باور کن او هم جزیی از خودت است. «پارهی تن» که شنیدهای، همین است دیگر! دست تو پارهای از تنت است، چشمت هم همینطور، پا و کمر و بینی و... هم! با این اعضای بیزبان دوستتر باش و کمی بیشتر هوای این دوستهای بیتوقع را داشته باش!
وقتهایی هست که کاری نداری و حوصله هم. بنابراین بیآنکه خودت متوجه باشی، با پوست ورآمدهی گوشهی ناخنت ور میروی. ور میروی، ور میروی، ور میروی تا آنقدر کنده میشود که خون از زیر پوستت میزند بیرون. اگر اسم اینکار خودآزاری نیست، پس چیست؟
ببینم مگر الآن آخر پاییز نیست؟ مگر دو روز دیگر زمستان نمیشود؟ مگر همین حالایش عصر که میشود، همهجا سرد نمیشود و نم باران خیابان را خیس نمیکند؟
میدانم که توی دلت میگویی «اینها که واضح و مبرهن است. منظورت چیست؟» پس بگذار من هم با سؤال به سؤالت جواب بدهم: «فکر نمیکنی یک تیشرت نازک یا یک مانتوی تابستانی برای این هوا مناسب نیست؟»
پهلوانبازی را بگذار کنار و لباسی بپوش که مناسب فصل باشد. آخر بدن بیچارهات که گناه نکرده!
تو یک نوجوان کتابخوان و اهل فعالیتهای فرهنگی هستی. پس ارزش نعمت سلامتی را خوب میدانی و مواظب بدنت هستی. هیچوقت هم با گوشهی ناخنت ور نمیروی و لباس مناسب فصل هم میپوشی.
پس آن کولهی پر از کتاب چی؟ فکر نمیکنی کولهای به آن سنگینی، ظلم است به کمر و کول و ستون فقرات؟ آخر ای نوجوان کتابخوان! مگر تا به خانه برگردی، چند کتاب میتوانی بخوانی که نصف کتابخانه را چپاندهای توی کولهات؟
استرس داری؟ قبول! نگران امتحانهایی؟ حرفت را باور میکنم. زمان کم آوردهای؟ درک میکنم. اما هیچکدام اینها دلیل نمیشود لبت را آنقدر گاز بگیری که پوستهپوسته شود.
تو که یکبند مینشینی پشت کامپیوتر و سه ساعت از جایت بلند نمیشوی! فکر نمیکنی چشم بیچارهات از زلزدن به صفحهی مانیتور خسته شده؟ بهنظرت کمرت احتیاج به استراحت ندارد؟ چرا از جایت بلند نمیشوی و چرخی نمیزنی که اندامهایت هم استراحتی بکنند؟ همان اندامهایی که صبح تا شب در خدمت راحتی تو هستند و اگر خداینکرده، یکیشان لنگ شود، کارت زار زار است!