عقاید این گروه تاکنون فراز و نشیبهای بسیار به خود دیده است. مرحوم علامه طباطبایی در دوران معاصر به این روش تفسیری نامبردار است. این مقاله ذیل سه عنوان، درنگی است در برخی آرای آنان.
1 -معجزه : برخی از باورمندان به روش عقلی در تفسیر قرآن، اعتقاد داشتند، معجزه خلاف عقل است و جز قرآن کریم، برای پیامبر(ص) معجزه دیگری را قبول ندارند و کوشیدند با تکذیب، تضعیف، تشکیک و رد روایتهایی که بر معجزات پیامبر(ص) سند بودند، حرف خود را بقبولانند.
در جواب اینکه گفتهاند معجزه خرق عقل است باید گفت که معجزه خرق عقل نیست بلکه خرق عادت است و خرق عادت دلیل بر خرق عقل نیست. به بیانی دیگر خرق عقل مستوجب خرق عادت است اما خرق عادت لزوما خرق عقل نیست مثلا اگر ماه به دو نیم شد، این خرق عادت است نه خرق عقل و هر که بگوید این با عقل سازگاری ندارد، عادتهای روزمره زندگی خود و آنچه را به آن خو گرفته است به عقل مقدس نسبت داده است و در معنی معجزه نیز گفتهاند: امر خارقالعادهای است خارج از علل و اسباب شناخته شده که خداوند تعالی آن را به عنوان شاهد بر صدق ادعای مدعی نبوت، بر دست او جاری کرده است. پیامبران برای اثبات نبوت خود معجزاتی از جانب خداوند میآورند تا برای همگان حجت تمام شود، نه فقط برای عدهای خاص که اعجاز قرآن را میفهمند.درباره تفسیر آیه« و اقتربت الساعه و انشق القمر» و معجزه شقالقمر پیامبر که کفار از او خواسته بودند، روایتهای صحیح بسیاری است.
نجاری، مسلم و ترمذی به نقل از عبدالله بن مسعود گفتهاند« ان القمر الشق فی زمن رسولالله»(1) -ماه در زمان رسولالله دو نیم شد- و این روایت را در تفسیر این آیه گفتهاند. با وجود نص صریح قرآن و روایات متواتر و صحیح در مورد آن، پیروان مکتب عقل در قرآن، این معجزه را به چالش کشیدهاند.«محمدرشیدرضا» شاگرد «شیخ محمد عبده» که هر دو از پیروان این مکتب اند در تواتر حدیث شک کرده است و سپس از لحاظ عقلی و منطقی نیز بدان تردید کرده است.(2)
زیرا به گفته او در کلیه این روایتها تضادهایی وجود دارد مثلا در روایتی این حادثه بالای کوه و در روایتی دیگر پایین کوه ذکر شده است . در یکی از «منی» و در دیگری از مکه صحبت شده است و بعضی یک بار و در بعضی دیگر دو بار چنین حادثهای را ثبت کردهاند و با استناد به تضاد روایتها گفته که اگر چنین روایتی درست میبود، در آن این قدر تضاد وجود نداشت.
در جواب او باید گفت که این تضادها در جزییات معجزه است ولی در اینکه پیامبر چنین معجزهای را داشته است، تضادی وجود ندارد؛ زیرا المراغی در تفسیرش، ابن کثیر دمشقی نیز در تفسیر خود، قاضی عیاض در کتاب «الشفاء بتعریف حقوق المصطفی»، محمدبن علی بن محمد شوکانی در تفسیر فتحالقدیر و همچنین تمام مفسران شیعه، در تفسیر این آیه روایات بسیاری را ذکر کردهاند و علما و ائمه فرق گوناگون بر صحت این معجزه توسط پیامبر به اجماع رسیدهاند.
شیخ طوسی در ذیل آیه مزبور نوشته:«اقترب» مبالغه قرب است زیرا باب افتعال گاه برای مبالغه میآید همانطور که «اقتدر» مبالغه در قدرت است. سپس از قول طبری نقل کرده است که تقدیر آیه چنین است:«اقترب الساعه التی تکون فیها القیامه. و جعلالله من علامات دنوها انشقاق القمر المذکور معها؛ یعنی ساعتی که قیامت در آن است نزدیک شد و خداوند دو نیم شدن ماه را که از علامات آن است به نشانه نزدیکی آن قرار داد».(3)
البته شیخ طوسی گفته آنان که منکر انشقاق قمر شدهاند، مثل حسن بصری و بلخی، به ظاهر آیه قرآن توجه نکردهاند و گفتهاند انشقاق قمر در آینده رخ خواهد داد؛ زیرا فعل «انشق» را که ماضی است، مجازا بر آینده (استقبال) حمل کردهاند.
2 -چند همسری : پیروان مکتب عقل در تفسیر در مورد مسئله تعدد زوجات نظراتی دارند.
در بحث آیه «و ان خفتم الا تقسطو فی الیتامی فانکحو ما طاب لکم منالنساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلو فواحده ... » (نساء- 3)
بعضی از آنان گفتهاند تا هنگامی که همسر اول در قید حیات است برای مرد جایز نیست که زن دوم بگیرد؛ زیرا جواز بر تعدد زوجات رعایت عدالت بین آنان است و این امر میسر نیست. خود قرآن نیز در آیه «ولن تستطیعو ان تعدلو ابین النساء ولو حرصتم...»(نساء 129) فرموده است که اگر هم بخواهید بین آنها عدالت برقرار کنید و بر عدالت حصر و اصرار ورزید، باز هم نخواهید توانست عدالت واقعی را بین آنان برقرار کنید.
شیخ محمد عبده که از پیشروان این مکتب است نیز چنین نظری دارد و در تفسیر این آیه بحث مفصل در مورد اجتماع و جامعه و بنیان خانواده – البته ظاهرا عقلی- میکند و میگوید وجود دو زن در یک خانه نه تنها مفید نیست بلکه موجب ترویج کینه و دشمنی بین آنها سپس بین کودکان آنها و پس از آن بین جامعه میشود و از کلیه این بحثها نتیجه میگیرد که تعدد زوجات در صورت ترس از ناتوانی در اجرای عدالت حرام قطعی است.
اما در بحث تعدد زوجات و تفسیر این دو آیه مذکور نکتهای است که گویا آن مفسران بدان توجه نکردهاند و آن شان نزول آیات و همچنین آیات قبل از آن که در مجموع حول یک بحث هستند، است.
در عهد جاهلیت مردان اغلب در جنگها و یا وحشیگریها کشته میشدند و بالطبع فرزندان آنان نیز یتیم می شدند . در آن زمان یتیم در جامعه بسیار بود و معمولا زورگویان اموال و دختران یتیم را به زور میگرفتند و چه بسا در برخورد با آنان عدالت را نیز فراموش میکردند.خداوند برای مقابله با این روش ناپسند آیه زیر را نازل کردند: «ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلما انما یاکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا» (نساء/10)با نزول این آیه، مسلمانان برای اجتناب از مال یتیمان و برای اینکه حقوق آنها از میان نرود غذای آنها را جدا کردند و کسی به خوراک آنها دست نمیزد و یا آنها را از خود میراندند که مبادا به اموالشان دست بزنند.
در نتیجه مشکل بزرگی به وجود آمد. مسئله را نزد پیامبر مطرح کردند و این آیه نازل شد«...یسالونک عن الیتامی قل اصلاح لهم خیر و ان تخالطوهم باخوانکم...»(بقره/220) یعنی ای پیامبر از تو در مورد یتیمان میپرسند بگو به اصلاح حال و مصلحت آنان بکوشید و این بهتر از آن است که آنان را بدون سرپرست بگذارید و اگر با آنان آمیزش کنید رواست زیرا که هم کیش شمایند. این آیه موجب شد حرج مسلمانان از بین برود.
اما آیه «و ان خفتم الا تقسطو فیالیتامی...»(نساء/3) پس از آیه «و آتو الیتامی اموالهم و لا تتبدلو الخبیث بالطیب و لا تاکلو اموالهم الا اموالکم انه کان حسوبا کبیرا» (نساء/2) نازل شد و منظور از عدالت در آن، عدالت بین یتیمان است و به گفته علامه طباطبایی آیه «و ان خفتم الا تقسطو فیالیتامی فانکحوا ماطاب لکم من النساء...» در حقیقت چنین است: «ان لم تطب لکم الیتامی للخوف من عدمالقسط فلا تنکحو هن و انکحوا نساء غیرهن» یعنی اگر ترسیدید زنان یتیم را بگیرید و بین آنها عدالت برقرار نکنید، زنانی غیر از آنها بگیرید.
3-بر صلیب رفتن عیسی(ع):پیروان مکتب عقل در تفسیر معتقدند که حضرت عیسی بن مریم- علیهالسلام- به دار آویخته شده است، همانطور که انجیل نیز گفته است. آنها آیه واضح و روشن«... و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم... و ما قتلوه یقینا بل رفع الله الیه و کان الله عزیزا حکیما» (نساء /157 و 158) را با آیه «اذ قال یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک منالذین کفروا...» (آل عمران/55) مقایسه کردهاند و از کلمه متوفیک و رافعک در آیه دوم مرگ را استنباط کردهاند و «رفع» در آیه اول را نیز به آن مفهوم حمل کردهاند و دلیل آن را معنای مرگ برای وفات، در بسیاری از آیات و همچنین عرف دانستهاند.
اما باید گفت که در قرآن کلمه وفات به معنای دیگری هم ذکر شده است مثلا «هوالذی یتوفاکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار» (انعام/60) و علاوه بر این، به هر حال خداوند در آیه اول صریحا گفته است که آنها حضرت عیسی (ع) را نکشتند و نه به صلیب کشیدند.
میتوان گفت که اگر هم در آیه دوم اندکی ابهام باشد، ولی آیه اول واضح و روشن است.علامه طباطبایی در بحث از آیه «... و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا...» گفته است: از اینکه کلمه «رافع» را با «الی» آورده، معلوم میشود که مراد رفع معنوی است و نه صوری و ظاهری؛ زیرا برای خدا مکانی درسنخ امکنه جسمانی نمیتوان متصور شد تا رفع جسمانی، نسبت به آن صحیح باشد.
در واقع به نظر علامه مراد از رفع ، رفع درجه و قرب به پروردگار خواهد بود. و در ذیل آیه «ما قتلوه یقینا» نیز نوشته است: به طور یقین او را نکشتهاند و آیه «بل رفع الله الیه» وقوع قتل و یا دار زدن ادعایی را نفی میکند. در حقیقت عیسی از قتل و دار سالم مانده است.در آیه بعد از آن (نساء/159) که فرموده«وان من اهل الکتاب الالیومنن به قبل موتی...» نیز مشخص میشود که او تا قبل از اینکه اهل کتاب به او ایمان بیاورند نخواهد مرد.(الالیومنن).
پینوشتها:
1 -منهج المدرسه العقلیه، ابن عبدالرحمن رومی، ج 2، ص 580.
2 -همان، ص 581.
3 -تفسیر التبیان، طوسی، ج 9، ص 440.