خلاصه آنقدر شکلهای مختلف خوابیدن را امتحان کرد که تا خود صبح خوابش نبرد. بالأخره هم از زور بیخوابی، تندی شال و کلاه کرد و صبح خروسخوان، رفت مدرسه. شتر اولین کسی بود که به مدرسه رسید، آن هم گیج و تلوتلوخوران.
بقیهی بچهها که آمدند، شتر را با چشمهای پفکرده دیدند، او را دوره کردند که: «چهطوری چرتی...!»، «چرا چشات آلبالو گیلاس میچینه...» اما بعد از اینکه از ماجرا خبردار شدند، شروع کردند به دلسوزی که:
- غصه نخور، خودم یادت میدم، من که مثل همهی خرسها، اول خُرخُر میکنم... نه، نه! اول سرم رو روی زمین میذارم، بعد خرخر میکنم ... یا نه اول...
شیر گفت: «برین بابا! خوابیدن که این اداها رو رو نداره. من که تا کلّهم رو میذارم روی بالش، خوابم میبره... ولی نه وایسین. الآن که فکر میکنم میبینم اول خوابم میبره، بعد...»
تردید فلسفی «چهطور خوابیدن»، شب بعد هم یقهی شتر بیچاره را ول نکرد. اما کلهی صبح فردا، شتر وقتی نزدیک مدرسه رسید، با صحنهی عجیبی مواجه شد: خرس و شیر هم پشت در مدرسه نشسته بودند و چرت میزدند.
ماجرای نخوابیدن بچهها به چشم و گوش آقای معلم هم رسید. بنابراین بز قید درسدادن را زد و بنا کرد به نصیحت که: «یعنی چی نمیدونیم چهجوری بخوابیم؟ مثل هر شب، اول بالش رو بذارین زیر سرتون، بعد لحاف رو بکشین... یا نه! اول لحاف رو بکشین... نه! میخواین اول بالشو کنار بزنین...! اصلاً فرقی نداره! بخوابین دیگه! نمیخواد به این مسائل پیش پا افتاده فکر کنین. تازه هرکی فردا سرکلاس چرت بزنه تنبیه میشهها!»
اما فردا صبح، موش و خرگوش و چند جانور دیگر هم با وجود همهی تهدیدها به جمع چرتیهای مدرسهی حیوانات اضافه شدند. البته برخلاف تهدید آقای بز هیچکس تنبیه نشد؛ چون کلّهی سحر، هم درِ مدرسهی حیوانات، باز باز بود، هم چراغ دفتر آقای بز، روشن روشن روشن!