از مهمترین آنها شکست معماری مدرن، تولد پستمدرن، دیکانستراکشن و مشتقات آنها قابل ذکر است. امروزه کمتر معماری است که با محتوای این ایسمها و نمود ظاهری آنها آشنایی نداشته باشد، ولی افراد اندکی از ماجراهای متوقفکننده معماری مدرن و هموارکننده راه پست مدرن و دیگر نگرشهای متاخر معماری آگاهی دارند.
متعاقب دوجنگ جهانی، نیاز وافر و روبه تزاید مسکن برای طبقه کم و میان درآمد جامعه اروپایی، بحرانی و مشکلساز شده بود و برای حل بحران از معماران، مشارکت فعال در امر طرح و احداث خانههای زیبا و راحت و متناسب نیاز جامعه انتظار میرفت.
لیکن جامعه معماری مدرن باوجود شعارهای اجتماعگرایی سردمداران آن اطلاعات کافی از خواستهها، گرایشات، تمایلات این دسته از مشتریهای تازه که معمولا در تصمیمگیریهای مراحل طرح و ساخت حضور نداشتند و غیابا از جانب آنان و به اسم آنها تصمیمگیری به عمل میآمد در دست نبود. همین امر کیفیت محصول معماری را نازلتر از حد انتظار میکرد.
در باب علل تقصیر معماری صحبت بسیار شده است و شاید ذکر این نکته در اینجا لازم است که مشکل اساسی از کمبود مبانی نظری علمی ریشه میگرفت. از سوی دیگر گمان میرفت که کلید حل مشکل در دست کارشناسان و صاحبنظران علومانسانی باشد. علومی که تصور میشد درباره انگیزه و نیاز انسانها آگاهی دارد. لیکن این گمان هم از واقعیت به دور بود چرا که این علوم نیز از لحاظ خط فکری حاکم بر نگرش و روش مطالعه خود، از واقعیت به دور افتاده بودند.
همچنین جامعه علمی زمان، دراشتیاق کسب اطلاعات ناب و خالص، به مطالعات آزمایشگاهی گرایش غالب نشان میداد. به این جهت، اطلاعات علمی موجود غالبا از محیط تحقیقاتی کنترل شده به دستآمده بود که با محیط واقعی تفاوت قابل ملاحظهای میکرد و به همین دلیل اعتبار تعمیم اطلاعات در دست، به زندگی روزمره زیر سؤال بود.
عدم تطابق یافتههای آزمایشگاهی با واقعیتهای محیطی، نارضایتی جماعت بسیاری از دانشمندان حوزههای مختلف علوم انسانی را برانگیخت. به طوری که مقدمات و شرایط مساعد برای بازبینی و تجدید نظر در نگرش و روش مطالعات انسانی به درستی فراهم آمد و فقط بهانهای لازم بود که بازار مطالعات آزمایشگاهی کساد و باب تازهای به نام تحقیقات محیطی باز شود.
پس معماری و علوم انسانی هر دو درگیر مسئله مشترکی شده بودند که برای آن جوابی در دست نداشتند ولی در کنار هم توان بالقوه برای پاسخگویی به آن را احساس میکردند. این باور در دهه1950 به ائتلاف انجامید و حوزه علمی تازهای از مشارکت روانشناسی، جامعهشناسی، انسانشناسی و... که از اینجا به بعد علوم رفتاری نامیده میشود و رشتههای کاربردی چون معماری، شهرسازی و... که اعتبارا معماری نامیده میشود با ویژگی میانرشتهای موجودیت پیدا کرده و مطالعه انسان در محیط واقعی هدف عمده آن معرفی شد.
این مطلب گزیدهای از مقاله «نگاهی به ائتلاف معماری و علوم رفتاری در نیم قرن گذشته» است که در نشریه تخصصی صفه، شماره23 منتشر شده است.
* معمار با گرایش روانشناسی محیط و عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی