تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۰۶:۳۷

سعید مستغاثی: فیلم اولین برف، تلنگری به انسان غفلت‌زده امروز است که غرق در روزمرگی و اشتغالات فراوانش، از خود و از مرگ غافل مانده و زمانی به خود می‌آید که دیگر خیلی دیر شده است.

تقدیرگرایی به عنوان بخشی از بینش و نگرش دینی، از سال‌ها پیش دستمایه برخی فیلم‌سازان متفکر و مؤلف قرار می‌گرفت که ماندگارترین آثار از این دست را می‌توان در سینمای روبر برسون (سینماگر معروف فرانسوی) جست‌وجو کرد.

سینمایی که به قول پل شریدر، تفکر و بینش فیلم‌ساز در هر پلان آن رسوخ کرده و به چشم می‌خورد. فیلم‌هایی مانند یک محکوم به مرگ گریخته است یا باد هر کجا بخواهد می‌وزد، موشت و پول، از مهم‌ترین این فیلم‌ها به‌شمار می‌آیند.

اما در سینمای امروز هم تقدیرگرایی گاهی در برخی از فیلم‌های تولید شده دیده می‌شود که نشانه‌ای از حضور تفکر دینی و مذهبی حتی در میان برخی کارگردانان سینمای آمریکا به نظر می‌آید اگرچه معمولاً این نوع فیلم‌ها نمی‌توانند در سیستم مافیای توزیع فیلم در سطح جهان، موفقیت چندانی به‌دست آورد و اغلب مهجور باقی می‌مانند. فیلم اولین برف از آثار اخیر سینمای آمریکا که ماه پیش بر پرده سینماها رفت، از این جمله است.

اولین برف به کارگردانی مارک فرگوس بر اساس فیلمنامه‌ای نوشته مشترک خودش و هاوک استبای (که در اسکار امسال برای فیلمنامه فرزندان انسان نامزد دریافت جایزه بودند) که حکایت دیگری از مواجهه انسان با مرگ است؛انسانی که اگرچه مرگ بسیاری از افراد و عزیزانش را حتی در کنار خود می‌بیند، اما مرگ خود را هیچ‌گاه باور ندارد.

فیلم اولین برف، مشابه کمدی رمانس زندگی یا چیزی شبیه به آن است که استفن هرک در سال 2002 درباره یک خبرنگار موفق تلویزیونی ساخت. خبرنگاری (با بازی انجلینا جولی) که در یکی از مصاحبه‌های فانتزی‌اش با پیش‌گوی دوره‌گردی درباره نتیجه یک مسابقه فوتبال، ضمن این‌که می‌شنود تیم محبوبش برخلاف انتظار به تیم ضعیفی خواهد باخت، درمی‌یابد که فقط یک هفته دیگر زنده است.

او ابتدا قضیه را به سخره می‌گیرد ولی هنگامی که شاهد باخت تیم مورد علاقه‌اش با همان نتیجه پیش‌بینی شده آن دوره‌گرد می‌شود و چند پیش‌گویی وی را نیز تحقق یافته می‌بیند، دچار اضطراب و تشویش شدیدی شده که گویا عنقریب مرگ، او را درخواهد ربود.

در فیلم اولین برف هم یک فروشنده موفق و پرکار به نام جیمی (با بازی گای پیرس) که احتمالاً هیچ‌وقت تصوری از مرگ خود نداشته است، در اوج مشغله کاری ناگهان به‌طور تصادفی با پیش‌گوی دوره‌گردی مواجه می‌شود که پس از اشاره به برخی از خصوصیات زندگی‌اش از جمله مسابقه تیم بسکتبال مورد علاقه‌اش، مرگ قریب‌الوقوعش را نیز پیش‌بینی می‌کند.

اگرچه در ابتدا نمی‌خواهد این موضوع را به وی بگوید اما با تهدید و اجبار جیمی، واقعیت را برایش شرح می‌دهد. جیمی ابتدا باور نمی‌کند ولی هر لحظه می‌بیند که سایر پیش‌گویی‌های وی از جمله نتیجه آن مسابقه بسکتبال، درست از کار درمی‌آید.

 او به هر ترتیبی که هست مجدداً پیش‌گوی مذکور را یافته و سعی می‌نماید که وی را وادار سازد تا زمان مرگش را هم پیش‌بینی کند تا این‌که سرانجام تنها موعدی که از زبان وی می‌شنود، این است که تا اولین برف زنده می‌ماند. از این پس جیمی سعی می‌کند که از مرگ فوق بگریزد.

 ابتدا به مسئله قلبی‌اش مشکوک می‌شود و در همین اثنا متوجه می‌گردد که همبازی دوران کودکی‌اش، وینسنت که سه سال پیش توسط او لو رفته و به زندان افتاده بود، به شهر بازگشته است. حالا جیمی بر این باور است که مرگش توسط وینسنت اتفاق می‌افتد و سعی دارد وی را از خود دور سازد.

از همین رو خودش را مدت‌ها در خانه حبس می‌کند، نامزدش را از خود دور می‌نماید،  اسلحه‌ای خریداری کرده و منتظر وینسنت پشت در و پنجره بسته خانه‌اش کمین می‌کند اما همان‌طور که حمله قلبی، تهدیدی جدی برایش نبود، وینسنت نیز به سراغش نمی‌آید که به‌جای او، خودش را به قتل می‌رساند، چرا که همواره جیمی را دوست داشته و حالا که خیانت وی را نسبت به خودش دیده، دیگر انگیزه‌ای برای ادامه زندگی نمی‌بیند و ... .

فیلم اولین برف، تلنگری به انسان غفلت‌زده امروز است که غرق در روزمرگی و اشتغالات فراوانش، از خود و از مرگ غافل مانده و زمانی به خود می‌آید که دیگر خیلی دیر شده است. واقعاً خیلی شانس می‌خواهد که مانند جیمی از زمان مرگ خود آگاه شویم و فرصت جبران برخی کاستی‌ها را داشته باشیم.

جیمی هم هنگامی که متوجه می‌شود، راهی به‌جز سپردن خویش به کام مرگ ندارد (پیش‌گو به وی اطمینان خاطر می‌دهد که این سرنوشت توست و گریزی از آن نداری) سعی در اصلاح اموری می‌کند که تا آن‌موقع از آنها غافل مانده بود.

او یکی از دستیارانش را که با دوز و کلک از کار اخراج کرده بود، به سر شغلش  بازمی‌گرداند، حساب‌هایش را تسویه می‌کند، بدهی‌هایش را می‌پردازد و حتی از نامزدش که پیش از این از وی رنجیده بود، دلجویی می‌نماید و ... و با اتومبیلش عازم دیدار با وینسنت می‌شود، در حالی که فکر می‌کند به‌دستش کشته خواهد شد ولی با این حال سعی دارد در آخرین لحظات عمرش، از وی عذرخواهی کند. این در حالی است که اولین برف شروع به باریدن کرده است.

اما سرنوشت او در جاده‌ای که همان پیش‌گو، پیش‌بینی کرده بود، رقم می‌خورد؛ سرنوشتی که از آن گریزی ندارد. فیلم اولین برف توسط کمپانی باب یاری (تهیه کننده ایرانی‌تبار) که در تهیه فیلم تصادف نیز شریک بود، تولید شده است.