محمد اشعری- علی سیف‌الهی: تبلیغات روش‌های گوناگونی دارد. با هزار جور رفتار و ایده‌پردازی می‌توانید این کار را انجام بدهید که یکی‌اش می‌تواند ساز مخالف زدن باشد.

رامبد جوان

قرار مصاحبه را می‌گذارد کافه‌ای نزدیک به موزه ملی سینما. خودش زودتر رسیده و نشسته دور میز و یک بشقاب پر از خوردنی‌های هیجان‌انگیز را هم جلویش گذاشته و شروع می‌کند به خوردن. مثل قسمت اول «گپ» که در رستوران اشکان خطیبی با سحر دولتشاهی، همسرش نشسته بود و یک برنامه تلویزیونی متفاوت را در iFILM کلید زد؛ برنامه ستاره‌‌داری که در زندگی چهره‌های تلویزیون و سینما سرک می‌کشد و در همین دو سه هفته‌ای که پخش شده کلی طرفدار و حاشیه و مخالف پیدا کرده.

راستش را بخواهید خودمان هم نمی‌دانیم باید آقای بازیگر صدایش کنیم یا آقای کارگردان یا مجری، مستندساز و...؛ آدم پرانرژی و شوخی که از بازی در نقش یک کفاش خیابانی «همسران» و «فرید جینگل‌برد»، حالا به قله‌ای رسیده که در «گپ» دست روی هر کدام از سوژه‌ها و چهره‌ها می‌گذارد، به او «نه» نمی‌گویند. چهره محبوب کمدی که از کارگردانی تئاترهای دانشجویی و خانگی دهه 60 به کارگردانی «ورود آقایان ممنوع»، پرفروش‌ترین فیلم سال انتهای دهه 80 رسیده.

با «رامبد جوان» به بهانه «گپ» گپ زدیم ولی کارنامه پر و پیمانش را شخم زدیم. طوری که انگار خودش هم باورش نمی‌شد این همه کار کرده باشد و 22 سال از اولین کار هنری‌اش گذشته باشد. از رازهای موفقیت در 41 سالگی تا مسیر پر پیچ و خمی که از دوران جوانی و همسایگی دیوار به دیوار با رضا شفیعی‌جم شروع شده و تا الان با همان روحیه پرانرژی‌اش ادامه داده.

در اصل شاید بهتر باشد عنوان بالای این صفحه بخورد «موفقیت»! فقط صحبت‌های آدمی را می‌خوانید که مثل روان‌شناس‌ها آرام حرف نمی‌زند. هنوز مثل سال‌ها قبل همان‌قدر بالا و پایین می‌پرد و توی سرش می‌زند و با واکنش‌های انرژیکش شما را غافلگیر می‌کند؛ انگار به قول خودش «کودک درون رامبد جوان هنوز بزرگ نشده».

  • تماشاچی‌های «گپ» فکر می‌کنند مهمان‌هایی که در برنامه‌ات حضور دارند، از رفقای هم جنس خودت هستند. نه؟

تقریبا. اگر آدم آشنای حرفه‌‌ام هم با من تماس بگیرد و بگوید که می‌خواهم در خانه‌ات سرک بکشیم، کمی گارد می‌گیرم. همه ما نسبت به مصاحبه کمی دافعه داریم. وقتی می‌خواهیم نزدیک شویم و گپ بزنیم، می‌گویند «اُه اُه ... نه نه ... نیستیم». برای همین سراغ آدم‌هایی رفتیم که هم رفقای من هستند و هم وجهه درستی دارند.

تماشاچی وقتی برنامه را می‌بیند، در درجه اول آنها را به عنوان یک بازیگر پذیرفته. لازم نیست بگویی مگر کی هست این؛ مریلا زارعی، پانته‌آ بهرام، داود رشیدی، رضا عطاران، سیامک انصاری، امین تارخ و... هستند که وقتی اسم آنها می‌آید، می‌گوید اُکی، من قبول دارم. لازم نیست که بازیگر شدنشان ثابت شود.

  • رامبد جوان چرا به اینجا رسیده که کسی به او «نه» نمی‌گوید؟ هم در فیلمسازی، هم در مستند و...

این جوری شده؟ اگر این جوری شده باشد خیلی خوشحالم.

  • به سبک فردوسی‌پور پرسیدم. یعنی واقعا قبول نداری؟

ادعایی در این مورد ندارم ولی اگر این اتفاق افتاده باشد، اصولا همه آدم‌ها بنا به پیش‌زمینه‌ای که درباره کارکردن، جدی گرفتن و... نسبت به یک نفر دارند، خیالشان از اینکه آن آدم چقدر کار برایش مهم است، راحت می‌شود.

  • رامبدجوان ایده‌آل‌هایی در زندگی‌‌اش دارد؟

آرزویم این است که یک مزرعه خیلی بزرگ با یک عالمه حیوان داشته باشم و همین طور دوست دارم که یک استودیوی استاندارد خیلی بزرگ داشته باشم که بتوان میدان تجریش را در آن بازسازی کرد، ماشین به هم بکوبی و هر چیز دیگری که دلت می‌خواهد. این‌ها خیلی پول می‌خواهد و خیلی انگیزه، که من دیگر انگیزه پیگیری‌اش را ندارم. شاید جزو خیال‌پردازی‌هایم باشد.

واقعا الان در دوره‌ای هستم که آرزو می‌کنم مردم ایران و دولتمردانش حالشان خوب باشد. به معنای خیلی بزرگ. و استرس و نگرانی از سر این مملکت برداشته شود. معتقدم هر چه پیش می‌آید خودمان در آن نقش داریم. این میزان از فشار واقعا زیاد است. همه‌مان گناه داریم. باید زودتر شرایط آرام‌تر، خوشحال‌تر و امن‌تری برای همه‌مان به وجود بیاید که همه لبخند بزنیم. همه با لبخند توی خیابان به هم نگاه کنند. مثل الان همه کلافه و عصبانی نباشند.

  • فکر نمی‌کنی این هم مثل آن مزرعه دست نیافتنی است؟

نه، هست. این خیلی شدنی‌تر است. در خیلی از ممالک دیگر این اتفاق افتاده.

  • یعنی به نظرت مردم هم چنین دغدغه‌ای دارند؟ چون این کار یک همت جمعی می‌طلبد.

همه چنین دغدغه‌ای دارند.

  • قرار است جز اجرا، کارگردانی، بازیگری، برنامه‌سازی و سه نقطه(!) چه کار کنی؟

هر کاری بلد بوده‌ام کرده‌ام! (می‌خندد) فیلمبرداری را هم دوست دارم. (می‌خندد) شوخی کردم. واقعا دیگر نه، چون اگر می‌خواستم لااقل به سراغش می‌رفتم.

  • یعنی دوست نداری مثلا نماینده مجلس بشوی؟

نه. اصلا. حرفه‌ام را خیلی دوست دارم.

  • برای بقیه امسال چه برنامه‌ای داری؟

امسال امکان دارد تئاتر کار کنم. یک فیلم هم خواهم ساخت.

  • چقدر به تجربه‌ات اضافه شده؟

این قدر! (دستش را باز می‌کند!).

  • سر «اسپاگتی...» گپی زده بودیم که آن زمان خیلی خودشیفته بودی. الان واقعا آن «من» رقیق شده؟

به مرور زمان آدم با تجربه‌ای که به دست می‌آورد به تعادل می‌رسد.

  • دوست نداری در نقش‌های جدی و خفن بازی کنی؟

در فیلم آقای قریبیان نقشم خیلی جدی است.

برنامه‌سازی آن هم برای یک شبکه عرب‌زبان؛ تجربه جدید و متفاوت رامبد جوان است
بامزه است دیگر

شاید بهتر بود که گفت‌وگو را از اینجا می‌خواندید ولی خب این هم یکجور ایده بازی است دیگر! راستش را بخواهید؛ مصاحبه ما بعد از قسمت نخست گپ انجام شد ولی پخش نشدن یک قسمت و تعداد کم برنامه‌هایی که دیده بودیم، مصاحبه را موکول کرد به این هفته.

در همین فاصله، از بس که درباره «گپ» مطلب منتشر شد و با رامبد جوان مصاحبه کردند، این بخش از مصاحبه را گذاشتیم برای همین صفحه. حجم این بخش هم خیلی بیشتر از این حرف‌ها بود، ولی به همان دلیل بالا، سوال‌های غیرتکراری و کمتر پرداخته شده را اینجا می‌خوانید.

  • عرب‌ها در این دو سه هفته آخر لالیگا که اخبار بارسلونا داغ بود، در تلفظ «پپ گواردیولا» هم گیر کرده بودند؛ این وسط شما هم اسم برنامه‌ات را گذاشته‌ای «گپ»! چرا؟!

بامزه است دیگر. احتمالا صدایش می‌کند «هَه»! برای کسی که این نکته را درک می‌کند شوخی بامزه‌ای دارد. با بچه‌های گروه ایده‌پردازی «ایده میده» خیلی اسم پیشنهاد دادیم و آخر به همین رسیدیم.

  • چقدر به ایده و اجرای برنامه نمک زدی؟

قصد کلی برنامه با محوریت آدمی مثل من که به فضای مفرح معتقد هستم، این است که در عین اینکه حرف‌های جدی می‌زنیم، شاد و شیرین و سرحال هم باشد. یعنی ته ماجرا تماشاچی یک معاشرت سرحال می‌بیند. خیلی از بخش‌های دیگرش هم خیلی جدی و شاید یک ذره تلخ باشد.

  • خب چرا iFILM را انتخاب کردی؟ یعنی شبکه داخلی نبود یا پیشنهاد ندادند؟

هزارتا اتفاق دست به دست هم می‌دهد؛ معمولا شبکه‌های مختلف همیشه به آدم پیشنهاد می‌دهند. زمانی هم هست که خودت ایده‌ای داری که می‌خواهی بسازی، بررسی می‌کنی که ببینی کدام شبکه خوب است. منصور لشگری وقتی برنامه «شام ایرانی» را دید، این ایده را داشت که با بازیگرها چنین برنامه‌ای را بسازند.

یعنی در هر قسمت در رستورانی بنشینیم و با یک بازیگر معاشرت کنیم و غذا بخوریم ولی مثل شام ایرانی غذا نپزیم، فقط گپ بزنیم. بعد از صحبت‌ها و ایده‌پردازی‌های من، آقای عفیفه، آقای لشگری و گروه ایده میده به این رسیدیم که تکرار غذا خوردن خیلی کسالت‌بار می‌شود.

  • جز این پیشنهاد شبکه، خودتان هم انگیزه شخصی داشتید؟

برای من هم همیشه جالب بوده که با بازیگرها گفت‌وگو کنم. همیشه به این هم فکر می‌کردم و دوست داشتم مجموعه‌ای از گفت‌وگوها را با بازیگرها و آدم‌های معروف انجام بدهم که می‌تواند در قالب کتاب باشد یا یک قالب مکتوب دیگر. ولی دیدم چند وقت است که فضای مستند به من مزه می‌دهد. اینکه طراحی دقیق نکنیم و خودت را توی لوکیشن‌هایی قرار بدهی که همان‌جا امکان بیشتر واقعی بودن می‌دهد تا اینکه استودیو و پلاتو باشد.

  • برای محتوای برنامه هدف خاصی را هم دنبال می‌کردی یا یک گپ دورهمی و همینطوری را در نظر داشتی؟

دو تا هدف برای کار قائل شدیم؛ اولی تصور آدم معروف از طرفداران و مردم. بین طرفداران و مردم تفاوتی هست؛ وقتی کسی می‌گوید مورد آزار قرار گرفتم، باید بدانی آن آدم طرفدار است نه مردم. چون ممکن است کسی مثل خیلی از مردم، شما را به عنوان یک آرتیست دوست داشته باشد و کارهایت را هم نگاه کند یا بخواند اما طرفدارِ آن جوری نباشد که سر میز غذا بیاید بگوید یک عکس با ما بگیر یا امضا بده.

  • مثل نقش همان پیرمردی که در قسمت اول حضور داشت و سوال‌های عجیبی و غریبی می‌پرسید که انگار برای شما عادی شده.

آره. دومین هدفم نمایش تصور توقع طرفدار از آرتیست است؛ یعنی آرتیست تصور می‌کند که طرفدارانش از او چه توقعی دارند تا آنها را برآورده کند. مثلا اینکه منِ آرتیست تصور می‌کنم که طرفدارانم همیشه دوست دارند در انظار عمومی آراسته دیده بشوم و با لباس شلخته و دمپایی نباشم. ممکن است خودم بخواهم هر جور دلم می‌خواهد رفتار کنم ولی شرایط حرفه، محبوبیت و طرفدار داشتن حکم می‌کند که تو چیزهایی را رعایت کنی.

این موضوع خیلی مبحث بزرگی است و جزئیات خیلی زیادی دارد. تا اینجا یک بحث؛ حالا بحث دوم این است که خیلی دلم می‌خواهد طرفدار بداند آدم محبوبش، مثل همه آدم‌هاست؛ دل درد می‌گیرد، بی‌پول می‌شود، دیرش شده، غصه و نگرانی دارد و... ولی به خاطر حرفه‌اش با همه فرق می‌کند. این تخصص آن‌قدر ویژگی می‌دهد که این آدم با همه آدم‌ها فرق بکند.

  • یعنی یک جور تسهیل کردن فضای بین هنرمندان و مردم را در نظر دارید.

بله، یک جور تعادل برقرار کردن و ارزش‌گذاری درست است؛ نه به این معنا که بگویید من عاشق فلانی‌ام و هر کاری بکند، دوستش دارم. این حرف می‌تواند اشتباه باشد. یا اینکه من عاشق فلانی‌ام و توقع ندارم اگر در حال چایی خوردن دیدمش، هورت بکشد! یا اینکه اگر فلان هنرپیشه را جایی دیدم و اخم‌هایش توی هم بود، بگویم سلامم را جواب نداد. بابا او هم آدم است، شاید نشنیده باشد، یا آن روز مشکل گنده‌ای دارد.

  • توی این برنامه قصد نداشته‌ای که همین هدف دومی، پررنگ شود و یک جوری دفاعیه‌ای باشد برای هنرمندان در مقابل رفتارهای طرفداران؟ این کار آگاهانه بوده یا ناخودآگاه؟

در قسمت‌های بعدی چرا. مخصوصا این کار را کردیم. می‌خواستیم جنجال راه بیندازیم و ماجرا را شروع کنیم. وقتی بحثی را راه می‌اندازی، شکل درست، ژورنالیستی و اتفاقا جنس فیلمسازی‌ و مستند گونه‌اش این است که شلوغش کنید. حتی کاری کنید که عده‌ای دلخور شوند.

  • این دلخوری همزمان با قسمت اول اتفاق افتاد. حتما خودت متن‌های اعتراضی روی سایت‌ها را خوانده‌ای. حجم انبوهی از نظرات مخالف منتشر شد که برای فقط یک قسمت پخش شده خیلی عجیب بود.

من خوشحالم؛ چون متوجه می‌شوم که قلابش گرفت. این طوری حالا جای بحث داریم. من چون سال‌ها تبلیغات کار کرده‌ام به این‌ اصول آشنا هستم. تبلیغات روش‌های گوناگونی دارد تا تو کاری کنی که بین این همه محصول دیده شوی و در رقابت به چشم بیایی.

هزار جور رفتار کردن و ایده‌پردازی می‌تواند این کار را انجام بدهد که یکی‌اش می‌تواند ساز مخالف زدن باشد. در شرایطی که همه می‌گویند ما مخلص مردم هستیم، تو یکهو بگو که من مخلص مردم نیستم چون بعضی از مردم من را اذیت کرده‌اند. همه یکدفعه می‌گویند چی؟ تازه حواسشان به این حرف‌ها جمع می‌شود.

  • چند جا هم سر مخاطب منت هم می‌گذاری ...

حالا وقت حرف زدن است چون طرف تماشاچی منطقی است. این را هم در نظر بگیرید که من تا به حال باعث آزار تماشاچی نشده‌ام. هیچ‌وقت. من همیشه مورد لطف و علاقه مردم بوده‌ام و سعی کرده‌ام مردم را محترم بشمارم. چون من واقعا برای مردم و مخاطبم احترام قائل هستم. هیچ وقت مخاطبم را کم‌هوش، کم‌سواد و کم فرهنگ فرض نمی‌کنم. ممکن است در کارهایم از نظر فرهنگی و اخلاقی تذکراتی بدهم ولی در نهایت آنها را صاحب آن مقدار از وجوهاتی که باید، فرض کرده‌ام.

  • ولی می‌گویی مردم بعضی مواقع شما را اذیت کرده‌اند.

ما داریم بحث را‌ه می‌اندازیم. ماجرا این نیست که من از دست مردم اذیت شده‌ام، نه. اولا اگر اذیت شده‌ام چرا باید بیایم برنامه بسازم.

  • لابد برای فرهنگسازی!

شکل فرهنگ‌سازی که این جوری نیست. ما داریم سر مفهوم طرفدار و آدم محبوب، جریان راه می‌اندازیم. همه جای دنیا و در تاریخ هم این موضوع وجود دارد. مردم کسی را که به خاطر ورزش، هنر یا هر چیز دیگری دوست دارند، به الگو تبدیل می‌کنند که البته واقعا هم نباید به الگو تبدیل شوند؛ چون بیشتر اوقات هنرمندان هم دلشان نمی‌خواهد الگو باشد. چون ادعایی ندارد.

  • بعد حالا این مباحث برای مخاطبان iFILM مهم است؟

ما برای فضای داخلی ساخته‌ایم و این حرف‌ها با هنرمندان خودمان است چون ما آنها را هم مورد خطاب قرار می‌دهیم. در قسمت‌های بعدی هم با بازیگران حرف می‌زنیم و می‌گوییم توقعت از مردم چیست. بعضی‌ها می‌مانند چون تعریف دقیقی ندارند. در کنارش برای مخاطبان iFILM هم جالب است، چون همه سریال‌ها و فیلم‌هایی را که تماشا می‌کنند، این برنامه برایش حکم Fun پیدا می‌کند.

  • این فشاری که در قسمت‌های اول به تیم گپ آمد، باعث نمی‌شود که قسمت‌های بعدی دچار مشکل شود؟ خودسانسوری نمی‌کنی؟

نه. چون ما می‌دانستیم که داریم چه کار می‌کنیم و الان غافلگیر نشده‌ایم. جوری رفتار کردیم که یک ذره هم این بحث‌ها پیش نیاید. ما این بازی را بلدیم و می‌دانیم در ادامه‌اش باید چه کرد. بعد از پخش قسمت‌های بیشتر، نظرات دو طرف یک دست‌تر خواهد شد؛ هم مخاطب احساس بهتری نسبت به بازیگرها دارد، هم بالعکس.

واقعا می‌بینید که بازیگرها نسبت به مردم و راجع به خودشان چطوری و با چه لحنی حرف می‌زنند. در حقیقت به آنها نزدیک می‌شویم. وقتی به آدمی نزدیک می‌شوی احساس صمیمیت بیشتری با آنها داری. به نظرم این اتفاق می‌افتد که تماشاچی بعد از دیدن این قسمت‌ها آنها را بیشتر دوست دارد، چون احساس می‌کند آنها را بیشتر می‌شناسدشان. الان خود صدا و سیما هم جا نخورده چون می‌دانسته که چه کار می‌کند. اصلا شوکه نیست.

  • قرار است فصل‌های بعدی این برنامه را هم بسازی؟

اوایل روی قسمت‌های بیشتری برنامه‌ریزی کرده بودیم ولی الان حدود 95 درصد ادامه نمی‌دهیم. مشکل سرمایه است؛ اگر سرمایه از طریق اسپانسر جذب نشود، ادامه نمی‌دهیم. ولی الان 14 قسمت خوب داریم.

تایم لاین زندگی مردی که به «موفقیت» رسید
پله پله تا فریم‌های جاودانگی!

کارنامه جوان آن‌قدر پر و پیمان و متنوع است که فقط خودش می‌تواند تکمیلش کند و ماجرای بعضی‌هایش را تعریف کند.

  • قدم‌های اول بازیگری‌ات را از کی و کجا شروع کردی؟

از سال 69. وای 22 سال شده! (با همان مدل خودش ادای گریه کردن را درمی‌آورد) اگر در اداره بودم، می‌توانستم بروم برای بازنشستگی آماده شوم. تازه 19 سالم بود که شروع کردم.

  • چی شد که وارد این کار شدی؟ اصلا فکرش را می‌کردی به اینجا برسی؟

خیلی بیشتر فکر می‌کردم. البته معلوم است که همه آدم‌ها وقتی می‌خواهند آینده‌ای را برای خودشان فرض کنند، خیلی بزرگتر فکر می‌کنند.

  • می‌خواستی شبیه کی بشوی؟ در نوزده سالگی آدم آرزوهای بزرگی دارد.

واقعا هیچ کس. در بازیگری آل‌پاچینو، دنیرو و مارلون‌براندو آدم‌های خیلی بزرگی هستند ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم که باید مثل این‌ها بشوم. دوست داشتم شبیه خودم باشم.

  • چرا تیزرسازی را رها کردی؟

ولش کردم چون خسته شدم. خیلی حرفه شش دانگی است . من می‌خواستم علاوه بر تیزرسازی، فیلم بسازم، بازی کنم و ... اما نمی‌شد. تیزرسازی خیلی پر دنگ و فنگ است و من را دچار مشکل می‌کرد. بخش دیگرش هم این بود که تلویزیون آن موقع‌ها خیلی سختگیر بود. احساس می‌کرد یک عده آدم خل و چل پای تلویزیون نشسته‌اند و کارها را نگاه می‌کنند. رسما چیزهایی می‌گفتند که حیرت زده می‌شدی! سبیل بازیگری در یکی از تیزرها نازک بود، نوشته بودند سبیل بازیگر زنانه است! به این علت کار را رد کرده بودند.

ما فکر می‌کردیم که این‌‌ها با هم شوخی می‌کنند و من هم باید چیز بامزه‌ای بنویسم و بفرستم توی اتاق. ولی دیدم بر همین اساس زندگی ما دارد می‌رود هوا! خرج می‌کردی بعد می‌گفتند نه! یکی نبود بگوید بابا بیا بیرون تا اصلا تو را ببینیم کی هستی که این حرف را می‌زنی. هیچ وقت هم آنها را نمی‌دیدی. یکسری موجودات عجیب و غریب فضایی آن تو بودند.

  • و همین شد که به دنیای کارگردانی پا گذاشتی؟

از اول دوست داشتم. در تئاتر هم همزمان با بازی، کارگردانی هم می‌کردم.

  • درسش را هم خوانده‌ای؟

من دانشجوی بازیگری بودم ولی اصولا کارگردانی را چون خیلی دوست داشتم تجربه کردم و یاد گرفتم.

  • با کدام کار، کارگردانی را شروع کردی؟

یک تئاتر برای معلولان. این‌قدر هم گرفت که حیرت‌انگیز بود.

  • یادم هست که در مصاحبه‌ای گفته بودی، کارگردانی آن قدر برایم مهم است که می‌خواهم بازیگری را کنار بگذارم.

هنوز هم کارگردانی خیلی برایم با ارزش‌تر است ولی دیدم خیلی تاکید بی‌خودی می‌کنم. این قدر گفتم من بازی نمی‌کنم و فقط می‌خواهم بسازم که دیگر بهم پیشنهاد بازی نمی‌دادند! یک روز مجبور شدم که بگویم من شوخی کردم، بازی هم می‌کنم.

  • الان کدام برایت جدی‌تر است، کارگردانی یا بازیگری؟

همه‌اش جدی است. سینما برای من جدی است. خیلی جدی جدی کمدی می‌سازم. عاشق کمدی‌ام.

  • سیر کم‌رنگ تو از تئاتر شروع می‌شود و به کارگردانی در پرفروش‌ترین فیلم سال می‌رسد. اوج موفقیت کارگردانی.

خدا را شکر. این نشان می‌دهد که تمرکز من در اینجا بیشتر است. دم مردم و گروه سازنده این فیلم هم گرم. یعنی مثلث خدا، مردم و ما! (می‌خندد).

  • در پله قبل‌ترش هم کار خوبی از آب درآورده بودید. پسر آدم، دختر حوا.

آره، هم فیلم خوبی شد، هم خیلی خوب فروخت.

  • البته کمی ریتمش کند بود

اصلا کند نبود. این به خاطر حجم فیلمنامه و سکانس‌ها بود. آن فیلم 2500 کات داشت. همان سال فیلم «هفت دقیقه تا پاییز» 700 تا کات داشت. چون به یک لابراتوار فرستاده بودیم یادم است. لابراتوار می‌گفت پدر ما درآمد، چقدر این کات داشت.

  • اگر خودت بازی می‌کردی بهتر نمی‌شد؟

خیلی کار سختی است. اینکه تو پشت دوربین باشی و جلوی دوربین هم نقش یک. می‌شود اما خیلی انرژی می‌برد.

  • جنس کاراکتر جوری بود که انگار خودت بودی.

شاید حق با تو باشد ولی حامد هم خیلی همراهی کرد. شاید دقیق‌ترش این بود که من بازی می‌کردم ولی واقعیت این است که حامد اصلا چیزی کم نگذاشت.

همشهری جوان

کد خبر 171551

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز