لیلی شیرازی: چه کسی شنیده است باران شهید شود؟ چه کسی شنیده است کسی به آسمان شمشیر بزند؟ بتواند برود شمشیر زهرآلودش را بر فرق سر خورشید فرود بیاورد؟ چه کسی می‌تواند تصور کند گلدان دست‌هایش را از دست بدهد؟

سر باغ بریده شود؟ کسی به بهار زهر بخوراند و او را از ما بگیرد؟ چه کسی دیده است رنگین‌کمان را اسیر کنند و به زندانش بیندازند یا بتوانند رنگین‌کمان را لاغر و لاغرتر کنند، طوری که دیگر دیده نشود؟!

چه کسی شنیده است که درخت را قرنطینه کنند؟ نگذارند آفتاب بیرون بیاید؟ روز را بخوابانند؟ تپه‌ها را محو کنند؟ گیس بیدهای مجنون را بکشند و تمام کاسه‌های سفالی شیر را در جهان بشکنند و ریشه‌ی تمام گل‌های اقاقیا را بخشکانند؟

چه کسی طاقت می‌آورد به ابر دستور بدهند که نبارد؟ به بهار حکم کنند که نیاید؟ به آسمان بگویند باید اشک ماتم بریزی و عزادار بمانی؟ چه کسی طاقت می‌آورد سر شکوفه را ببرند؟ و دست دنیا را از کسی کوتاه کنند که می‌خواست ماه را به عدالت، میان شب‌ها قسمت کند؟

چه کسی طاقت می‌آورد که گوش‌های مردم جهان را کر کنند تا صدای بادهای باران‌آور را نشنوند؟ و به قطارها دستور بدهند که هر جا هوا خوب است حق ندارند توقف کنند؟ جهان را تصاحب کنند و با دست‌ها و دهان‌هایی که از آن‌ها آتش می‌بارد بر آن حکومت کنند؟

* * *

تو باران ما بودی. ما به بارش تو دلخوش بودیم. تو آسمان ما بودی. تو خورشید ما بودی. تو گلدان بنفشه‌ی ما، بهار ما و رنگین‌کمان ما بودی.

درخت بودی تو برای ما و همه‌ی درختان جهان تو بودی و تنها آفتاب ما که جهانمان را روشن می‌کرد تو بودی. روز ما تو بودی. بید مجنون ما و کاسه‌ی سفالی شیر ما، حرف‌های تو بود.

صدای تو و کلمات روشن تو، بادهای باران‌آور ما بودند. نگاه تو شکوفه‌ی ما بود و هر ایستگاهی که تو در آن دست تکان می‌دادی، ایستگاه هوای خوب بود. تو جهان ما را شکل دادی. به ما هوایی برای تنفس دادی. برای ما پنجره‌‌هایی کشیدی که از آن‌ها سرک بکشیم و تصویر خودمان را در آب چشمه‌ها ببینیم.

تو امام اول ما بودی. تو امام اول ما هستی. حساب تو برای ما از همه جداست. مثل حساب بهار که از همه‌ی فصل‌ها جداست. مثل حساب دریا که از ساحل جداست. مثل حساب تک‌درخت نارنجی که پدربزرگ در گوشه‌ای از باغچه کاشته است و منظره‌ی پنجره را به نفع خودش تغییر داده است. تو قرن‌هاست که منظره‌ی جهان را برای ما تغییر داده‌ای. اضلاع جهان را عوض کرده‌ای! با تو ما صاحب تعریف‌های جدید، صورت جدید، صدای نو، چشم‌های تازه و زندگی با بوی نان و نمک شده‌ایم!

هیچ‌کس نمی‌تواند ماه را برای خودش بردارد و در جایی اسیر کند. ممکن است که باران شهید شود، اما شهادت باران در باریدن است. این‌طور است که هرکس جرئت کند به تو آسیبی برساند، نادانسته تو را منتشر می‌کند. مثل قاصدکی که وقتی فوتش می‌کنی تا پرپرش کنی، هر دانه‌اش به جایی می‌رود و باز می‌روید!

ما طاقت نداریم صورت سپید تو را پوشیده در خون و مه ببینیم، اما به روح بزرگوار تو مغروریم که آبروی باران و رنگین‌کمان و بهارها با توست!

*«آبروی بهارها با تو» سطری از قیصر امین‌پور

 

منبع: همشهری آنلاین