امیدواریم در روزهای آینده هم به کافهی ما بیایید و از فرآوردههای ما بهرهوری کنید.
«کافهچی»
نیشونوش
اینک به شعر شاعر شیرینشکر «نیشگلی خان» توجه بفرمایید. به ظاهرش نمیآید این قدر کشته و مردهی مدرسه باشد. شاعر است دیگر، همه چیز را با مایهی احساس میبیند. حتی وقتی بخواهد شعر طنز بسراید.
* * *
دیوونهخونه
یه مدرسه خاطره
یه مدرسه خنده و حرف و شادی
یه مدرسه میشینه تو نگاهم
وای که چهقدر دوست دارم این خونه رو
خونهی دیوونه رو
(یا به قول معلم ریاضی
این دیوونه خونهرو)
مدرسه رنگ عشقه
مدرسه رنگ رؤیاست
مدرسه رنگ خوبیهای دنیاست
این خونه رو دوست دارم
این خونهی دیوونه رو دوست دارم
حتی به جون شما
وسایل این خونهی دیوونه رو دوست دارم
توی کولهام میذارم
کتاب و دفتر و مداد و خودکار
خطکش و گونیا و سهتا پرگار
لاک غلطگیر و ماژیکفسفری
ماشین حساب و یه فلش مموری
کنار این وسایل
وای که چه حالی داره
لواشک و ساندویچِ نونپنیر
ذرت بوداده و چیپس با طعم ماست و موسیر
آره به جون شما
این خونه رو دوست دارم
این خونهی دیوونه رو دوست دارم.
«نیشگلی خان»
عضو انجمن شاعران مادر مرده و حومه
موضوع جدید با سبک قدیم
یادش بهخیر! در زمانهای خیلی خیلی خیلی دور (البته نه به دوری زمان عصر یخبندان2 و 3 و ماموتها و دایناسورها) در مدرسههای ما درسی موجود بود که اینک منقرض شده است. این درس انشا نام داشت و در زنگهای انشا، معلمها میکوشیدند به ضرب زور و کتک بچهها را نویسنده کنند. موضوعها هم کلیشه اندرکلیشه بود. چیزهایی تو مایههای فایدههای گاو، دوست دارید در آینده چهکاره شوید؟ و...
شروع انشاها هم این جوری بود: اکنون که آموزگار گرامی از ما خواستهاند در بارهی ... بنویسیم، آهوی قلم را در صحرای کاغذ به گردش در میآورم و انشای خود را اینگونه آغاز مینمایم...
اینها را گفتیم که بگوییم این نوع انشانویسی در آن سالها به سبک تبدیل شده و بسیاری از طنزنویسان از این روش استفاده کردند. این را هم گفتیم که بگوییم کتاب شخصی به نام «جلال سعیدی» به سبک انشاهای قدیمی نوشته شده است.
سبک قدیم با موضوعهای جدیدِ امروزی. موضوعهایی مانند: «دربارهی یارانه هرچه میدانید بنویسید» یا «دربارهی مد هرچه میدانید بنویسید» یا «دربارهی اس.ام.اس...» یا «این چند وقت که نبودید، کدام گوری بودید؟» خلاصه چهل تا انشا با موضوعهای مختلف دارد. اینها را گفتیم که بگوییم ناشر این کتاب «حوض نقره» (88838840) است که آن را با قیمت 4500 تومان منتشر کرده است. (البته قیمتش مال قبل از گرانی کاغذ است.)
فال نیش
تصویر متولدین فروردین ماه در فال نخود
به مناسبت فرا رسیدن مهرماه و حلول سال نو تحصیلی میریم که داشته باشیم طالعبینی نخودی متولدین فروردین را.
نیشبزی جان معتقد است متولدین فروردین با نخود پیوندی دیرینه دارند. نه اینکه نخودی باشندها! نه، پیوندی دیرینه یعنی این که از دیرینههای دیر، پیوندی دیرینه با این ماجرا داشتهاند. اصلاً من چرا پرحرفی میکنم؟ خودتان بخوانید و قضاوت کنید.
خب، دختران و پسران نوجوان و جوان ما برای هرکدام از متولدین فروردین یک فنجان قهوه (ببخشید نخود) ریختهایم. ابتدا با نخودکوب یا همان گوشتکوب نخودها را کوبیده و سپس با ترشی لیته و ماست و خیار و لیموی تازه و نان سنگک... بهبه! حیف گوشتش کم است وگرنه چه دیزیای میشد.
چه دیزیای! یادمان باشد دفعهی بعد فال دیزی بگیریم. بله، در فال شما لکههایی به شکل بلبل میبینیم. معلوم است شما خوب چَهْچَهْ میزنید. یا شاید بلبلزبانی میکنید. یادتان باشد که بلبلزبانی خوب است، اما به شرط آن که پرتو پلا نگویید و حرفهای آموزشی و کمکآموزشی بزنید.
بله، اینجا میبینم که بسیار سختکوش و سختپوش و سختنوش هستید. این سختکوشی شما را به فال نیک میگیریم و میبینیم که شما در رتبههای اول تاصدهزارم کنکور سال آینده و سال بعدش و سال بعدترش هستید. البته اگر سال دیگر کنکور حذف شد، به ما ربطی نداردها!
برخلاف متولدین اسفند، متولدین خرداد آدمهای حساسی هستند که این ربطی به متولدین فروردین ندارد. آنها پوست حساسی دارند و باید شبها کرم ضدآفتاب بمالند و جوراب آستین بلند بپوشند.
ستارهی اقبال شما در این ماه اورانوس است که نشانهی سخاوت شماست و یادتان باشد که فردا هرطور شده یک گدا پیدا کنید و سکهای به او بدهید و دلش را شاد کنید وگرنه اورانوستان قمر در عقرب میشود. در این ماه شما یک خبر خوب، یک خبر نسبتاً خوب و یک خبر متوسط و یک خبر بد میشنوید. اگر نشنیدید بیایید کافه و پولتان را پس بگیرید. در ضمن اول هفتهی آینده یک اتفاق خوب زندگی شما را دگرگون میکند و آن اتفاق میمون این است: باز شدن مدرسهها!
حالا نخود نخود هر که رود خانهی خود.
(نیش بزی جان)
چرا چرا چرا؟
ما وقتی بچهتر بودیم خیلی کنجکاو بودیم و سؤال میکردیم. شاید به خاطر این بود که بابایمان طراح سؤالات کنکور بود و توی خانه روزی سهبار از مامانمان میپرسید: چرا چرب است ماهیتابهی ما؟/ چرا رفته فشارم رو به بالا؟
یادم نیست مامانمان چه جوابی به ما میداد ولی این عمل باعث شد که ما هم بچهی کنجکاوی بشویم و هی سؤال طرح کنیم و دنبال جوابشان بگردیم. نمیدانیم آیا اینها سؤال بقیه هم هست یا نه؟
چرا دزدها لباس فرم ندارند؟ ما از کجا باید آنها را بشناسیم؟
چرا کلیدسازها آدمهای پولداری نیستند؟
چرا پول خوشبختی نمیآورد؟
چرا بعضیها وقتی اولین بار کسی را میبینند، دست میدهند و میگویند: خوشبختم؟
چرا بانکها مثل بعضی قنادیها چیزی نمیدهند که مزهمزه کنیم و مشتری شویم؟
چرا تلویزیون برنامههایش را مجانی پخش میکند؟ چرا سینما برنامههایش را مجانی پخش نمیکند؟
چرا وقتی میشود کتابی را مجانی دانلود کرد باید بابت آن پول داد؟ مگر نویسندهها چیکار میکنند؟
چرا پستچیها نامههای خصوصی مردم را نمیخوانند؟
چرا وقتی قیمت جهانی طلا بالا میرود، النگوهای مامانم میلرزند؟
چرا همیشه تقویم را باید از راست به چپ ورق زد؟
چرا همسایهی ما که صندوقدار بانک است، پول خرید یک پژو 206 صندوقدار ندارد؟
نیشخبر
جات خالی شد
همیشه ما از این بازیهای دربی درپیتی داخلی دلخوریم. فرصت شیرینی خوردن را از ما میگیرند و مجبوریم چایمان را با قند بخوریم. ولی جای شما خالی وقتی تیم بایرنمونیخ قهرمان شد و یک آقایی که اسمش یادمان نیست مرد سال اروپا گردید، دلی از عزا در آوردیم. چون یکی از بروبچس تحریریه با یک جعبهی شیرینی ما را در شادی خود شریک کرد. البته کافهچی نمیداند چیبهچی است و کدام تیم مال کدام کشور و حتی نمیداند فوتبال را با کدام فوت مینویسند. ولی تا بخواهید تخصص در شیرینیجات و میوهجات و ساندویچجات و بستنیجات دارد. جات خالی.
* * *
در حسرت بادمجان
اینجا در تحریریه اوضاع جالبی داریم. وقتی کار روی سرمان میریزد، وقتی فرصت نمیکنیم از زیر کار در برویم و باز هم کار روی سرمان میریزد، از همه چیز میافتیم. در این اوضاع چه چاییها که سرد میشود و چه خوراکیها که از دهان میافتند. مثلاً هفتهی پیش دوتا از بروبچس تحریریه وقتی فهمیدند ناهار امروز خورش بادمجان است ذوقزده شدند و گفتند ما برای آشپزباشی شیرینعسلبازی درمیآوریم که دوسهتا بادمجان توی کاسهمان بگذارد. اما از شما چه پنهان آنقدر مشغول کارهای دوچرخه شدند که ساعت از دو گذشت و حتی نصف بادمجان هم گیرشان نیامد.
* * *
هدیهی دوستان ناباب
از وقتی خوانندههای دوچرخه به کافه نیشگون امتیاز خوب و عالی و پرتقالی دادند، اوضاع ما به هم ریخته و همکاران با ما بد شدهاند. خوب است به خدا، آدم اگر چند دوست ناباب داشته باشد بهتر است از چندتا همکار باب. دیروز روی میزمان جعبهای کادوپیچی گذاشته بودند. فکر کردیم سکهای، انگشتری یا حداقل شکلات است. میدانید چی بود؟ یک رأس سوسک سیاه. تصمیم گرفتهایم سوسکه را رام کنیم و موقع دلتنگی با هم درددل بنماییم.
تصویرگریها: مهدی صادقی