آن روزها او از نزدیک شاهد وقوع اتفاق قتلهای زنجیرهای بود. جرج لوکاس هم در همسایگی آنها زندگی میکرد. با این تفاضیل به احتمال زیاد گفتوگوی با او خواندنی از آب درخواهد آمد!
چه فکر میکنی؟ شانسهای ما کدام است؟ فکر میکنی کسی به تماشای فیلمی این قدر طولانی برود و آیا این فیلم میتواند انتظارات و توقعات تماشاگران را برآورده کند؟
معمولاً این روزنامهنگاران و منتقدین هستند که در طول گفتوگوها و صحبتهای خود چنین جملههایی را به زبان آورده و سؤالاتی از این دست را مطرح میکنند. اما آن چه گفته شد سؤالاتی است که دیوید فینچر کارگردان خوش قریحه به زبان میآورد.
او قبل از این فیلمهای مطرح، پر سر و صدا و پرفروش «هفت»، «باشگاه مشتزنی»و «اتاق امن» را کارگردانی کرده است، فیلم تازه او «زودیاک» از سوی منتقدین سینمایی مورد توجه قرار گرفته است.
این بار قصه فیلم او برگرفته از یک ماجرای واقعی و بد نام درباره یک قاتل زنجیرهای اهل منطقه «پی» در دهه هفتاد میلادی است. این قاتل نامهها و پیغامهایی برای روزنامهنگاران و نیروی پلیس میفرستاد و همین نکته او را از دیگر قاتلهای زنجیرهای مجزا کرده است.
خب، «زودیاک» فیلمی از دیوید فینچر است (به قول خودش) پس باید منتظر کلی خشونت و درام در آن بود. خودش میگوید: «مثل بقیه کارهایم طولانی، سیاه و پیچیده است و همراهی کامل تماشاچی را میطلبد...
حالا اگر دوستدار فیلمهای او باشید، این یکی هم شما را سرگرم میکند و از دیدنش لذت خواهید برد، همانطور که «رفتگان» و «مظنونین همیشگی» نیز چنین حس و حالی را به بیننده خود منتقل کردند.
«زودیاک» با هزینهای 85 میلیون دلاری ساخته شده و فینچر برای ساخت آن مثل همیشه دردسر زیادی کشید. شاید برای همین است که میگوید میخواهد به خودش کمی استراحت بدهد!
- « زودیاک» فیلمی درباره آدمهایی واقعی است که به شکل وحشیانهای کشته یا زخمی شدند. این آدمها و یادشان هنوز هم در محدوده «بی» وجود دارد و افراد فامیل این افراد در همین منطقه زندگی میکنند. آیا نسبت به بازماندگان و فامیلهای این افراد هیچ احساس وظیفه و تعهد میکنید؟
- بله. میدانید، بدون مصاحبه و گفتوگو با آدمهای درگیر این موضوع نمیتوانستیم فیلم را بسازیم و ما هم نمیخواستیم چنین کاری بکنیم. هدف من ساخت یک داستان واقعی بود و میخواستم با زماندگان و افراد فامیل قربانیان ماجرا بدانند که قصد ما ساخت فیلمی معمولی درباره درد و رنج آنان به عنوان قربانیانی مجهول و ناشناس نیست.
میخواستم بدانم دقیقا چه اتفاقی افتاده است و واقعیتها را از دل آن بیرون بکشم. نسبت به این موضوع به نوعی احساس مسئولیت میکردم. زمانی که شما در فیلم خود زندگی آدمهایی واقعی را به تصویر میکشید، به آنها بدهکار و مدیون هستید.
این احساس مسئولیت همراه خودش صداقت میآورد و در این حالت شما حقیقت را میگویید و میتوانید آنها را دعوت به تماشای چیزی واقعی کنید. جدای از شهرتی که دارم، هیچوقت قصد آزرده کردن کسی را نداشتهام. بخصوص که این افراد کسانی باشند که در زندگی واقعی درد و رنج ویژهای را متحمل شدهاند.
- قصه فیلم درباره مثلثی از سه آدم مختلف یک روزنامهنگار، یک کارآگاه و مأمور تحقیق مستقل است که تلاش دارند رمز و راز جنایتها را کشف و حل کنند. از نظر شخصیتی یا رفتاری خودتان را به هیچ یک از این سه نفر نزدیک میبینید؟
- نسبت به همهشان یک حس مشترک دارم. آنها تکهها و قطعاتی هستند که بر روی هم تبدیل به من میشوند.
یکی از آنها (پلآوری در نقش روزنامهنگار) در صحنهای از فیلم مشابه چنین جملهای را به زبان میآورد. یک جا هم او میگوید: «این قاتل فقط پنج نفر را کشته است، آدمهای بیشتری هر سال در این منطقه کشته میشوند یا میمیرند.» او به شکلی وحشتناک واقعگراست.
وی دوست دارد که درگیر این ماجرا شود و راز آن را کشف کند. اما او نمیتواند به تنهایی این کار را انجام دهد، همان طور که دیگران هم. کارآگاه قصه اعتقاد دارد باید گذاشت ماجراها خودش پیش برود و در طول راه قضیه حل شود. مأمور تحقیق مستقل هم طبیعتاً راه و روش خودش را دارد.
- سایتهای اینترنتی که اخبار تولید فیلم را دنبال میکردند این طور اظهار میکردند که فیلم احتمالاً زمانی اکران عمومی میشود که بتواند در رقابتهای اسکاری شرکت کند. آیا «زودیاک» با تأخیرات زیادی آماده نمایش عمومی شد؟
- خب، ساخت فیلم کار مشکلی است و زمان زیادی میبرد، ما یک سری از صحنهها را- که کم هم نبودند- دوباره فیلمبرداری کردیم. برخی از آنها خیلی بهتر از بار اول فیلمبرداری درآمدهاند و برخی خیر. مامجبور بودیم این کار را انجام دهیم و فیلمی را که آماده نمایش شده بود برای تماشاگران ویژه (که قبل از نمایش عمومی فیلمها را دیده و دربارهشان اظهار نظر میکنند) نمایش دهیم.
هدف ما خلق دلهره و ترس در وجود تماشاچی بوده است. ولی فیلمی که نمایش دادیم نتوانست چنین حسی را در آنها برانگیزد! خب، در چنین شرایطی تو مجبوری کارت را دوباره از اول شروع کنی و به خودت میگویی: «بیا ببینیم کلیت این فیلم چیست و چه میخواهد بگوید.» همین مسئله شش ماه وقت ما را گرفت. آن چه که اکنون میبینید حاصل همین تلاش است.
ما به یک نقطه توافق رسیدیم. نمیتوانستم فیلم را کوتاهتر از آن چه که هست بسازیم. در عین حال تهیهکنندگان اجازه نمیدادند از این هم طولانیتر شود. به همین خاطر فیلم تبدیل به همان چیزی شد که باید باشد و اکنون هست.
- چه چیزهایی را از دست دادید که مایل بودید حفظ کنید؟
- در تدوین نسخه اول چیزهایی وجود داشت که خیلی دوست داشتیم و میخواستیم در تدوین نهایی آنها را داشته باشم. اما این صحنهها با کلیت فیلم همراه نبودند. برای مثال یک سکانس کامل وجود داشت که در آن پلیسها همراه با تجهیزات کامل به تحقیق آرتولی آلن (یک مظنون که احتمال میرفت همان قاتل زنجیرهای باشد) میپردازند.
و سه کاراکتر اصلی داخل یک اتاقک تلفن با تلفن صحبت میکنند. اما تماشاگرانی که فیلم را در نمایش خصوصی دیدند اتفاقاً این صحنه را نپسندیدند. یکی از آنها با لحنی کنایهآمیز گفت: «داری با ما شوخی میکنی؟ این آدمها توی این اتاقک کوچک پنج دقیقه وراجی میکنند؟!» خب، تو باید چیزی بسازی که تماشاچی باور و قبول کند.
- وقتی درباره قصه فیلم تحقیق و جستوجو میکردید، آیا آن دوره را متفاوت از تصورات دوران کودکی خودتان میدیدید؟
- خیلی شبیه همان چیزی بود که از دوران کودکیام به یاد میآورم. تنها نکته متفاوت درک کلی من از این پرونده بود. خب، آن زمان من درک یک بچه هفت ساله را از موضوع داشتم.
به عنوان یک بچه، همیشه فکر میکردم بدن زودیاک خیلی قویتر و قدش بلندتر بود و همین مسئله باعث میشد تا این همه آدم بسیج شوند تا او را پیدا کنند.
آن روزها گزارشگران تلویزیونی میگفتند با کمک کامپیوتر اثر انگشت قاتل را پیدا کردهاند. اما این تکنولوژی در آن زمان وجود نداشت و مدتها بعد مورد استفاده قرار گرفت. وسایل تحقیقاتی آن دوران هنوز خیلی پیشرفته نبود و قصه فیلم میخواهد این موضوع را با تماشاگرانش مطرح کند.
کوتاه شده از orangolive.com