یکی از نکات بارز فیلم فروزش به بازی بینظیر علی شادمان، بازیگر نوجوان این فیلم بازمیگردد که برخلاف سن کمی که دارد مخاطب را موقع تماشای فیلم به حیرت وامیدارد.
- از علاقهتان برای انتخاب این سوژه بگویید.
چندین سال پیش فیلمنامهای از بنیاد فارابی بهدست من رسید به نام «دوستی را هجی کن» که حسن لعلی آن را نوشته بود. وقتی فیلمنامه را خواندم حدود 180 صفحه و اتفاقاتش خیلی باز بودند و در قالب یک فیلم سینمایی نمیگنجیدند. بنابراین از آقای لعلی خواستم تغییراتی را در متن بدهد. زمانی هم که با تهیهکننده بخش خصوصی کار صحبتهای اولیه را انجام دادیم و با فارابی نیز به تفاهم رسیدیم من فیلمنامه را بازنویسی کردم تا نهایتا فیلمنامه منسجمی شد که توانستیم آن را جلوی دوربین ببریم؛ با درنظر گرفتن این موضوع که به آن خط اصلی که آقای لعلی در قصه آورده بود، وفادار ماندم و فقط در حواشی کمی کار را تقویت کردم. در واقع در بازنویسی سناریو بیشتر روی شخصیتپردازی و پرسوناژها کار کردم.
- در جریان بازنویسی فیلمنامه تحقیقات و تعاملاتی هم با بچههایی که این مشکل را دارند، داشتید؟
من نزدیک به 15 سال است که با آسایشگاه خیریه کهریزک در تماسم و چیزی حدود 600-1500دقیقه کار برای آنها انجام دادهام که بیشتر برای جذب نیروهای مردمی و کمکهای مادی آنها بوده است و در خارج از کشور نیز به نمایش درآمدهاند. وقتی وارد کهریزک میشوید یک عده سالمند هستند که به خاطر نیازهایشان در این مرکز جمع شدهاند و یک عده هم معلول هستند. افرادی که ما به سمتشان میرفتیم از کودک و نوجوان بودند تا افرادی که سن بالایی داشتند. در نتیجه بهدلیل سالها کار کردن برای این افراد مقداری با آنها، مشکلات و زندگیهایشان آشنایی داشتم و به نوعی با ایشان رفیق شده بودم و بهدرد دلشان گوش میدادم. در کنار این، کارهایی هم برای توانبخشی ولیعصر کرده بودم و تجربیاتی هم از آنجا داشتم. منظورم این است که کار غریبی برایم نبود. از سوی دیگر وقتی فیلم «مای لفت فوت» را دیدم که در مورد یک فرد معلول است و از کودکی تا بزرگسالی این شخصیت را هنرپیشگانی بازی میکنند که سلامت کامل جسمی دارند، از آنجا تصمیم گرفتم اگر روزی قرار شد من هم فیلمی برای کودک و نوجوان با چنین مضمونی بسازم، همین کار را بکنم و از خود افرادی که این مشکل را دارند استفاده نکنم بهدلیل اینکه آنها خودشان را بازی میکنند ولی اگر بتوانم کسی را بیاورم که سالم باشد و از عهده این کار خوب برآید، آن زمان است که موفق از عهده این کار برآمدهام. بنابراین وقتی ساخت این قصه جدی شد تصمیم گرفتم از علی شادمان استفاده کنم. به همین خاطر بعد از فیلم «میم مثل مادر» بود که ایشان را دعوت به کار کردم، با هم صحبت کردیم و خیلی هم زود به نتیجه رسیدیم و کار را آغاز کردیم.همانطور هم که در فیلم میبینید خیلی خوب توانست از عهده این کار برآید.
- چطور این بازی خوب را از کسی با شرایط سنی علی گرفتید؟
وقتی این فیلم به جشنوارههای مختلف میرفت ما مجبور بودیم به نوعی عنوان کنیم که این بچه سالم است و هیچ بیماریای ندارد. اتفاق خیلی جالبی که در جشنواره سینهکید هلند افتاد این بود که در آنجا زیاد باور نمیکردند که این حرف صحت داشته باشد به حدی که علی شادمان را همراه پدرش به سینهکید دعوت کردند و با چشم خودشان دیدند که سالم است. جالب بود که این جشنواره جایزه بهخصوصی برای بازیگر نداشت اما در آن سال به افتخار علی جایزهای را به او اختصاص دادند. بهنظرم علی شادمان بازیگر بسیار مستعدی است و نیازی نیست منتظر آینده او باشیم، چراکه همین حالا هم تواناییهایش را نشان داده است.
- درخصوص انتخاب دیگر بازیگران فیلم توضیح میدهید که چطور به این ترکیب رسیدید؟ باتوجه به اینکه همگی بهخوبی از عهده نقشی که بر عهده داشتند بر آمدهاند.
خانم صدق گویا، آقای تنابنده و خانم جعفری که بازیگران بزرگسال این فیلم بودند بهدلیل اینکه قصه را خوانده بودند و خودشان را در نقشها پیدا کرده بودند توانستند بهخوبی از عهده کار برآیند. در این کار صحبت از بازی تیپ نبود بلکه بازیگران باید شخصیتسازی میکردند که مثلا اگر پدر و مادری دچار مشکلی اینچنینی باشند باید چه کاری انجام دهند. بنابراین با صحبتهایی که شد و نگاه درستی که این سه نفر به قصه داشتند توانستند بهخوبی از عهده اینکار برآیند؛ بهخصوص اینکه شما میبینید 3پرسوناژ بچه هم داریم که با وجود اینکه بازی میکردند اما بهدلیل شرایط سنیای که داشتند هنرپیشگان بزرگسال ما باید خودشان را میآوردند پایین و میشکستند و خودشان میبودند تا بتوانند به این بچهها برسند. به همین دلیل هم همانطور که در فیلم میبینید تقریبا کار یکدست شده است.
- وقتی فیلم را میبینیم یک سؤالی برایمان بهوجود میآید؛ اینکه چرا مادر با همه علاقهای که به بابک (فرزند معلولش) دارد اما در مورد مسئله تحصیل او که خیلی هم مهم است تا این اندازه بیتفاوت است و تلاشی در این زمینه نمیکند!
در خلال قصهای که در فیلم روی میدهد آن مسئله پدرسالاری در کنار جریانات این قصه وجود دارد. ما جنبههای یک خانواده فرهنگی را در این کار درنظر گرفتهایم که حالا همسرش را با کمربند نمیزند ولی زن میبایستی به هر حال اسیر صحبتهای مرد میبود. در حاشیه و در فحوای پنهان کار این قضیه را میبینیم که این زوج سعی میکنند رابطه فرهنگی داشته باشند و حرف هم را بپذیرند اما نهایتا مادر، مادر است اما در جایی که میبیند همسرش بابک را به آسایشگاه برده از در خانه بیرون میزند و در ته قضیه میخواهد هم این بچه را داشته باشد هم آن بچه دیگر را. یعنی دچار یک تضاد و آشفتگی میشود؛ ضمن اینکه در نهایت مادری است که یک بچه سالم دارد و شاید آن یکی را تا حدی از دست رفته میبیند و به همین دلیل سعی دارد آن یک بچه را نگه دارد. در نتیجه این اتفاقات است که مادر مجبور میشود در چهارچوبی به این شکل حرکت کند. شاید اگر این قصه طور دیگری پیش میرفت به این شکل در نمیآمد.