امسال هم مثل گذشتههای دور و نزدیک شاهد ساخت چند سریال پرشتاب بودیم که همه سازندگان آنها از کمبود وقت و کمبود بودجه (امسال بیشتر از سالهای گذشته) گلایه میکردند. در ایام نوروز از شبکه سه سیما شاهد پخش سریالی بودیم با عنوان همه خانواده من که جرقههای بصری برتر و مضمونی کاملا اصیل و ایرانی در آن به چشم میخورد؛ افسوس که این سریال هم در گردونه همان دقیقه نود چرخید و چرخید و نتوانست جریانساز شود؛ سریالی که توان و قابلیت داشت اما بهگفته کارگردانش در همان چنبره گرفتار آمد و با صدمسئله و مشکل دستبهگریبان بود. هرچند سال یکبار این اتفاق میافتد که یک سریال ایرانی با آداب و رسوم ایرانی را شاهد باشیم؟ هر چند سال اتفاق میافتد تا سریال و مخاطبانش بتوانند از ارزش و اصالتی حرف بزنند که خاص ایرانیان است و بس؟ مضمون دلنشین این سریال میتوانست حرکتی ماندگار و به جلو باشد، دریغ که این سرآغاز غیرمرسوم سریالها در محدودیت زمان، و بودجه اسیر شد. امروز لودگی جای کمدی و طنز را گرفته و قصههای آبکی و تکراری جای درامهای پرتوان را گرفته است؛ سؤال این است که مسئولان تلویزیون و سازندگان سریالها نمیدانند نوروز و ماهرمضان و در پی آن ماه محرمی در کار است؟! چه تمهیدی برای آینده اندیشیدهاند که دوباره همان سیاه مشق دقیقه نود را بر صفحه تلویزیون و برای مخاطبان شیفته تازگی تکرار نکنند؟ واقعا میشود به این دل خوش کرد که درماه مبارک رمضان شاهد آثار دقیقه نود نباشیم؟ حول محور همین مسائل با داریوش فرهنگ، کارگردان سریال همه خانواده من به گفتوگو نشستیم.
- این نخستین باری است که کار مناسبتی ساختهاید؛ چه ویژگیای باعث شد ساخت این کار را بپذیرید؟
برای نخستین و آخرینبار بود یک کار مناسبتی انجام دادم. واقعیت این است که یکباره به خمیر مایهای برخوردم که سالها بود منتظرش بودم و آن یک زندگی ایرانی بود. اینکه صرفا در سریالها فارسی حرف میزنیم، نشاندهنده ایرانی بودن کار نیست. هویت، منش، فرهنگ، شعور و تاریخ ما پر از ارزشهایی است که متأسفانه میتوان لغت« از دست رفته» را برایش بهکار برد. وقتی به این موضوع برخوردم آن را با آغوش باز پذیرفتم و گفتم مناسبتی بودن یا نبودنش مهم نیست؛ چون ممکن است دیگرکاری با این تم و اصالت ایرانی برایم پیش نیاید و به همین دلیل این کار را پذیرفتم. خواستم این فرصت را از دست ندهم اما...
- سوژه سریال همه خانواده من به شما پیشنهاد شد یا فیلمنامهاش؟
فیلمنامهای به نام «جشن تولد» که مربوط به جشن تولد و شرطبندی و این جور چیزها بود.
- یعنی طرح؟
نه، فیلمنامهای بود که دو جوان آن را نوشته بودند که تا امروز که با شما صحبت میکنم آنها را ندیدهام. تهیهکننده به من پیشنهاد داد و بعد از اینکه آن را خواندم گفتم تم اولیه خوب است اما باید دوباره و از ابتدا نوشته شود و متأسفانه بهخاطر شرایطی که برای کارهای مناسبتی وجود دارد خیلی شتابزده فیلمنامه را بازنویسی کردم و مشغول کار شدیم. وقتی کاری را قبول کردی باید پای لرزش هم بنشینی! یا خربزه نخور یا بلرز!
- تهیهکننده روی چه چیزهایی تأکید داشت که در فیلمنامه باشد؟
اشتباه از آنجایی آغاز شده بود که دوسال تمام به گفته تهیهکننده وقت صرف نوشتن سناریو توسط دونویسنده شده بود و زمانی که بهدست من رسید فقط 13روز برای بازنویسی فیلمنامه فرصت داشتم. جایی هم گفتهام که شکسپیر - سپهسالار سپاه هنر - هم نمیتواند در 13روز 13قسمت سریال بنویسد چه برسد به پیاده بیمقدار این سپاه که من باشم.
- ارزشهایی در ذات این کار وجود داشت؛ از پایبندی به اصالت خانوادگی تا حفظ میراث فرهنگی، مسئله وقف و...
اشاره خوبی کردید. این کار چندین لایه داشت که در شلوغی بازار عید نوروز گم شد.
- میخواستم به همین اشاره کنم. ایدههای خوبی در کار بود که از بین رفت.
یک علتش همان شلوغی عید بود که زود آمد و رفت. اگر این کار در یک فرصت مناسب پخش میشد، لایههای دیگر کار بهتر دیده میشد، ازجمله اخلاق، معرفت و همان مسئله وقف برای یک عده فرشته معصوم که نه مهر مادری دیدهاند و نه محبت پدری. لایه دوم توجه به خانواده و حفظ اصالت ایرانی بود. لایه سوم کلاسیکبودن کار و توجه به تناسب و تعادلی بود که در یک کار کلاسیک وجود دارد (کار کلاسیک بهمعنای اثر ماندگار. بهنظرم کاری ماندگار است که بتواند تمامی ارزشها و عواطف انسانی را که در همه ما مشترک است نشانه رود مثل مهرورزی و عشق و تنفر و دوستداشتن). این خانواده نمادی از جامعه ایرانی است. اگر دقت کرده باشید ما تعمد داشتیم در این کار از بچه 9ساله تا پیرمرد 80ساله حضور داشته باشند که به این شکل کل اقشار جامعه را در بر بگیرد . وقتی عید تمام میشود و آنها میخواهند به خانههایشان برگردند احساس خلأ میکنند. کاشیهایی در خلال اتفاقات میافتاد و افراد خانواده حواسشان نبود؛ این کاشیها پارهپاره روح و جان عمارتی است که خانه و خانواده سمبل آن است.
- دقیقا در بحرانها و بحثهای خانوادگی این اتفاق میافتاد.
من شیفته انتقال این مفهوم بودم. دانه دانه این کاشیها و گچبریها پاره پاره وجود پیرمردی بود که او هم کم کم در حال پوسیدن بود. اگر این خانواده را سمبل اجتماع بدانیم که امانتی از گذشتگان ماست و ما در حفظ آن مسئولیم متوجه میشویم که حواسمان به مسئولیتمان نیست.
- گفتید تعمد داشتید تا شخصیتهای مختلف در قصه حضور داشته باشند. بهنظرتان این تعمد باعث نشده بود تا ما گاهی با یک سری تیپ روبهرو باشیم تا شخصیت؟
حرفهایی که میزنم توجیه نیست، میخواهم مسائلی را برایتان بشکافم. شرایط ویژهای که در آن قرار داشتم یک طرف، دوم اینکه این کار برای ایام نوروز ساخته شده و سوم اینکه آنقدر در کار هنر اگر، اما، باید و نباید زیاد شده که مجبورید برای بهدست آوردن یک چیز کوچک، بسیاری از چیزها را از دست بدهید!
- منظورتان خط قرمزهای نامشخص است؟
و واقعا شخصی. یعنی امروز مدیر یک بخش یک چیزی میگوید و فردا یک مدیر دیگر چیز دیگری. آنقدر باید و نباید هست که آدم نمیداند انگشت روی چه چیزی بگذارد! توجه هم داشته باشید که بهخاطر ایام نوروز ما باید کاری تهیه میکردیم که مقداری هم مفرح باشد نه کمدی. اتفاقا در همین مفرح بودن است که کسی متوجه افتادن کاشیها نمیشود. اگر کار خیلی جدی بود اصلا درام دیگری اتفاق میافتاد. آنقدر اگر و اماها زیاد بود که در واقع کار من فقط روتوش و برطرفکردن این اگر و اماها بود. فراموش نکنید در کار هنر همیشه آن چیزی که مدنظر شماست اتفاق نمیافتد و برای بهدست آوردن یک چیزهایی باید خیلی چیزها را از دست بدهید. اما در مجموع چیزهایی که بهدست آوردم بیشتر از چیزهایی بود که از دست دادم.
- چه چیزهایی؟
یک تجربه پررنج که به زحمتش میارزید. یک تجربه ایرانی در زمانی بسیار بسیار فشرده.
- شما کارهایی مثل سلطان و شبان و طلسمشدگان را در کار نامه خود دارید...
حقیقت این است که در این سزیال چنان فرصتی نداشتیم. نه به اندازه «طلسمشدگان»، «تولدی دیگر» و «راه شب» که ما ششماه تمام برای نوشتن فیلمنامههایشان وقت صرف کردیم. چه رسد به زمان فیلمبرداری که مشابه نگارش بود و نه 80روز!
- غیر از کمبود زمان با چه مشکلات دیگری روبهرو بودید؟
تلویزیون از بسیاری جهات احتیاج به بازنگری در سیاست هایش دارد. مثلا ما شش یا هفت شبکه داشته باشیم، میخواهیم با آنها چه کار کنیم؟ بهنظرم ما یک شبکه بیشتر نداریم چون همه آنها شبیه هم هستند. برنامههای تلویزیونی ما با رادیو فرقی نمیکنند، حتی رادیو جلوتر است. البته من مشکل و معضلات مسئولان تلویزیون را هم درک میکنم. ببینید یک اشکالی در تلویزیون رخ داده که هرکس در این جامعه از هر سازمان و نهاد و افراد حقوقی و غیرحقوقی اجازه دارد در مورد تلویزیون و برنامههایش اظهارنظر کند اما ما در سریالهایمان نمیتوانیم راجع به هیچکس اظهارنظر کنیم. مثلا یک نماینده مجلس قرار است نماینده ما مردم باشد و قرار است ما با او دیالوگ برقرار کنیم اما من شخصا نمایندههایمان را نمیشناسم و بهعنوان یک شهروند هیچ ارتباطی با آنها ندارم. اگر بخواهم در یک کار راجع به یک نماینده مجلس حرف بزنم همه میگویند مبادا این کار را انجام دهی! چرا که به حرمت و جایگاه او بر میخورد. مگر جایگاه او قرار نیست جایگاه مردم باشد؛ پس به مردم بر میخورد یا به شخص؟!
- تنها قشری که چیزی نمیتوانند بگویند دزدان هستند و البته آنها هم اگر صنف داشتند حتما اعتراض میکردند!
بله، به همینخاطر من سعی کردم از روی شخصیتها ساده عبور کنم، حتی دزدها هم در این کار بامزگیهای خودشان را دارند و خیلی دزد و دزدی را جدی نمیگیرند چون آنها هم بهخودشان حق میدهند و...
- انتخاب این لوکیشن و شهر کاشان در تقابل درستی با مفهومهایی بود که به آن پرداخته بودید... .
زیبایی در این کار حرف اول را میزند. اگر دقت کرده باشید ترکیب تصاویر تمام آدمها نرم و روان و تابلو مانند بود. عمارتی که لوکیشن اصلی ما بود زیبا بود. این زیبایی میراث فرهنگی صرفا فقط یک ساختمان نیست بلکه سمبل یک فرهنگ و معرفت است که در زندگی، قالیها، مینیاتور، شعر و ادبیات ما جاری است. وقتی من با این زیبایی پرتوازن و پرتناسب روبهرو میشوم خیلی باید خنگ باشم که در این زیبایی دخل و تصرف کنم! حداقل وظیفه من این است که این زیبایی را به نحو شایستهای به مخاطب معرفی کنم و یک سلیقه بصری متفاوت از سریالهای رایج را منتقل کنم. پس وقتی قصه ما راجع به اصالت خانوادگی است که از یک زیبایی برخوردار است و ریشه در گذشته دارد من سعی میکنم آن را بارز کنم و نشان دهم حتی اگر بهدلیل فشردگی زمان موفق نشوم. مهم بر داشتن قدمی در راه سلیقه بصری است.
- افسوس که وقت بیشتری برای بازنویسی نداشتید چون این مفاهیم جای کار زیادی داشت تا تأثیر عمیقتری روی مخاطب داشته باشد.
اجرای این کار قویتر از فیلمنامه بود، علتش هم این بود که این اجرا حاصل تجربیات سالیان دور و دراز است. تلویزیون هر سال میداند که برای عید و یا ماه رمضان باید سریال بسازد. از نخستین پلانی که ما گرفتیم من گفتم من سهماه وقت بیشتر لازم داشتم. هم به مسئولان گفتم و هم به همکارانم، فقط انگیزه قوی تکتک افراد گروه باعث شد این کار به اینجا برسد و گرنه به اینجا هم نمیرسید.
- یعنی همه توان مضاعف به خرج دادند تا کمبودهای دیگری که خارج از مسئولیت گروه بود جبران شود؟
همه گروه حس میکردند باید به فرهنگ اصیل ایرانی خدمتی کنند. اگر سهماه قبلتر این سناریو را زیر و رو میکردیم و از نویسندگان دیگری کمک میگرفتیم اتفاق دیگری میافتاد. نمیخواستم با سه قسمت هم کار را شروع کنم و بگویم بقیه متن را در طول کار مینویسم؛ اتفاقی که معمولا در کارهای مناسبتی میافتد. تنها افسوس و دریغ من برای فرصتی بود که نداشتم و خرما بر نخیل و دست ما کوتاه بود. کاری که ما کردیم این بود که زندگی امروز را در قالب زندگی گذشته جاری کردیم طوری که قابل باور باشد. لوکیشن فیلمبرداری ما یک هتل بود. شما فکر کنید ما زندگی را در این هتل جاری کردیم و شما حس میکردید افراد این خانواده واقعا در این خانه زندگی میکنند.
- کارهای ایرانی که از طریق فستیوالها در دنیا شناخته شده، فقط از رنج و بدبختی مردم است و کمتر فرهنگ، آداب و سنتهای ما و زیبایی های زندگی ایرانی در آنها به چشم میخورد.
من سالها بود آرزو داشتم شاهد و ناظر این صحنه باشم که پدربزرگ خانواده در گوش نوزادی که به دنیا میآید اذان بگوید و یا اعضای خانواده ایرانی شبهای عید به جای دیدن سریالهای پیشپاافتاده بنشینند و با هم مشاعره کنند. همین عید نوروز که بعد از گذشت هزاران سال هنوز پابرجاست و ما ایرانیها به آن وابسته هستیم و نمیتوانیم از آن دل بکنیم، چون چیزی درونش نهفته است که سالی یکبار ما را به هم نزدیک میکند و ما با طبیعت و خانواده همراه میشویم یک نوع زایش و باروری است. اینها سنتهایی بود که من فکر کردم نباید به تصویر کشیدنشان را از دست بدهم تا چیزهای دیگری را بهدست آورم. خب ما وارد میدانی شدیم که نمیبایست با این زمان فشرده و این بودجه راهاندازی می شد.
- اسمتان هم خیلی با مضمونی که به آن پرداختید هماهنگ است.
یکی از مشکلات من اسم و فامیلم است که هر دو ایرانی هستند.
- البته ادامه فامیلی شما درخشانی هم دارد؟
آن برای دو هزار سال پیش است (خنده). حفظ شأن اسم داریوش و فامیل فرهنگ که آن را مدیون پدرم هستم و امانتی است که به من سپرده شده واقعا کار سختی است. وقتی فامیلی آدم فرهنگ است، انگار ملزم است که حداقل یک نیمچه فرهنگی داشته باشد. من در کاشان با یک جوان روحانی آشنا شدم و فهمیدم ایشان نوه علامه طباطبایی هستند. گفتم: جوان مسئولیت سنگینی بهعهده توست. آیا میتوانی پاسخ نوه علامه طباطبایی بودن را بدهی؟ گفت تا به حال به این فکر نکرده بودم. همچنان که من اسمم فرهنگ است و کارم خیلی سخت است؛ چون باید در حفظ آن بکوشم. خدا را شکر میکنم که اگر آدم بافرهنگی نیستم اما هیچ وقت هم بیفرهنگی را تسری ندادهام.
- در این کار بازیگران باتجربه در کنار جوانان کمتجربه قرار گرفتند. بهنظرتان این انتخابها به نفع کار بود؟
من سعی کردم بازیها هماهنگ و یکدست باشد و چیزی گلدرشت نشود و بیرون از تناسب نباشد. مطمئنم بازیگرانی بعد از سریال همه خانواده من بهعنوان چهرههای نقش اول معرفی خواهند شد. چند تا از آنها خیلی خوب بودند و چند تایی هم شاید از بقیه عقب ماندند. تجربه و دانش و ابتکار را فراموش نکنید!
- شما از بازی کدامیک از بازیگران خیلی راضی بودید؟
بهنظرم عموما بازیگران همه سر جای خودشان بودند اما همانطور که گفتم مشکلی که وجود داشت این بود که در تکتک تصاویر نزدیک به 25بازیگر جلوی دوربین بودند و هماهنگی این بازیگران با هم واقعا کار سختی بود. آنکه سرعت انتقال و تجربه بیشتری دارد به سرعت با کار هماهنگ میشود و کسی که خامتر است دیرتر. فکر میکنم از بین بازیگران باتجربه فرهاد آئیش و پرویز فلاحیپور و عمرانی دقیقا سر جای خودشان بودند و از بین جوانها کاوه خداشناس یا هدی زینالعابدین که فکر کنم بهترین بازیاش بوده و یا بازیگر نقش شاهین، علی دستانپور به دنیای بازیگری معرفی خواهد شد. همانطور که گفتم برای بهدست آوردن چیزهایی شما مجبورید خیلی چیزها را از دست بدهید. شما 27هنرپیشه غیر از نقشهای سوم و چهارم و هنروران دارید و این هماهنگی در این فرصت کوتاه خیلی پیچیده و سخت بود. شاید اگر نقشها بهتر نوشته میشد بازیگران بهتر دیده میشدند؛ بازیگران بااستعدادی که آنها هم در چرخدندههای زمان کوتاه بالا و پایین میشوند!
- حالا که کار تمامشده از انتخاب بازیگران راضی هستید؟ اگر فرصت کافی داشتید باز هم همین بازیگران را انتخاب میکردید؟
نه، در همهچیز تجدید نظر میکردم. مثلا من از فیلمبردار و صدابردار و چهرهپردازی و طراحی لباس راضی بودم، ولی در مورد بعضی بازیگران ممکن بود تجدیدنظر کنم و این طبیعی است.
- مثلا اگر نقش آقای آئیش را مهدی هاشمی بازی میکرد بهنظرم کاملا کار روند دیگری پیدا میکرد و یا اگر بین خانمها از بازیگران شناختهشدهتر استفاده میکردید مثل مهرانه مهینترابی. البته اسامیای که گفتم مثال بود و دقیقا منظورم این بازیگران خاص نیستند.
اتفاقا مثالی که زدید جالب است، چون خانم مهینترابی از کاندیداهای ما بودند ولی مشغول کار دیگری بودند. یکی از اشکالات دیگر کارهای مناسبتی این است که همه در این زمان در پروژههای مختلف سر کار هستند. در این کار همه نهایت توان خود را گذاشتند. بیانصافی نکنیم اما چون من آدم تکرار و تقلید نیستم، حتی از خودم هم تقلید نمیکنم. اگر فردا دوباره قرار بود فیلمبرداری این کار را شروع کنم همهچیز را تغییر میدادم.
- اگر قرار بود خودتان بازی کنید کدام نقش را بازی میکردید؟
خب من فرصت سرخاراندن نداشتم چه رسد به بازیگری.
- من حدس بزنم اگر فرصت کافی بود کدام نقش را بازی میکردید؟
بزنید.
- نقش آقای فلاحیپور.
بله، بهاحتمال زیاد. چون موتور قصه بود و بهنظرم فلاحیپور بهخوبی ازپس ایفای این نقش برآمد.
- فکر نمیکنید اگر خودتان هم بازی میکردید خیلی به جذابیت کار کمک میکرد؟
فرصت نداشتم. همین قدر که به کارگردانی رسیدم خیلی هنر کردم؛ آن هم به چند درصد از کارگردانی! همه انرژی من صرف درصدی از کارگردانی شد، اگر صرف بازیگری هم میشد دیگر نه از تاک نشان میماند و نه از تاک نشان!
- دوباره در قسمت آخر همهچیز بهخوبی و خوشی حل شد و در یک سکانس بهصورت دیالوگ گره قصه که همان جریان وقف بود باز شد.
اتفاقا اصرار داشتم که مثل همه سریالهای مرسوم نباشد. قسمت آخر بهنظر من آغاز کار است. این افراد همه رفتند به شهرشان و یک تکه از بدن این مرد و این عمارت کم شد. نمیدانم سال بعد که برمیگردند قرار است چه اتفاقی برای این عمارت و پیرمرد افتاده باشد. پایان کار با صحنهای از بچههای کوچک تمام شد که نونهالان فردا هستند. اگر من به جای مسئولان بودم میگفتم قسمت سال بعد را از همین حالا بنویسید و کار را شروع کنید، اما نمیگویند و تا بهمن و اسفندماه صبر میکنند بعد یکباره میگویند حالا بسازید! من هم دیگر نخواهم ساخت!
- حرف آخر.
هنر کارش این نیست که همه را راضی کند. هیچ هنر و هیچ فیلمی در جهان نمیتواند همه را راضی کند، اصلا اگر راضی کند اشتباه است چون هنر برای راضیکردن بهوجود نیامده؛ هنر برای ارتقا بهوجود آمده تا این جهان پرآشوب را تبدیل به مکانی بهتر برای زیستن کند و بیننده را به معرفت و کمال و زیبایی دعوت کند. همه ما در حال آزمون و خطا هستیم و تا به آخر باید بیاموزیم و بیاموزیم و بیاموزیم.