وسط همهمهی بچهها، شیر قر و فری به یالش داد که: «آقا نقش اول مال خودمهها.» بعد هم نگاه چپی به بچهها کرد. معلم ادامه داد: «امروز قصهی نمایش رو میخونم. باید معلوم بشه هر کس چه نقشی رو میتونه بهعهده بگیره. داستان مربوط به شیریه که آخر داستان، توی تلهی صیاد میافته.»
بچهها تا اسم «شیر» را شنیدند دستشان را بالا کردند که: «آقا برای نقش شیر ما رو انتخاب کنین...» حتی مار هم میگفت «مار» رو انتخاب کنید! اما دست شیر، بالا نرفت. بز با تعجب گفت: «مگه نقش اول رو نمیخواستی؟» و شیر با ابروهای درهم جواب داد: «ما عمراً تو تله بیفتیم. اصلاً بابام گفته فقط باید درس بخونی!» بز مجبور شد یکی از تولهها را که هیکل گندهتری داشت برای نقش شیر انتخاب کند.
- نقش بعد، فیلیه که برای خرطوم درازش دستش میاندازن. اما با همون خرطوم، شیر رو نجات میده.
دوباره موش و مار و کلی جانور دیگر داوطلب نقش فیل شدند. اما فیل که خرطومش را از روی زمین جمع میکرد، حتی دمش را هم تکان نداد. بز از بین داوطلبها به موش نگاهی کرد: «آخه تو کجات مثل فیله؟» اما موش از رو نرفت: «آقا بهجون بابام تمرین میکنیم تا دماغمون دراز بشه!» بز از سر ناچاری کس دیگری را انتخاب کرد. خلاصه نقشها همینطور عجیب و غریب، بین تولهها پخش شد: مار در نقش زرافه، گاو در نقش الاغ و...
آخرین نقش را موش، با بیمیلی پذیرفت. قرار شد نقش موشی را بازی کند که با دندانهای درازش، فیل را از چنگ صیاد نجات میداد.
بالأخره جشنوارهی تئاتر برگزار شد و همانطور که انتظار میرفت تولههای مدرسهی حیوانات حسابی گند زدند. آخر، دیدن ماری که در نقش زرافه، گردن درازش همیشه روی زمین ولو باشد یا گاوی که در نقش خر، گاهی عرعر و گاهی ماما کند، نمایش را حسابی مسخره کرده بود. اما در نهایت ناباوری دو جایزه، نصیب گروه تئاتر مدرسهی حیوانات شد:
* کفتر طلایی جشنواره به موش، بهعنوان بهترین بازیگر نقش آخر.
* کفتر بیرنگ جشنواره به گروه مدرسهی حیوانات، بهعنوان خندهدارترین نمایش از نگاه تماشاگران!