مجتبی اردشیری: روزهای زندگی درام خوش ساختی است که با تزریق جاذبه‌های داستانی در سرتاسر لحظات فیلم، دیدن آن را برای مخاطب دلنشین می‌کند.

صولا معضل بزرگ سینمای دفاع مقدس ما، در عدم‌پرداخت مناسبی است که از سوژه‌ای مناسب به‌وجود می‌آید. اگر فیلم‌هایی چون بلمی به سوی ساحل، نجات یافتگان، برج مینو و روز سوم در سینمای دفاع مقدس ماندگار می‌شوند به‌دلیل پرداخت همه جانبه و قابل تاویلی است که از سوژه‌ای منحصر شکل گرفته است. روزهای زندگی پشتوانه داستانی بسیار خوبی دارد که با تکیه بر همین پشتوانه می‌تواند به موفقیت‌های دلنشینی در زمینه فیلمبرداری، تدوین، موسیقی متن، طراحی صحنه، لباس و... دست یابد، اما داستان این فیلم چگونه توانسته ماتقدم خوبی برای دیگر زمینه‌های فیلم باشد؟ به‌عبارتی دیگر داستان روزهای زندگی واجد چه اصول مهمی است که سبب می‌شود فیلم تا بدین اندازه بدرخشد و خود را نشان دهد؟
تحلیل زیر می‌تواند پاسخ مناسبی به سؤال فوق باشد:

1 - جاذبه‌های داستانی مواج

بزرگ‌ترین امتیاز داستان فیلم، خرده‌پیرنگ‌های داستانی است که در سرتاسر اثر مشاهده می‌شود. فیلم طبق همین خصیصه، همچون آب رودخانه‌ای که همیشه در حال گذر است (طبق تلقی فلسفی پروتاگوراس)، لحظات نو و جذابی را به مخاطب خود عرضه می‌کند. بگذارید برای روشن شدن بیشتر ماجرا پله به پله توضیح دهم. فیلم با آوردن مجروحان جنگی به بیمارستانی در نزدیکی خط مقدم آغاز می‌شود؛ سکانس‌هایی که از همان ابتدا کلیت فضای داستان را به مخاطب نشان می‌دهند. در ادامه داستانک‌هایی در دل این کلیت تعریف می‌شوند که برگ برنده این داستان هستند.

داستانک‌هایی در جهت تشریح فضای بیمارستان جنگی نظیر نشان دادن بیماران وخیم‌الحالی که خیلی زود نیاز به کمک دارند یا نشان دادن تصمیماتی سرنوشت ساز در لحظاتی کوتاه که این لحظات با یک طراحی صحنه خوب و البته فضاهای به دست آمده از چرخش روی دست دوربین، به خوبی، مخاطب را نسبت به این موضوع حساس، واقف می‌کند. در کنار این داستانک‌های هم‌راستا با فضای داستان، ما داستانک‌های مستقلی را نیز در فیلم مشاهده می‌کنیم که خود به تنهایی جریان‌ساز بوده و می‌توانند نقاط عطف داستانی بسیاری را در دل همان کلیت بیافرینند؛ سکانس‌هایی چون ورود پزشک جدید به بیمارستان با اخلاقیاتی متفاوت، عدم‌تعهد طرف بعثی به مفاد آتش بس و در پی آن تخریب بیمارستان و انتقال بیماران به پناهگاه و گل سرسبد این دسته از داستانک‌ها که همانا نابینا شدن امیرعلی است و اصلا نبض روایی داستان را بالکل در اختیار می‌گیرد. این داستانک‌ها مرتبط با هسته اصلی داستان شکل می‌گیرند و از این‌رو لحظات پرتعلیقی را برای مخاطب به‌وجود می‌آورند. بنابراین جاذبه‌های داستانی مواج و خرد شدن این جاذبه‌ها در تمام لحظات فیلم از ابتدا تا به آخر، یکی از 3 برگ برنده فیلم روزهای زندگی در زمینه داستانی است.

2 - شخصیت‌هایی که می‌شناسیمشان

این خاصیت هر اثر سینمایی جدیدی است که بر مبنای آن مخاطبان نمی‌توانند آن حس هم‌ذات‌پنداری را با آن درام غیرمتعارف برقرار کنند. در روزهای زندگی اما کاراکترهای اصلی فیلم یعنی امیرعلی و لیلا، برای مخاطب امروزی سینمای ایران آشنا و متعارف هستند. اگرچه معتقدم کارگردان در شناخت بیشتر این کاراکترها به مخاطبان نتوانسته سنگ تمام بگذارد اما همین شکل الکن تعریف از فضای این آدم‌ها برای مخاطب، دوست‌داشتنی است. تنهایی‌های امیرعلی در کنار رودخانه کوچک را با حس بذله گویی او با بیماران در یک کفه قرار دهید و برخورد جبری او با دکتر جدید را نیز در طرف دیگر ترازو؛ از این پارادوکس، می‌توان تا حدودی به شخصیت امیرعلی و تقید او به مباحث اخلاقی دست یافت اما در شکل سختگیرانه‌اش ما نمی‌دانیم که امیرعلی چرا تا بدین حد از درون، احساس تنهایی می‌کند و آن غمی که تا انتهای فیلم در میمیک صورتش فریاد می‌کشد، متاثر از چه حادثه‌ای و با رویکردی فعلی یا قبلی است. البته این تصور نمی‌تواند در مقام کارکردی، کارساز باشد.


در مورد شخصیت لیلا هم به همین ترتیب. همسر فداکاری که تابع شوهرش است و این تبعیت را حتی پس از نابینا شدن امیرعلی نیز حفظ می‌‌کند. این یکدستی اخلاق شخصیتی در لیلا خیلی بی‌پیرایه‌تر از شخصیت امیرعلی تعریف می‌شود و به همین دلیل است که مخاطب با اخلاقیات لیلا سازگاری بیشتری پیدا می‌کند تا اخلاقیات امیرعلی.
این شناختی که مخاطب از این شخصیت‌ها به دست می‌آورد سبب می‌شود که بتواند با آدم‌های فرعی نیز این‌همانی پیدا کند. تصورش را بکنید: کاراکترهایی که برای مخاطب خود آشنا هستند بخواهند در بطن یک داستان با جاذبه‌های ملموس زیاد، روایتی جدید از سینمای دفاع مقدس را بازگو کنند؛ 50درصد مسیر موفقیت با تکیه بر همین 2عامل پیموده شده است.

   3 - فضاسازی‌های مناسب داستانی

پازل نویسنده در انتخاب بهترین فضای داستانی برای نشان دادن رویکردی خاص در روزهای زندگی به خوبی به تصویر کشیده شده است. به‌عنوان مثال می‌خواهم به یک نقطه عطف داستانی در فیلم اشاره کنم و آن، موضوع نابینایی امیرعلی در خلال بمباران‌های هواپیماهای عراقی است.

وقتی قهرمان فیلم نابینا می‌شود، عملا راس هرمی که می‌توانست مشکلات را تا حدود زیادی کاهش دهد، خود نیز دچار مشکل می‌شود. طبیعتا برای این موضوع چه فضاهای داستانی را می‌توان ترسیم کرد که در عین برخورداری از منطق بالا، پتانسیل جذب مخاطب را نیز داشته باشد؛ فضاهایی که با لغزشی اندک می‌توانند کل فیلم را بیشتر به یک کمدی نزدیک کنند تا یک درام جنگی. نویسنده با فیش‌برداری‌های زیاد در خلق فضاسازی‌های بکر تلاش کرده چیزی از ابهت قهرمان کم نشود و هم اینکه یک قهرمان دیگر را نیز به مخاطبان خود معرفی کند؛ لیلا. پرواضح است که در چنین شرایطی، سختی خلق این فضاها، دوچندان می‌شود. فضاهای نیمه دوم فیلم (پس از نابینا شدن امیرعلی)، نه مفلوک شدن امیرعلی را به ما نشان می‌دهد و نه منطقیت سازگار با خارج و داخل شدن لیلا از پناهگاه را به سخره می‌گیرد.

همین داخل و خارج شدن‌های متعدد لیلا از پناهگاه را درنظر بیاورید که چگونه می‌توانست با اندکی لغزش بصری، تمام اثر را به وادی بی‌منطقی بکشاند. علاوه بر خلق فضاهای منطقی در قبال جریان فیلم، هم‌راستا بودن این فضاها با یکدیگر و حرکت همسوی آنها در جهت معنادهی به هدف فیلم نیز از جمله نکات مثبت و قابل تاملی است که روزهای زندگی، موفقیت مفهومی خود را تا حدود زیادی وابسته به آنها می‌داند.