همشهری آنلاین: غلامحسین افشین آذر بهمن سال ۱۳۲۶ در شهر تهران و در یک خانواده متوسط و پرجمعیت به دنیا آمد.

وی از همان کودکی به تحصیل اشتیاق فراوان داشت ولی به علت شرایط مالی خانواده مجبور بود در کنار درس کار هم بکند.

افشین آذر پس از اتمام تحصیلات متوسطه با نمرات بالا و همچنین به علت علاقه به رشته خلبانی وارد دانشکده افسری شد.

سپس برای تکمیل تحصیلات به آمریکا رفت و گواهینامه پرواز با هواپیماهای مختلف از جمله جنگنده اف 5 را اخذ کرد.

غلامحسین افشین آذر پس از دو سال به ایران بازگشت و در پایگاه‌های مختلف نیروی هوایی خصوصا پایگاه دوم شکاری تبریز مشغول به خدمت شد و چندی بعد به درجه استاد خلبانی و فرماندهی گردان 23 تبریز نائل آمد.

وی اوایل سال 1356 ازدواج کرد که ماحصل آن دو فرزند پسر و دختر می‌باشد که بعدها هر دو وفق به کسب مدرک پزشکی شدند.

ویژگی‌های اخلاقی غلامحسن افشین آذر:

بسیار به وظیفه و حرفه خود متعهد بود و انجام مسئولیت آن هم به نحو احسن از هر کاری برایشان ارجحیت داشت. وی در عین حال بسیار شوخ طبع، مهربان، فروتن و خانواده دوست بود.

این خلبان سرافراز پس از انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ تحمیلی همراه با دیگر دوستان غیورش به قصد دفاع از خاک میهن در مقابل دشمن ایستاد تا دین خود را به میهن و ملت ادا کند.

سرانجام سرلشکر خلبان غلامحسین افشین آذر اول مهر سال 1359 در حین عملیات 140 فروندی (کمان 99) پس از انجام ماموریت و پیاده کردن اهداف با موفقیت کامل، هواپیمای وی هنگام بازگشت نزدیک موصل در خاک عراق سقوط کرد و وی مفقودالاثر شد.

سرانجام پس از آن سالها چشم انتظاری در سال 1381 بقایای پیکر پاک شهید سرلشکر خلبان غلامحسین افشین آذر به میهن بازگردانده شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران آرام گرفت.

آخرین وداع از زبان همسر شهید:

اواخر شهریور سال 1359 بود. ایشان طبق معمول هر سال دو هفته مرخصی گرفتند. در آن سال ما جهت دیدار پدر و مادر همسرم از تبریز به تهران آمدیم.

هنوز دو سه روزی از آمدن ما به تهران نگذشته بود که از پایگاه تبریز با همسرم تماس گرفتند و اعلام کردند که هرچه سریع‏تر خودشان را به ستاد معرفی کنند. ایشان بلافاصله عازم تبریز شدند و فردای آن روز طی تماس تلفنی گفتند که در حال آماده باش هستند و از ما خواستند به تبریز بازگردیم.

صبح فردا تبریز بودیم که ناگهان هواپیماهای دشمن پایگاه را بمباران کردند و ما بسیار وحشت‏زده و نگران شدیم! با گردان تماس گرفتم ولی موفق نشدم با ایشان صحبت کنم. مجدداً بعدازظهر همان روز پایگاه هوایی تبریز توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد که این بار پس از چند ساعت خودشان به منزل آمدند و سعی کردند تا ما را آرام کنند. در آن زمان پسرم به سختی بیمار بود و دچار تب شدیدی شده بود.

از ایشان خواستم چند ساعتی مرخصی بگیرند تا پسرمان را به درمانگاه ببریم ولی با در نظر گرفتن شرایط خاص و حساس پیش آمده، این کار را به من سپردند و خود به ستاد بازگشتند. به دستور پزشک درمانگاه، پسرم باید به مدت 24 ساعت در آنجا بستری می‏شد! سعی کردم ایشان را پیدا کنم ولی باز هم موفق نشدم، تا اینکه خودشان با درمانگاه تماس گرفتند و من موضوع بستری شدن پسرمان را با پدرش در میان گذاشتم.

آن شب همسرم تنها نیم ساعت فرصت کرد به درمانگاه آمده تا با پزشک صحبت کند و مجدداً به پایگاه بازگشت.

فردا صبح در حالی که بمباران هوایی همچنان ادامه داشت با وجودی که پسرم هنوز وضعیت جسمی خوبی نداشت و طبق دستور پزشک می‏بایست تحت‏نظر قرار می‏گرفت، به دلیل دلشورة زیادی که داشتم از پزشک معالجش درخواست کردم اجازة ترخیص شدن پسرم را از درمانگاه بدهد و با توجه به اینکه خودآموختة رشتة پرستاری بودم با گرفتن دستورات لازم از پزشک به منزل بازگشتم. ‌به محض ورود به منزل با همسرم روبرو شدم که در حال پوشیدن لباس پروازش بود.

پرسیدم:

ـ کی بر می‌‌گردین؟

همانطور که از من خداحافظی می‏کردند و صورت پسر کوچک‏مان را می‏‌بوسیدند، گفتند:

ـ مشخص نیست، فقط شما نترسید و مواظب خودتان باشید.

ایشان سعی کردند من را که به شدت نگران بودم و دلشور؟ عجیبی داشتم، آرام کنند! تا پله‌‏ها همسرم را بدرقه کردم. ‌در آخرین لحظه با نگاهی که پر از نگرانی بود ـ چون ما بچ؟ دوم را نیز در راه داشتیم ـ گفتند:

ـ مواظب خودتان باشید و با سپردن ما به خدا، خداحافظی کردند و رفتند...

این آخرین خداحافظی و دیدار من با همسرم بود. تا بعدازظهر صبر کردم و منتظر تماسی از طرف ایشان بودم ولی هیچ خبری نشد!

بعد از مدتی ‌با گردان تماس گرفتم و جویای حال ایشان شدم که جواب درستی نمی‏دادند تا سرانجام از فرماندهی تماس گرفتند و گفتند: در مأموریتی که همسرم همراه با دیگر همرزمانش رفته بودند دو نفر بازنگشته‌اند که ایشان یکی از آن دو نفر بودند و در عین حال به من امیدواری می ‏دادند که ایشان زنده‏اند و در جستجوی یافتن نشانی از ایشان هستند.

تنها خدا می‏‌داند که در آن ساعت‏های انتظار و بی‏خبری، ما چه لحظه‏های سختی را پشت‏سر گذاشتیم!

پس از دو روز خبر آوردند که هواپیمای همسرم در خاک عراق افتاده و خودش هم اسیر شده‏! ‌به این صورت سال‏های طاقت‏فرسای انتظار به امید آزادی ایشان پس از پایان جنگ شروع شد.

پس از اتمام جنگ و بازگشت اسرا به ایران، ‌از این خوشحال بودیم که ایشان نیز جزء اسرای آزاد شده باشند و یا لااقل خبری از ایشان برایمان بیاورند، ولی متأسفانه حتی خلبانانی که اسیر بودند و همسرم را می‏شناختند نیز خبر درستی برای ما نداشتند.

با این که هیچ خبری از زنده بودن یا شهادت ایشان نداشتیم، ولی قطع امید نکردیم. تا اینکه سرانجام پس از گذشت 23 سال از مفقودالاثر شدن ایشان، در سال 1381 بقایای پیکر مطهرش همراه 9 نفر از همرزمان خلبانش به میهن بازگردانده شد و پس از سال‏ها غربت و تنهایی استخوان‏های پاکشان در خاک میهن آرام گرفت.

همسر شهید سرلشگر خلبان غلامحسین افشین آذر با سعی و تلاش و از خودگذشتگی و با احساس حضور روح بزرگوار آن شهید والامقام، فرزندان خود را تربیت کرد و به آخرین مراحل رشد و پیشرفت رساند.

منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها