تا آخرین لحظات هم سعی می‌کند بماند و نرود، اما در انتهای فیلم با وجود مرگ پدر و برداشته‌شدن مانع‌های اولیه، خیلی راحت برای جاری‌شدن طلاق به دادگاه می‌رود.

اینکه به نظر من یکی از حسن‌های فیلم است!

  • برای اجرای کاراکتر سیمین چه ایده‌هایی داشتید؟ می‌خواستید به چه شکل در بیاید؟

آقای فرهادی می‌گفت این آدمی است که وقتی حرف می‌زند، دست‌هایش را زیاد تکان می‌دهد، وقتی می‌خواهد بگوید تو این‌کار را کردی، حتماً با دست اشاره می‌کند. صدایش قرار بود از خودم بم‌تر باشد و قرار بود شخصیتی باشد که نمی‌خواهد ظریف و شکننده به نظر برسد، می‌خواهد قائم‌به‌ذات باشد. تمرین‌ها بر این اساس پیش می‌رفت.

  • آقای فرهادی ویژگی‌های شخصیت را شرح می‌داد و از شما می‌خواست آن را در خودتان پیدا کنید و ببینید اگر جای آن شخصیت بودید چه عکس‌العملی نشان می‌دادید، نه؟

بله، موقعیت را تعریف می‌کرد و بعد از اجرای من، می‌گفت این شخصیت این ویژگی‌ها را هم دارد، حالا چطور اجرایش می‌کنی؟

من دوباره اجرا می‌کردم و بعد جاهایی را که با شخصیت متفاوت بود، اصلاح می‌کرد یا ایده دیگری راجع‌به نقش می‌داد یا از نظر فیزیکی اصلاح می‌کرد. روش خیلی خوب و ساده‌ای است. ای‌کاش همه همینطور تمرین می‌کردند.

  • حدس می‌زنم شیوه‌های تمرین آقای فرهادی به شیوه‌های آقای مهرجویی نزدیک باشد... .

بله، دقیقاً شبیه هم است.

  • و احتمالاً شما فقط با همین دو نفر این نوع تمرین را داشته‌اید؟

بله.

  • خب، آن‌وقت بقیه چه‌کار می‌کنند؟ مثلاً آقای جیرانی در آب‌وآتش چه می‌کرد؟

آقای جیرانی... تمرین ایشان معمولاً روخوانی دیالوگ‌هاست. مدل فیلمسازی ایشان این‌‌طوری است؛ نمی‌گذارد ویژگی‌های بازیگر وارد فیلمنامه‌اش بشود. تمرین‌هایش منتهی می‌شود به روخوانی متن و اجرای همان متنی که روی کاغذ هست. به‌شدت وابسته به فیلمنامه‌ نوشته‌شده است. از اینکه در عمق شخصیت برود گریزان است. کاملاً منطبق بر متنی که نوشته پیش می‌رود. ترجیح می‌دهد خصوصیات شخصی بازیگر در حین اجرا حذف شود.

  • الان که به گذشته نگاه می‌کنید، از فیلم‌هایی مثل سالاد فصل یا آب‌وآتش راضی هستید؟

هیچ‌وقت در گذر زمان عقیده‌ام راجع‌به کارهایم عوض نشده است. قطعاً سعی کرده‌ام کار خودم بهتر شود اما سلیقه‌ام چندان فرقی نکرده است.

  • پس یعنی تعدادی از فیلم‌هایتان را دوست نداشته‌اید و الان هم دوست ندارید؟

بله... اجرای نقشم در آب‌وآتش را دوست نداشتم و فکر می‌کنم اگر جور دیگری بود خیلی نتیجه بهتری داشت. با اینکه همه دوست داشتند و حتی به خاطر آن نقش جایزه هم گرفتم، ولی به نظرم باید نگاه عمیق‌تری به نقش می‌شد.

  • و شخصیت‌شما در سعادت‌آباد اتفاقاً از آن نقش‌هاست که در عادی‌بودن و دیده‌نشدن جلوه می‌کند... خیلی نقش دشواری است چون داستان در چند ساعت پشت ‌سر هم اتفاق می‌افتد و باید چند ساعت ممتد را بازی کنید، حس ممتدی داشته باشید و ریتم بازی را خراب نکنید. شخصیت «یاسی» باید در تمام روز در رفت‌وآمد باشد، فعالیت داشته باشد و یک مهمانی را اداره کند، درعین‌حال دارد اندوهی را با خود حمل می‌کند و این اندوه باید در عین بارزنبودن حس شود... .

بله، درست است. این دریافت مشترکی بود بین فیلمنامه‌نویس که شخصیت را نوشته و بازیگر و کارگردان که اجرایش می‌کنند. حالا که خوب درآمده، هرسه‌ اینها دخیل بوده‌اند. نمی‌توان گفت فقط کار من بوده است. معمولاً همکاری باعث پخته‌شدن بازی می‌شود. همانطور که اگر خراب شده بود، همه‌اش تقصیر من نبود.

  • احتمالاً در چنین فیلمی هم‌بازی‌هایتان خیلی تعیین‌کننده‌اند.

خیلی زیاد. در فیلم‌هایی مثل سعادت‌آباد که همه‌ فیلم درباره‌ رابطه بین شخصیت‌هاست،‌بازی‌ها خیلی تأثیرگذارند. تجربه‌ من در این‌کار استثنایی بود، رابطه‌ای بین افراد واقعی و صمیمی بود. حتماً موقع انتخاب بازیگر به این فکر کرده بودند که روابط این آدم‌ها با توجه به سطح درگیری‌ها‌یشان، باید برعهده‌ چه جنس بازیگرهایی گذاشته شود.

  • وقتی فیلمنامه‌ سعادت‌آباد را خواندید مطمئن بودید کار خوبی خواهد شد؟

نه، اولش گفتم این چه نقشی است که من باید فقط در آن آشپزی کنم؟! البته از همان اول هم در فیلمنامه بی‌سلیقگی وجود نداشت ولی چندبار بازنویسی شد تا به فرم بهتری رسید. موضوع خطرناکی هم انتخاب شده بود چون آدم همین‌جوری که مهمانی می‌رود حوصله‌اش سر می‌رود، دیگر چه برسد به اینکه قرار باشد در کل فیلم به تماشای یک مهمانی بنشیند!

  • از« چیزهایی هست که نمی‌دانی» راضی هستید؟ تجربه‌ متفاوتی است، چون در یک درام مینی‌مال، باید حضور تأثیرگذاری داشته باشید. نقشتان خیلی کوتاه اما مؤثر است و شما هستید که دارید درام را پیش می‌برید. این از آن نقش‌هاست که دیگر کاملاً «آن» بازیگری خیلی اهمیت پیدا می‌کند. در چنین فیلمی اینکه یک نفر نقش را خوب بازی کند کافی نیست، لازم است این شخصیت به یاد تماشاگر بماند چون با بودن اوست که بقیه‌داستان معنا پیدا می‌کند.

خوبی چیزهایی هست که نمی‌دانی این است که بی‌سلیقگی در آن نیست. یک‌سری زشتی‌ها و بی‌ریختی‌ها در فیلم‌ها مرا اذیت می‌کنند.

  • دقیقاً به چه چیزهایی بی‌ریختی می‌گویید؟

نمی‌دانم، یک‌جور پیش‌پاافتادگی شاید؛ یک‌جور ابتذال. من از ندانستن‌ها و نادانی‌ها، یا یک نگاه تازه‌به‌دوران‌رسیده، یا حتی ادایی‌بودن بعضی چیزها در یک فیلم اذیت نمی‌شوم؛ البته ترجیح می‌دهم نباشند اما برای همـکاری‌ام عامل بازدارنده محسوب نمی‌شونـد. ولی معمولاً به چیزهای ظاهراً بی‌ربط گیر می‌دهم که شاید نه به خودم ربط دارد نه آن‌قدرها مهم است! مثلاً به آقای صاحب‌زمانی می‌گفتم این راننده تاکسی به چه دلیل باید این‌قدر قهوه بخورد؟! چرا چای نمی‌خورد که همه‌چیز عادی‌تر و راحت‌تر باشد؟ البته آخر هم کار خودشان را کردند. ولی کلاً در این فیلم چیزی نبود که مرا اذیت کند. لیلی شخصیت بامزه‌ای بود و به بازی‌کردن این نقش علاقه داشتم. البته گاهی به‌خاطر عرق زن و شوهری لجم می‌گرفت، چون فکر می‌کردم فردین [صاحب‌زمانی]، شخصیت من در فیلم سیمای زنی در دوردست را وارد این فیلم کرده، اما آقای صاحب‌زمانی آن‌قدر آدم دوست‌داشتنی و خوبی است و آن‌قدر به هم نزدیک هستیم که با کمال میل این نقش را قبول کردم و نه‌تنها به این موضوع اشاره‌ای نکردم بلکه با او همکاری هم کردم. خودم برای درآمدن این نقش به او کمک کردم و به نظرم در اینجا گویاتر و جذاب‌تر شده است.