شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۱
۰ نفر

طنز> به کافه نیشگون، دوباره خوش آمدید. حالا که جام‌جهانی فوتبال است، توی کافه‌ی ما هم بحث داغ فوتبال از قهوه و قوری‌چای و شیرکاکائو هم داغ‌تر است. به شما توصیه می‌کنیم قبل از نوشیدن آن را فوت نمایید که یک وقت دهان مبارکتان اوخ نشود!

قربان شما، كافه‌چی

* * *

نیش‌‌ و‌ نوش

زندگی یعنی نبرد

دیری دارام... دیری دارام... دوپس... دوپس

دلم می‌خواد گُل بزنیم...

گل‌های توپ

گل‌های فنی و قشنگ

بعدش بیایم تو دوربینا به آدما زُل بزنیم...

دیری دارام... دیری دارام... دوپس... دوپس

دلم می‌خواد با غیرت و مردونگی

بازی کنیم

برنده‌ یا بازنده

فرقی نداره جون تو

فقط باید مردمو راضی کنیم

دیری دارام... دیری دارام... دوپس... دوپس

دلم می‌خواد یه کارت زرد

بدیم به اشک و آه و درد

بعدش فقط شادی کنیم

داد بزنیم

داد بزنیم:

«که زندگی یعنی نبرد...

دیری دارام... دیری دارام... دوپس... دوپس

بازنده‌ها... برنده‌اند

مهم سعی و تلاشه

سبزی و ماش و لوبیا

باید باهم دیگه باشند

این شعار اعضای تیم آشه!

دیری دارام... دیری دارام... دوپس... دوپس

«نیش‌دل بربرک»

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۴۷

 

خوابگیرى

تعبیر خواب در سه‌سوت

در کار خوابگیری و تعبیر خواب هیچ‌کس به پای این «خواب‌چاکلت» نمی‌رسد. او خواب همه را به شکل حضوری و آنلاین تعبیر می‌کند. کوچک و بزرگ، ریز و درشت هم به کارش اعتماد دارند. مثلاً دیروز سردبیر دوچرخه آمده بود کافه  و داشت از خوابش می‌گفت. خوابش چی بود؟

خواب دیدم، رفته‌ام برزیل، آن هم در نقش سرمربی تیم ملی. خب، من خیلی خوشحال بودم و کلی نقشه داشتم. نقشه‌ی شهر ریودوژانیرو، نقشه‌ی سائوپائولو. نقشه‌ی سالوادور... اما یکهو باد آمد و نقشه‌هایم را باد برد. موقع هدایت تیم که شد دیدم هیچ‌کس توی رختکن نیست. گویا بچه‌ها رفته بودند خرید و گشت‌و گذار. وحشت کردم و گفتم: «بچه‌ها کجایید؟ نکونام... آندرانیک... اشکان جان... بقیه... کجایید؟» بعد دیدم بچه‌های تحریریه‌ی هفته‌نامه‌ی دوچرخه یکی‌یکی سروکله‌شان پیدا شد. همه لباس تیم ملی پوشیده بودند و داشتند خودشان را گرم می‌کردند. چاره‌ای نبود و باید با همین‌ها بازی می‌کردیم. فقط باید بهشان روحیه می‌دادم. گفتم: «بچه‌ها ما باید در اولین بازی اینا رو لوله کنیم.» یکی گفت: «لوله چیه؟ منظورتون شیلنگه؟ خب چرا باید شیلنگشون کنیم. ما نباید انسان‌ها رو آزار بدیم.» کفرم در اومد و گفتم: «منظورم اینه که باید بترکونیم.» اون یکی گفت: «اوا! خدا مرگم بده، مگه بادکنک هستند که باید بترکند؟ بنده‌های خدا... نمی‌شه یک کار دیگه‌شون بکنیم؟» خیلی حرصم دراومد. گفتم: «اینا اصطلاحه. باید اینا رو عین کاغذ مچاله کنیم و بریزیم تو سطل آشغال.» اون یکی گفت: «كاغذ رو که توسطل آشغال نمی‌ریزن، کاغذ رو باید بازیافت کرد...» داشتم نابود می‌شدم و می‌خواستم سرم را بکوبم تو سقف که یک مرتبه رستم آمد توی رختکن و گفت: «شما رخش رو ندیدین؟»

گفتم: «رستم، تو این‌جا چه‌کار می‌کنی؟»

گفت: «من قراره در نقش خط حمله بازی کنم و سه‌تا گل شیرین و جانانه توی دروازه‌ی تیم افراسیاب بکارم.»

گفتم:«قربونت برم، بیا که خوش اومدی.» وقتی رفتم توی زمین دیدم غیر از رستم بقیه هم هستند. از سهراب گرفته تا بیژن و گیو و گودرز و سیاووش. گفتم: «ای ول! یه کاری کنید داستانتون‌رو تو اینترنت بنویسن. چون شاهنامه که دیگه نوشته و تموم شده.»

جای شما خالی، رستم اولین گل را که زد تور پاره شد و داور گفت: «این گل مساوی با سه‌تا گل حساب می‌شه. من از خوشحالی جیغ که نه، هوار کشیدم. طوری که همسایه‌ها از خواب بیدار شدند و تلفن زدند به ارگان‌های مربوطه و آن‌ها هم باماشین آژیرکشان آمدند دنبالم. حالا شما بگو تعبیر خوابم چیه؟

خوابگیر: خب، تعبیر خواب شما خیلی پیچیده است. تیم ملی شوخی نیست که به خودت اجازه دادی خوابش را ببینی. اونم تیمی متشکل از یک مشت روزنامه‌نگار و نویسنده که حتی بلد نیستند فوتبال دستی بازی کنند. اما دیدن رستم توی خواب نشانه‌ی آن است که ما عِرق ملی داریم و با کمک همین عِرق ملی و یاری گرفتن از پهلوانان کهن به پیروزی‌های چشمگیر نایل می‌گردیم. اما باد بردن نقشه‌هاتون نشونه‌ی اینه که بی‌خیال نقشه باید شد و باید دیمی بازی کرد. بعضی وقتا دیمی بازی کردن روان طرف مقابل رو خورد می‌کنه و منجر به شکستش می‌شه. خوبه که خواب اسب دیدید وگرنه خوابتون باطل می‌شد. اسب حیوان نجیبی است و همین باعث می‌شه که آدما خجالت بکشند. اسب خاصی مثل رخش را به خواب دیدن یعنی این که شما به زودی یک سمند خواهید خرید. ولی مجبورید آن را بفروشید و یک اسب بخرید، چون از پس هزینه‌های سرویس و تعمیر و بنزین آن برنمی‌آیید و خواب‌های آشفته می‌بینید. یادتان باشد دیگر از این خواب‌ها نبینید.

«خواب چاکلت»

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۴۷

 

نیش‌خوان

اندر حكایت ازگیل و بیل و بلیت برزیل

گویند در زمان‌های خیلی ماضی، مردی بودندی که ازگیل نام داشتندی. ازگیل هر روز، با بیل از خانه به صحرا همی شدندی، چون به کار کشاورزی مشغول بودندی. روزی ازگیل از بقالی یک بسته چای خواستندی که بنوشندی و خستگی در بکردندی. اما با کمال تعجب دیدندی که قیمت یک بسته چای چهاربرابر شدندی. از جوانک بقال پرسیدندی این قیمت گزاف از برای چه بودندی؟

شنیدندی: چایش جایزه دارندی. یک بلیت برای کشور برزیل و تماشای مسابقات جام جهانی فوتبال.

گفتندی: برزیل کجاست و تماشای فوتبال چه سودی داشتندی؟

شنیدندی: کجای کاری؟ که خلقی در جهان برای تماشای مسابقات فوتبال سر می‌شکستندی.

گفتندی: مثل ما که برای آب کشاورزی سر می‌شکنیم؟

شنیدندی: آب چیست؟ فوتبال مسئله‌ی روز جهان است. اینک اقتصاد نه بر کشاورزی که بر فوتبال چرخیدندی. دانی فوتبال چیست؟ همان که مانند هندوانه گرد است و بازیکنان دنبال توپ دویدندی و گل زنندی.

گفتندی: مرا با فوتبال کاری نیست. من ازگیلم و تابع این بیلم. حاضرم به این سرگشتگان زمین یکی یک دانه هندوانه به قاعده‌ی توپ ببخشم که بخورند و سیر شوند و برای یک توپ چهل تکه خود را تکه‌تکه ننمایند.

«میرزا کافی‌خان میکس‌آبادی»

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۴۷

تصویرگری‌ها: مجید صالحی

 

نیش‌‌‌نهاد كتاب

کافه‌چی کله‌پاچه دوست نداره، اما کارهای کله‌گنجشکی زیاد می‌کنه. چای کله‌گنجشکی می‌ره بالا، نسکافه‌ی کله‌گنجشکی می‌نوشه، پیتزای کله‌گنجشکی می‌خوره و خلاصه میانه‌ی خوبی با کله‌گنجشک و کارهای کله‌گنجشکی داره. دیروز هم یه اتفاق جالب افتاد تو کافه. من همین‌طور که داشتم هات‌چاکلت یکی از مشتری‌ها رو یواشکی نی می‌زدم، دیدم یه چیز کله‌گنجشکی می‌خونه. بله، دیدم مشغول خوندن کتاب «قصه‌های کله‌گنجشکی» است. هی می‌خونه و هی می‌خنده.

در یه فرصت کله‌گنجشکی کتابش رو ورق زدم و به هات‌چاکلت نی زدم و ورق زدم و نی زدم و دیدم کتاب بدی نیست. وقتی کتابی ۴۸ صفحه‌ای ۴۴ تا قصه‌ی کوتاه داشته باشه، یعنی هر صفحه یه قصه و یه تصویر، می‌شه هر قصه رو در یه دقیقه خوند و اگه با مزه باشه که حتماً هم هست، خندید.

این کتاب را «محمدرفیع ضیایی» نوشته است. او که کاریکاتوریست هم هست، خودش زحمت کشیده و برای قصه‌هایش کاریکاتور کشیده. نشر چرخ‌فلک (۶۶۴۹۳۳۴۸) هم این کتاب را با قیمت ۴۲۰۰ تومان منتشر کرده.

«کاپوچینو»

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۴۷

 

نیش‌‌خبر

استقبال از تابستان

خبر اول این‌که تابستان دارد می‌آید. ستاد استقبال از تعطیلات تابستانی در دوچرخه تشکیل شده و قرار است برای نابودی اوقات فراغت نوجوانان خانه نشین فکری بشود. رئیس این ستاد به خبرنگار کافه نیشگون گفت: جزییات برنامه‌ها تا سه ماه دیگر اعلام می‌گردد. یکی از برنامه‌های این ستاد انتشار یک ویژه‌نامه با موضوع جام جهانی فوتبال بود که به‌دلیل ناهماهنگی‌ها امسال میسر نشد ولی کی‌ به‌ کیه؟ چهارسال دیگر حتماً یک ویژه‌نامه چاپ خواهیم کرد.

 

دوچرخه را در دهان خود احساس کنید

خبر دوم این که قرار است سایت دوچرخه راه اندازی شود و شما مطالب دوچرخه را هم بخوانید، هم بشنوید و هم بچشید و هم بخورید. با سیستم افزایش افزوده شما می‌توانید از این پس هر مطلبی را ابتدا بچشید و اگر دوست داشتید به آن نمک و فلفل افزوده کنید و سپس میل کنید و حتی اگر دوست نداشتید آن را پس بفرستید. به زودی جزییات این خبر فاش خواهد شد.

 

گوشه و موشه

خبر سوم این که یکی بیاید ما را از لابه‌لای زباله‌ها بیرون بکشد. راستش این که ما از بس عاشق محیط زیست هستیم، قرار شد گوشه‌ای از دفتر دوچرخه را به جمع‌آوری خرت‌وپرت‌های بازیافتی اختصاص بدهیم تا از آن‌ها برای ساخت کاردستی و کارهای دیگر استفاده نماییم، اما هنوز یک ماه نشده آن گوشه تبدیل به خانه‌ی آقاموشه شده و دیگر جا برای امور روزنامه‌نگاری نیست.

کد خبر 263545

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha