بهعنوان نمونه در شهر بزرگی چون تهران، هرچند ممکن است در برخی از نواحی به هر علتی میزان جرمخیزی بیشتر باشد ولی صرف وجود اخباری که در آنها مجرم با مشخصات محلهای خاص شناخته میشود به این معنی نیست که محلههایی که در آنها اقشار اقتصادی متوسط و کمدرآمد زندگی میکنند الزاما مرتکب جنایات بیشتری نسبت به سایر نقاط شهر میشوند. شاهد این موضوع قتل دلخراشی بود که در منطقه سعادتآباد اتفاق افتاد و با اینکه صحنه جنایت مدتی به طول انجامید، کسی از اهالی آن محل تلاشی برای جلوگیری از وقوع این رخداد نکرد و در عوض در جنایت نظامآباد این موضوع پیش از ورود پلیس توسط خود اهل این محل خاتمه یافت.
جرم چیزی است که در هر محلهای ممکن است اتفاق بیفتد و بالطبع ممکن است عواملی همچون فقر و حاشیهنشینی به آن دامن زند ولی بررسی کیفیت واکنشهای اهل یک محل نسبت به صحنه جرم به اندازه بررسی علل جرمخیزی یک محل مهم است و باید برای این موضوع علتی قانعکننده جست. اینکه مجرمان یا اصولا جرم گاهی با نام محلهای که جنایت در آن رخداده شناخته میشود علت اصلیاش این است که آن محله حائز هویتی است که همه محلات الزاما صاحب چنین هویتی نیستند. برای روشن شدن این مطلب باید مفهوم «محله» را روشن کنیم. محله در عمیقترین معنای خود جایی است که اهالیای دارد.
این اهالی نه اشخاصی بیگانه با هم که جامعهای از افرادند. بنابراین مفهوم محله ما را به سمت روشن کردن مفهوم «جامعه» سوق میدهد؛ گاه مفهوم «جامعه» با «اجتماع» یا «جمعیت» یکی انگاشته میشود. بهطور خلاصه «جمعیت» به تودهای از افراد متفرق و غیروابسته که شناخت چندانی از هم ندارند و هیچ سرگذشت مشترکی آنان را به هم پیوند نداده است، اطلاق میشود. «اجتماع» عدهای از افرادند که پیوند مختصری دارند و عامل پیونددهندهشان بهانهای است که آنان را گرد آورده و عمر اجتماع معمولا به اندازه عمر آن بهانه است. در عوض جامعه مجموعهای از افرادی است که با هم پیوندهایی اصیل دارند؛ جامعه مقیاسهای گوناگون دارد و در هر مقیاس این پیوند عمقی دارد. در جامعه شهری در مقیاس محلهای پیوند میان افراد به قدر شناخت چهرهبهچهره است و در جوامع خردتر از محله (اهالی یک کوی در محلات قدیم و اهالی یک بلوک ساختمانی در محلات جدید) اغلب افراد یکدیگر را با نام به جا میآورند و چه بسا اگر این جوامع کوچکتر شود (اهل یک کوچه یا دربند در محلات قدیم و اهل یک پاگرد در آپارتمانهای جدید) پیوندها شکل روابط خانوادگی نیز بهخود بگیرد. این پیوندها به تعاملاتی منجر میشود و سبب نوعی انسجام و علاقه و پیوستگی میان افراد یک محله میشود.
آنچه وجود جامعه را ممکن میکند دو نحو اصلی است: اینکه کسانی که سکونت را در آنجا آغاز کردهاند از بدو امر دارای پیوندهای شغلی، هویتی، اعتقادی و... باشند یا اگر این پیوندها از بدو امر وجود ندارد تداوم سکونت در یکجا سبب شود که انسانها به هم نزدیک و بهعلت اشتراک در سرگذشتی با هم خاطرههای مشترک و پیوندهایی پیدا کنند. از سوی دیگر بزرگترین آفت ایجاد جامعه در مقیاس محلهای پدیده خانهبهدوشی و مهاجرت است که سبب میشود عمر سکونت نهایتا بیش از یک نسل به درازا نکشد و هیچ جمعیتی به جامعه تبدیل نشود.
با توجه به اینکه تهران مدتی است که دچار آفت خانهبهدوشی و آفت سودازدگی در ساختوساز شده است، اغلب محلات شهری تهران در واقعیت امروزیشان معنای جامعه محلهای ندارند و بیشتر جمعیتی متفرق هستند؛ محلههایی که در آنها همسایههای دیوار به دیوار نهتنها نام هم را نمیدانند بلکه حتی یکدیگر را به چهره نمیشناسند و بنابراین هیچ ویژگی هویتی متمایزی افراد یک محله را به هم شبیه و از ساکنان باقی محلات متمایز نمیکند. بنابراین طبیعی است که شنیدن نام این محلات برای مخاطب، بار اطلاعی خاصی درباره هویت اهل آن محل نداشته باشد و نهایتا نام یک محل ممکن است معرف طبقه اقتصادی ساکنان آن محله باشد. بنابراین کسی در اخبار مربوط به جرم و جنایت نیز خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه به نام چنین محلاتی اشارهای نمیکند.
سعادتآباد محلهای از این سنخ است؛ محله جدیدی که حاصل گردهمآمدن قشر نسبتا مرفه اقتصادی است که با هم هیچ پیوند خاصی ندارند؛ نه به لحاظ شغلی، نه به لحاظ اعتقادی و نه به لحاظ مبدأ و سابقه اهلیت و سکونت در جایی خاص و از آنجا که سابقه سکونت در این ناحیه کوتاه است ساکنینش سابقه و سرگذشت مشترکی نیز نیافتهاند که آنان را به هم مرتبط کند و بنابراین وقتی از «قتل در سعادتآباد»سخن میگوییم، مسلما جز روشن کردن نام محل قتل چیزی درباره ویژگیهای هویتی قاتل، مقتول و. . . روشن نکردهایم. طبیعی است که ساکنان این محل نیز بهعلت احساس غریبگی با هم، در صحنههای دلخراش جرم دخالتی نکنند و جان و منافع شخصی خود را به غریبگان ترجیح دهند. درواقع محلاتی از این دست هنوز «اهل» ندارند یعنی کسانی که سابقه طولانی سکونت در آنجا باعث شده باشد علاوه بر خانهشان محیط خارج از خانه و بهعبارتی محلهشان را نیز محیطی خودی بدانند بلکه بالعکس در چنین محلاتی که جامعه محلهای شکل نگرفته است خارج از خانه همیشه محیطی بیگانه و بالطبع ناامن تلقی میشود. وقتی بیرون از خانه ناامن دانسته شود و همه روی به درون خانه خود و محیط خصوصیشان کنند فضای بیرون فضایی خارج از کنترل و نظارت اجتماعی میشود که آغوشش به روی بیگانگان و جرم و جنایت باز است. بالعکس در محلاتی که شاهد انسجام و جامعه هستیم و تعاملات اجتماعی بین افراد پررونق است جرمخیزی بهمراتب کمتر است و این موضوع ربطی به رفاه اقتصادی ساکنان آن محل ندارد.
زمانی محلاتی در تهران مقصد سکونت اقشار مشابهی به لحاظ شغلی، اعتقادی و. . . قرار گرفت و این امر روند محلهشدن و ایجاد جامعه محلهای را تسریع کرد. بهعنوان مثال تا دهه 60 با شنیدن نام «محله نارمک» میشد حدسهایی قریب به یقین درباره هویت و کیستی اهل آنجا زد؛ کسانی که به این محله تعلق داشتند عمدتا از قشر متوسط سنتی و عمدتا کاسب بودند و چون این قشر صاحب هویتی متجانس بود بالطبع میشد درباره آداب و سلوک اجتماعی اهل این محل نیز تا حدی قضاوت کرد؛ اغلب اهالی نارمک یکدیگر را با نام و چهره میشناختند. به همین ترتیب اگر کسی منتسب به محله دروس بود میشد حدس زد که این فرد از طبقه متمکن سنتی و بازاری است. این قبیل مشخصههای هویتی هنوز نیز در برخی از محلات تهران وجود دارد و دلیلی است بر هویت اهل آن محل.
در حال حاضر نیز سکونتگاههایی چون شهرک اکباتان که از موج ساخت و سازهای جدید برکنار ماندهاند و عمری بیش از یک نسل یافتهاند صاحب هویت محلهای شدهاند و بالطبع اهالی آنجا نیز جامعهای تشکیل دادهاند و بنابراین اینکه کسی اهل اکباتان باشد چیزهایی درباره هویت اجتماعی او روشن میکند. این موضوع منحصر به محلات متوسط یا مرفه اقتصادی نیست؛ مثلا برخی محلهها از نمونههای ایجاد جامعه شهری در مقیاس محلهای هستند که ساکنان آنها در اذهان عمومی به مشخصههایی شناخته شدهاند و به همین علت است که افزودن پسوند نام محله چیزهایی را درباره هویت افراد و مجرمان آنجا آشکار میکند. تنها تفاوت این محلهها با محلاتی چون نارمک و. . . را باید در نطفه حاشیهنشینی تشکیل این محلهها دانست.
اغلب کسانی که اکنون در این محلهها زندگی میکنند سالیان سال است که به اینجا آمدهاند و از ابتدا بیگانه با محلهای بودهاند که حالا به آن هجرت کردهاند. با این حال بهعلت تداوم سکونت در آنجا کمکم در این محلهها جامعه محلهای شکل گرفته است؛ طبیعی است هنوز بارقههای خصوصیات حاشیهنشینی در چنین محلههایی وجود دارد که گاه خودش را در جرم و جنایت نشان میدهد ولی این به این معنی نیست که کسانی که در این محله زندگی میکنند تازهواردینی بیهویتند که تنها خطرسازند بلکه بالعکس در اینگونه محلات میتوانیم شاهد فداکاریها و ایثار افراد برای نجات هممحلیها و پایاندادن به صحنه جرائم باشیم. اگر محلههایی در تهران وجود داشته باشد که استعداد نخبهپروری داشته باشد بیشک همین محلهها از آن جملهاست. تنها کافی است که انسجام اجتماعی این محل بهعنوان یک استعداد تشخیص داده و به نوعی پرورده شود و این محله و محلات مشابه آن با مرور زمان از حاشیه به متن زندگی شهری وارد شوند.
این چیزی است که مثلا با ایجاد خانه فرهنگ در محله راهآهن یا فرهنگسرای بهمن شاهد آن بودیم؛ با تأسیس چنین مراکزی بسیاری از استعدادهای جوانان محلاتی چون خزانه، نازیآباد و. . . پرورده شد و از قضا چون این محلات صاحب جامعه بودند یعنی ساختار و ارگانیسم منسجم و خوبی یافته بودند این مراکز به سرعت مورد توجه و استقبال عموم قرار گرفت و امروز شاهدیم که بسیاری از هنرمندان سینما، تئاتر و. . . از همین محلات به جایگاههای خوبی رسیدهاند و توانستهاند در بسیاری از صحنهها عرضاندام کنند. بنابراین اگر در محلهای «جامعه» شکل گرفته باشد این استعدادی است که باید از آن در جهت بهبود اوضاع محله استفاده کرد؛ در چنین محلههایی بهعلت انسجام و تعاملات اجتماعی قوی همانقدر که جرم میتواند بلایی شایع شود، فعالیتهای مثبت و مساعد نیز میتواند به سرعت همگانی شود و اگر در جاهایی شاهد حالت اول هستیم این حکایت از سوء تدبیر مدیریت شهری دارد و نباید همه تقصیرها را بر گردن اهل آن محل بنهیم. چه بسا نواحی متمکنی چون نیاوران یا سعادتآباد بهعلت برخوردار نبودن از انسجام اجتماعی و عدمبرخورداری از «جامعه»- به مفهومی که توضیح دادیم- چنین امکانی را در اختیار مدیریت شهری نگذارند؛ یعنی مثلا تأسیس مراکز فرهنگی در این محلات نتواند تأثیری وسیع و سریع در این محلات داشته باشد.
بنابراین موضوع ایجاد «جامعه محلهای» یکی از عوامل دخیل در پیشگیری از جرمخیزی و حتیمنجربه نخبهپروری است و این ممکن نمیشود مگر با تشویق تداوم سکونت در یک محله. البته نباید تداوم سکونت را با قدیمی بودن محلات خلط کرد و یکسان پنداشت و صرف قدیمی و سابقهداربودن محلهای را دال بر ایجاد جامعه محلهای در آنجا پنداشت بلکه باید دید ساکنان فعلی آنجا چند نسل است که در آنجا سکونت دارند و آیا افرادی اصیلهستند؛ چهبسا جاهایی که زمانی دارای تشخص و اصالت محلهای بوده ولی با مهاجرت و از دست دادن ساکنان اصیلش تبدیل به نواحی بیهویت شده است و عدهای از افراد غریبه صرفا بهعلت قیمت پایین زمین و مسکن به آنجا روی آوردهاند؛ محلهایی چون امامزاده یحیی، میدان شاپور و. . . از این دست است. متأسفانه بافت تاریخی تهران عمدتا چنین حالتی پیدا کرده است و وضع آنجا به لحاظ عدمتشکیل جامعه محلهای بهمراتب بدتر از نواحی جدیدتر است.
اگر لازم باشد مطالعهای به لحاظ جرمخیزی یا نخبهپروری محلات صورت گیرد و یا نگرانیای از این بابت وجود داشته باشد باید درباره محلاتی باشد که به هر علتی اکنون فاقد جامعه محلهای منسجمی هستند و به این ترتیب نوعی ناامنی اجتماعی محیط خارج از خانههای مردم را تهدید میکند، در عین اینکه عدمانسجام و تعامل افراد محله با هم سبب میشود که نتوان برایشان برنامه مدیریتی منسجم ترتیب داد.
در اینگونه محلات شاید نام محله را در انتهای نام مجرمانش نشنویم یا حجابِ ثروت سرپوشی بر جرائم آنان شده باشد ولی خوشخیالی است اگر آنجا را بیمشکل تصور کنیم؛ فرقی نمیکند محله عودلاجان باشد یا نیاوران و یا سعادتآباد، پرتراکم باشد یا کمتراکم، جدید باشد یا قدیمی، اهالیاش از اغنیا باشند یا از فقرا.
* معمار و پژوهشگر معماری در حوزه مطالعات فرهنگی