این اقدام جسورانه، هم نام دنگ را در تاریخ چین و جهان ماندگارکرد و هم اقتصاد و تجارت دنیا را متحول ساخت. از آن زمان چین تغییرات زیادی کردهاست. امروز نسل جدید رهبران چین در حالی قدرت را از نسل قبل تحویل میگیرند که منافع ملی و عمدتا اقتصادی، جای ایدئولوژی را در اولویتهای سیاستگذاری این کشور گرفتهاست و چین میرود تا جای آمریکا را در رتبه نخست اقتصاد جهان بگیرد.
چین ابرقدرتی متفاوت است. جهان نسبت به این ابرقدرت هم بیم دارد و هم امید. تأثیرگذاری این کشور بر جهان مانند ابرقدرتهای سنتی، بیش از آنکه از جنبه نظامی یا اعمال نظر سیاسی باشد، اقتصادی و تجاری است. دلیل آن هم این است که منشأ قدرت چین، نه ادعای پرچمداری اخلاق، دمکراسی و آزادی است( آنطور که آمریکا مدعیاش است) و نه پیشقراولی در صنعت و تکنولوژی ( آنطور که اروپا ادعا دارد). منشأ قدرت چین، اقتصادی است که چین را طی نیمقرن از کشوری در معرض قحطی به دومین قدرت جهان تبدیل کرد.
این ابرقدرت، همه چیز را از دریچه اقتصاد و تجارت میبیند؛ دوستیها و دشمنیهایش فقط بر یک اصل استوار است و آن تجارت است؛ رقابتها و همپیمانیهایش براساس همین اصل تنظیم میشود؛ با تنها رقیبش در جهان یعنی آمریکا، نه دوست است نه دشمن؛ هر جا لازم باشد و منافعش اقتضا کند، همپیمانانش را بهخاطر این رقیب قدرتمند رها میکند و با او همراه میشود و به اقتصاد رقبایش کمک میکند تا بازارهای آنها همچنان برای محصولات چین پراشتها باشند. این ابرقدرت متفاوت، از همه پدیدهها، رفتارها و سیاستهای جمعی و جهانی، نسخهای بومی برای خود دارد؛ از دمکراسی گرفته تا محصولات صنعتی و از شبکههای اجتماعی تا نیازهای بشری که با نسخه جهانیاش متفاوت است.
در هر جای جهان که باشید تحولات چین روی زندگی شما تأثیر میگذارد؛ از خاورمیانه که چین را حامی سیاسی و اقتصادی خود میداند تا آفریقا که چین سرمایهگذار و بهرهبردار منابع طبیعیاش است و از آمریکا که اوراق قرضه مالیاش در دستان چینیهاست تا اروپا که برای نجات یورو اکنون به اسکناسهای چینی نیاز دارد. این ابرقدرت بهزودی علاوه بر اقتصاد، فرهنگ و زبان دنیا را هم وابسته به خود میکند. در سالهای اخیر در سراسر اروپا و آمریکا مدارس برای کودکان از شش سالگی، کلاسهایی برای تدریس زبان ماندارین (زبان رسمی چین) دارند ودر جریان المپیک امسال لندن روی بسیاری از تابلوهای تبلیغاتی در کنار زبان انگلیسی، زبان چینی هم دیده میشد.
جهان هنوز در قضاوت درباره این ابرقدرت متفاوت، تصمیمش را نگرفته و با حیرت و تردید نظارهگر ظهور چین است. موضع افکار عمومی جهان در برابر آمریکا یا حتی روسیه مشخص است و جهتگیریهای این دو کشور را میتواند تحلیل کند اما درباره چین هنوز تصویر روشن و قضاوت مشخصی وجود ندارد. یکی از دلایل این بلاتکلیفی این است که چین مستقیما در کشمکشهای جهان وارد نمیشود و به نفع کسی موضعگیری آشکاری نمیکند. مقامات چینی کمتر در رسانهها حاضر میشوند و اظهارنظر میکنند. همه اینها، از چین ابرقدرتی متفاوت ساختهاست.
اما هم داخل چین و هم سراسر جهان در حال دگرگونی است. در یک سال گذشته 120مورد تظاهرات اعتراضی در نقاط مختلف چین روی دادهاست. غول نارضایتی مردمی در این کشور در حال بیدار شدن است. در واکنش به همین نارضایتیها بود که در ماههای اخیر حقوق و دستمزد کارگران چینی افزایش یافت و اکنون دیگر بازار کار چین بهخاطر ارزانیاش در جهان شهره نیست. در عرصه جهانی هم مناقشات چین با همسایگان بر سر اختلافات ارضی و تاریخی، در یک سال اخیر شدت گرفتهاست. این تحولات باعث میشود که رهبران چین دیگر نتوانند مانند گذشته در پوسته سکوت بمانند و باید موضعگیری شفافتری کنند. شاید با شروع بهکار نسل جدید رهبران چین که جوان و متفاوت هستند، این ابرقدرت شکلی دیگر از خود را به جهان نشان دهد.