ظرف ظریف شعر، گاه همان کوزه کوچک است که به قول ملای روم اگر بحر را در آن بریزیم، تنها گنجایش قسمت یک روزه است. امّا تشنهکامان زال لایزالی پیام امام، چنانکه به هنگام حضورش، جرعه نوش محضر اقیانوس وش او بودند، در هنگامه غیبتش نیز میتوانند از خمخانه سخن منظومش به قدر تشنگی، جام برگیرند.
ما، در سخن شعری امام، جمال روح ربّانی او را سراغ میگیریم نه آن اطلسکاریها و خیال پردازیهای حرفهای شاعران را. این بیقیدیها و سبکباریها در ساحت زبان به ما میگوید که جز به شیوه همدلی، راهی به ژرفناکی جهان اندیشه ادبی امام نیست؛ به ما میگوید که: اگر سودای بحر داری، آن کوزه را بیفکن، از قسمت یک روزه بگذر و خود را به خروش بیخاموش طوفانها بسپار. راست است که امام، دیگر آن فراغت و شوق جوانانه را نداشت که به سنت مرسوم شاعرپیشگان، پی حسن و ملاحت در شعر خود باشد و به جمال لفظ چندان اقبال کند که به جلال معنی.
امام، خود تصریح کردهاند که هیچ گاه سر شعر و شاعری نداشتهاند و آنچه گاه سرودهاند، بیشتر بیان حال بوده است تا حسن مقال. ایشان در پاسخ تقاضای یکی از کسانشان برای سرودن غزل، با لحنی از عتاب و انکار گفتهاند: «مگر من شاعرم؟! »(۱).
و نیز در نقلی دیگر گفته اند: «باید به حق بگویم که نه در جوانی- که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده- و نه در فصل پیری- که آن را هم پشت سر گذاشتهام- و نه در حال ارذل العمر- که اکنون با آن دست به گریبانم، قدرت شعرگویی نداشتم» (۲).
میدانیم که امام نه در روزگار درس و بحث مدرسه، شعرپیشه بود و نه پس از پیروزی نهضت اسلامی، حال و مجال شعرگویی داشت. تنها هرگاه فراغتی روی میکرد، موهبت طبع خویش را غنیمت میشمرد و از کلمات، روزنی میپرداخت تا از پس اشتغال به امور خلق، نفسی تازه کند در هوای لطیف شعر. امام نه سر آن داشت که به سبک و زبانی ویژه دست یابد و نه در پی طبع آزمایی برای رسیدن به درجات متعالی شاعری بود.
شعر امام آفریده روح او بود، نه یکسره برآمده از قوای احساسی و تخیلی. از پس این نقلها و قولها میتوان گفت که شعر امام در مقایسه با شعر شاعران عارفانه سرای بزرگ ایران، نه از حیث سبکی و زبانی، تافتهای جدابافته است و نه- چنانکه پس از این خواهیم گفت- از حیث مضمون، یگانه و بیهمتاست و بیرون از ساحت کلام و پیام شعر عرفانی.
امّا این را نیز بگوییم که شعر امام برخلاف شعر بسیاری شاعران عارفانه سرا- که اتّفاقاً شعرشان از برجستگیهای فنّی خالی نیست و گاه حتّی مصداق بارز آن است- برخوردار از پشتوانه تجربه عرفانی بوده است.
شاعرانی را میشناسیم که در شعر خود از زلف و خال و خط و کنایات عرفانی دیگر بهره گرفتهاند، امّا این اشارات همچنان در کناره لفظ مانده و راه به بحر معنی نبرده است؛ چرا که مسبوق به سابقهای در فردیت شاعر نبوده است.
امّا در این سو امام را میبینیم که هم از درس عرفان، حظّی وافر برده است و هم از حال عرفانی، نصیبی بسزا اندوخته است. با این حال چه باک اگر در شعر چنین کسانی یکی- دو جا سستیای در کار آمده یا به دلیل استغراق در معنی، ناسختگیهایی در لفظ ظاهر شده باشد.
پس میبینیم که امام همان غزلسرای از قول و غزل رسته است و همین است که اگر مثلاً میخواهیم شعر امام را به سنجههای مرسوم شعر و ادب، بسنجیم، باید بدانیم شعر کسی که برآمده از چنان حالتی است، شعری نیست که بتوان تمام خصلتهای فنّی شعر والا را در آن سراغ گرفت. شعر برای کسانی چون امام، گریزگاه است نه میدان جلوه گری طبع روان. شعر برای اینان- به قول شاعر معاصر ما- مجالی است تا در هوای آن دل تنهایی شان را تازه کنند (۳).
شعر امام- هرچه باشد- نمونهای است از اقبال عالمان دین به ادبیات و نشان میدهد که ایشان به رغم اشتغال به فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی، به ذوقورزی و ادب نیز دلگرم و با آن سرگرم بوده اند. امّا توجّه کنیم که کارنامه علمی بسیاری از فقیهان، اصولیان، محدّثان و مفسرّان، نشانگر آن است که اینان به ادبیات به عنوان چیزی که فینفسه دارای ارزش است، مینگریستهاند، نه فقط به عنوان ابزار. در واقع یکی از جنبههای سترگ کار این عالمان، بعد ادبی آنان است.
حوزویان سلف ما ادبیات عصر خویش را به گونهای فرا میگرفتهاند، آن را به کار میبستهاند و گاه در آن به اجتهاد میرسیده اند. ادبیات، زبان فقه و اصول بوده و چنین نبوده است که آن فرزانگان بدون مطالعه کافی در ادبیات اسلامی، آن آثار ارجمند را پدید آورند. محصول مطالعه ادبیات در حوزههای علمی قدمی، تلطیف ذوق، وسعت اندیشه و بالاتر از آن- به قول یکی از صاحبنظران معاصر- دستیابی به هویت ادبی (۴) بوده است.
ادبیات به ایشان یاری میداده که به تغییر و تعالی شناخت فرهنگی خود دست یابند؛ کمک میکرد تا- به قول شاعر- چشمها را بشویند، جور دیگر ببینند و بهتر بیندیشند. آن زمان در حوزههای علمی اسلامی بوده اند- و اکنون نیز هستند- کوته بینانی که صرف وقت در ادبیات را برای طالب علمان جوان حوزه، اتلاف عمر بدانند.
اینک بگوییم که برخی آرا و اقوال علمی امام- که طرحی نو در میدان فقاهت در انداخته است- برخاسته از همین لطف ذوق و سعه اندیشه بوده است؛ چیزی که دیگران از آن بی نصیب بوده اند. این لطف ذوق امام، گاه در اقبال به سنّت شعر فارسی جلوه کرده است و گاه در تحصیل و تعلیم فلسفه و عرفان. حوزویان امروز نیز اگر بخواهند بنا بر سنّت خجسته سلف صالح خویش- که امام آخرین بازمانده ایشان بود- رفتار کنند، باید به ادبیات و آنچه ذوق سلیم را از تحجّر و تصلّب میپالاید، به مثابه منشی نفسانی توجّه کنند.
پینوشتها:
۱. دیوان امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ سوم، تهران: 1373، ص۳۴.
۲. همان، ص۲۰.
۳. نیز از یاد نبریم اشعاری که به دیوان امام(ره) راه یافته است، محصول دوران مختلف عمر ایشان است(جوانی، میان سالی، دوره کامل عمر و پیری)، نگاه کنید به: دیوان امام، ص۳۱.
4. حکیمی، محمدرضا، ادبیات و تعّهد در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ هشتم، تهران: 1373، ص۱۸.