عبدالله آلبوغبیش: «جدید، قدرتمند و در حال رشد»؛ اینها صفاتی است که معمولا برای کشور چین در سال‌های اخیر به‌کار رفته‌است. امسال برای این کشور سال مهمی است زیرا قرار است نسل جدیدی از رهبران چین به قدرت برسند.


درباره تحولات سیاسی- اقتصادی، موقعیت کنونی و دورنمای آینده چین و همچنین نقش و تأثیرگذاری این ابرقدرت در حال ظهور در جهان، با دکتر نوذر شفیعی، نماینده مردم ممسنی و رستم در مجلس شورای اسلامی، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل آسیا گفت‌وگو کرده‌ایم.

  • تفاوت چین امروز با چین مثلا دو دهه پیش چه می‌تواند باشد و آیا می‌توان گفت اساسا ما با چین جدیدی روبه‌رو خواهیم بود؟

به‌نظر می‌رسد که تاریخ تحولات چین را باید به چند دوره تقسیم کنیم و بعد دست به مقایسه بزنیم. یکی نسل اول که مهم‌ترین شخصیت آن مائو است و از انقلاب فرهنگی چین در سال1949تا 1976را دربرمی‌گیرد. نسل دوم که از سال1976یعنی با مرگ مائو شروع می‌شود و طی آن دنگ شیائو پینگ قدرت را به‌دست داشته و تا سال1992در قدرت بوده‌است. نسل سوم هم از سال1992 وارد قدرت شده و تا سال 2003در قدرت بود و مهم‌ترین چهره آن جیانگ زمین است. نسل چهارم هم از سال2003تا 2012رهبری چین را به‌دست گرفته و هوجین تائو رئیس‌جمهور کنونی چین مهم‌ترین شخصیت آن است. نسل پنجم نیز که از سال2012 قدرت را به‌دست می‌گیرد، افراد مختلفی را برای این نسل نامگذاری کرده‌اند اما مهم‌ترین اینها، شی جین پینگ و لی کیش یانگ هستند.

هر دوره‌ای متفاوت با دوره قبل است اما وجه مشترک این دوره‌ها و رهبران این است که هر چه ما از نسل اول به نسل چهارم و پنجم حرکت می‌کنیم، چین جلوه دیگری به‌خود می‌گیرد. یعنی اگر در دوره مائو «ایدئولوژی» معیار اصلی سیاستگذاری در چین بود، اکنون «منافع ملی» جوهره اصلی در سیاستگذاری چین است؛ چه در عرصه داخل و چه در عرصه خارج. لذا چین امروز با چین دو دهه پیش متفاوت است. چین امروز دارد به رویاهایی که در دودهه گذشته پرورده می‌شد که چین به قدرت بزرگ تبدیل شود، نزدیک می‌شود. این کشوردر عرصه اقتصاد با رشد متوسط هشت درصد و گاهی اوقات 11درصد تا سال2050 ممکن است به رتبه اول اقتصاد دنیا تبدیل شود،در عرصه سیاسی عضو دائم شورای امنیت است، در عرصه نظامی بزرگ‌ترین قدرت نظامی دنیاست و برخوردار از تسلیحات اتمی و در عرصه فرهنگی هم با بهره‌گیری از عنصر زبان سعی می‌کند قدرت خود را در دنیا ترویج کند و می‌کوشد در سایر حوزه‌های هنری با استفاده از آنها به‌عنوان قدرت نرم، برای تأثیرگذاری در عرصه بین‌المللی استفاده کند و درهرحال، یکی از پایه‌های مدیریت جهانی است.

  • به‌نظر شما، رشد اقتصادی پرشتاب چین چه تأثیری از نظر سیاسی، چه در داخل و چه در خارج بر این کشور گذاشته است؟

کلا امروزه قدرت را نباید در حوزه‌های منفرد بررسی کرد. قدرت کشورها مجموعه متراکم و ترکیب‌شده است؛ یعنی قدرت اقتصادی به رشد قدرت سیاسی و نظامی منجر می‌شود. اینها تأثیرات مهمی دارند. از این رو، در حوزه اقتصاد، تمامی تلاش‌های چین این است که سیاست و قدرت نظامی و قدرت فرهنگی را در خدمت اقتصاد به‌کار گیرد؛ چون اعتقاد دارد اقتصاد زیربناست و اگر چین به لحاظ اقتصادی رشد کند، در سایر عرصه‌ها نیز رشد خواهد کرد. لذا این کشور امروزه نه به عضویت در شورای امنیت، نه به قدرت نظامی و توانایی‌های اتمی و نه به سابقه تمدنی و فرهنگی بلکه به قدرت اقتصادی‌اش در جهان شناخته شده است و بدون تردید این قدرت بر سایر حوزه‌های قدرت در چین تأثیرگذار است و در مجموع به ارتقای جایگاه آن در عرصه بین‌المللی کمک کرده است.

  • به‌نظر می‌رسد چین چندان تمایلی به حضور فعالانه و مداخله در عرصه جهانی ندارد. مثلا در موضوع سوریه، آنقدر که روس‌ها خود را درگیر این موضوع کرده‌اند، چینی‌ها به این اندازه وارد این موضوع نشده‌اند؛ به‌نظرتان، علت این امر چه می‌تواند باشد؟

علت این امر عقلانیت چینی است. چینی‌ها معتقدند بیش از آنکه حرف بزنیم باید عمل کنیم و تا زمانی که قدرتمند نشده‌ایم، کاری انجام ندهیم؛ اینها در گفتمان رایج چین است. معلوم نیست شاید چین به همان میزان که معتقدیم در سوریه کم‌اثر بوده، بلکه از قضا پر اثر بوده و تنها تفاوتش در این است که سیاست عملی را در پیش گرفته نه اعلانی. نکته دیگر اینکه چینی‌ها به‌دلیل آن عقلانیت ابزاری‌ای که دارند، هیچ‌گاه حاضر نیستند برسر مسئله‌ای به‌طور مستقیم با رقیبی مثل ایالات متحده درگیر شوند.

اساسا استراتژی درگیری غیرمستقیم جزو دکترین‌های نظامی چین است. چینی‌ها اعتقاد دارند کشورشان در شرایطی نیست که بخواهد با رویارویی‌های نظامی و درگیری‌های بسیار پیچیده با ایالات متحده انرژی خود را هدر دهد. به‌عنوان مثال، چین می‌توانست هنگ‌کنگ را از انگلیسی‌ها یا قبل از آن، ماکائو را از پرتغالی‌ها به طریق نظامی به‌دست آورد یا حتی امروزه به‌راحتی می‌تواند تایوان را از طریق شیوه‌های نظامی تحت کنترل درآورد اما چینی‌ها صبور و آرامند و تمایل دارند دستاوردها با هزینه بسیار اندک حاصل شود. بنابراین، چین امروزه برای رشد خود به محیطی آرام در فضای داخلی خود و یک روابط خارجی حساب‌شده با کشورهای دیگر نیاز دارد. اینها باعث شده تا چین برخلاف روسیه در قضیه سوریه یا در مسائل مهم جهانی درگیر نشود. با این حال، این عدم‌درگیری(non engagement) به معنی کاهش نقش چین در مدیریت جهانی نیست. امروزه فرمول قدرت مساوی است با نقش؛ یا تئوری سیکل قدرت و نقش بر رفتار چینی‌ها حاکم است. لذا چینی‌ها معتقدند که «هرقدر بتوانیم قدرتمند شویم، به‌طور اتوماتیک در مدیریت جهانی صاحب نقش خواهیم بود» و به‌نظر می‌رسد آمریکا این واقعیت را پذیرفته و به جای برخورد با چین و محدودکردن آن، سعی کرده که در معادلات بین‌المللی و مدیریت جهانی جایی برای چین هم درنظر گیرد.

  • در داخل چین، به‌نظر می‌رسد فضا اندکی تغییر کرده و ما در همین یک‌سال گذشته شاهد تظاهرات اعتراض‌آمیز در بخش‌های مختلف بودیم. به‌نظرتان، فضای بسته سیاسی این کشور هم بازتر شده است؟

صددرصد. زمانی سوسیالیسم چین یک نظام بسیار بسته و در تمامی عرصه‌ها ساری و جاری بود یعنی در حوزه سیاست، اقتصاد و فرهنگ قدرت در یک فرد خلاصه شده بود به نام مائو و حتی بعد از او دنگ شائو پینگ. چون دنگ شائو پینگ هرچند در عرصه سیاسی و فرهنگی ممکن بود بسته باشد اما در عرصه اقتصادی باز بود. در آن زمان تمامی قدرت در دست حزب کمونیست چین بود. سه رکن اصلی قدرت یعنی دولت، ارتش و حزب همگی مجموعه واحدی را تشکیل می‌دادند و نوعی یگانگی یا حاکمیت فردی و شخصی در چین حاکم بود. الان چین به سمت حاکمیت‌های جمعی حرکت می‌کند و چینی که تا زمانی سوسیالیسم بازار را ترویج می‌کرد الان به‌تدریج در عرصه سیاسی هم فضایش بازشده چون باز شدن فضای سیاسی نوعی سیاست انطباقی است که چین متناسب با محیط داخلی خود و محیط بین‌الملل اتخاذ می‌کند.

درون چین طبقه متوسط رشد پیدا کرده و در عرصه بین‌الملل، چین با دمکراسی‌های مختلف در رقابت است و اگر بخواهد مدلی از حکومت برای سایر کشورها ارائه دهد، باید این مدل مورد پذیرش جامعه بین‌المللی باشد. لذا خیلی از افرادی که سرمایه‌دار هستند و تا دیروز حضورشان در چین گناه محسوب می‌شد و وابسته به امپریالیسم قلمداد می‌شدند، اکنون در عرصه سیاسی چین، در پارلمان، در حزب کمونیست، در دولت و در ارتش جایگاه‌هایی پیدا کرده‌اند. از همین رو متناسب با تحولات اقتصادی، تحولات سیاسی هم در حال وقوع است. منتهی این تحولات و اصلاحات به آرامی و منطبق با شرایط کلی جامعه چین، یعنی جامعه یک میلیاردونیمی آن درحال پیش‌رفتن است و نکته جالب این است که در تمامی عرصه‌ها هم مردم تفاوت را احساس می‌کنند یعنی تغییرات برای مردم ملموس است و مردم به تغییرات واکنش مثبت نشان می‌دهند.

  • تغییر رهبران چین قرار است همین امسال صورت گیرد. آیا سیاست‌های داخلی و خارجی این کشور تغییر می‌کند؟ تا چه اندازه؟

صددرصد. در واقع طبقه جدید یعنی نسل پنجم رهبری چین، هم به لحاظ طبقاتی، هم به لحاظ سطح تحصیلات و هم به لحاظ تجربیات کاری کلا با رهبران گذشته متفاوتند و در حقیقت تفکراتشان تکنوکرات است و به دیده فنی و کمتر ایدئولوژیک به مسائل می‌نگرند. به‌نظر می‌رسد با اینکه از نسل دوم تحولات دمکراتیک و تحولات اقتصادی در چین به وقوع پیوسته ولی تفاوت‌قائل‌شدن بین دنگ شیائو پینگ و جیانگ زمین و هوجین تائو تا حدودی دشوار به‌نظر می‌رسد یعنی آنها به لحاظ استراتژی، یکسان رفتار می‌کنند اما به لحاظ تاکتیک ممکن است متفاوت باشند. نسل پنجم به‌نظر می‌رسد با آن تفکرات سوسیالیستی فاصله زیادی خواهد گرفت؛ در داخل به مشارکت طبقه متوسط در امر سیاست، در سیاست خارجی به سمت خط‌مشی‌های معتدل و همسو با جریانات کلی بین‌المللی حرکت خواهد کرد و مبنای تمام اینها منفعت ملی چین است. یعنی سیاست خارجی چین از لحاظ تهاجمی به حالت انطباقی حرکت خواهد کرد و همانگونه که گفتم در تفکر و نگرش فلسفی چین این است که باید اول قدرتمند شد و به تجدید قوا پرداخت آنگاه در عرصه بین‌المللی با رقبا وارد بحث، مذاکره و سهم خواهی از قدرت شد؛ بدین‌ترتیب به‌نظر می‌رسد نسل جدید از این مسیر حرکت خواهد کرد.